سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هان ! دشمن ترینِ مردم نزد خدا، کسی است که سنّت امامی را سرمشق خود قرار می دهد ؛ امّا کردارش راسرمشق خود قرار نمی دهد . [امام سجّاد علیه السلام]


 عدم تشریفات
کتاب: برداشتهایى از سیره امام خمینى (س)، ج 2، ص 123
نویسنده: غلامعلى رجائى
از تکلفات دورى مى‏کردند
امام از بسیارى از تکلفاتى که سایر مراجع داشتند، از قبیل رفت و آمد کردن دستبوسى، تعظیم و تکریم و در خانه را باز کردن دورى مى‏کردند. (1)

من ماشین نمى‏خواهم
امام در نجف که بودند یکى از ایرانیان ماشینى را از آلمان خاص ایشان خریده بود که آقا با آن به حرم مشرف شوند و یا در ایام زیارتى به کربلا بروند آقا مى‏فرمودند: «من ماشین نمى‏خواهم.» وقتى او اصرار مى‏کرد که من این ماشین را به اسم شما و براى شما از آلمان آورده‏ام ولى امام به او فرمودند: «اگر مال من است من آن رامى‏فروشم و پولش را به طلبه‏ها مى‏دهم‏» او هم مى‏گفت که نه شرط ما این است که شما این را نفروشید.ما به او گفتیم آقا مى‏فروشد به هر حال امام آن را نپذیرفتند. (2)

با دار و دسته راه نمى‏رفتند
امام در رفت و آمدها و دید و بازدیدها همیشه تنها حرکت مى‏کردند.ایشان با دار و دسته‏اى نمى‏رفتند و از راه انداختن اصحاب و عساکر و اطرافى متنفر بودند.آقاى شیخ حسن صانعى نقل مى‏کرد، روزى در قم امام مى‏خواستند به دیدن یکى از علما بروند، لکن آدرس او را نداشتند و از من آدرس خواستند، من هر چه اصرار کردم که به عنوان راهنمایى تا در آن منزل ایشان را همراهى کنم، نپذیرفتند. (3)

اجازه نمى‏دادند پشت‏سرشان راه برویم
در سالهاى 1327 و 1328 وقتى که امام در مسجد «سلماسى‏» قم تدریس مى‏کردند، مسیر حرکت ایشان از خانه به طرف محل درس‏شان با بنده یکى بود.چون منزل ما هم در نزدیکى منزل امام بود.لذا بیشتر روزها میان راه، با هم برخورد مى‏کردیم.امام وقتى صداى پاى ما را مى‏شنیدند با ما احوالپرسى مى‏کردند و به ما تکلیف مى‏کردند که پیشاپیش ایشان حرکت کنیم و اجازه نمى‏دادند پشت‏سرشان حرکت کنیم‏و همیشه هم به تنهایى از منزل به طرف مسجد سلماسى حرکت مى‏کردند. (4)

حتى بعضى از مغازه‏دارها امام را نمى‏شناختند
امام از حالتهایى که براى ایشان تعین درست مى‏کرد بى اندازه متنفر بودند و جلوى آنها را هم مى‏گرفتند.اگر کسى به دنبال یا همراه ایشان راه مى‏رفت.بر مى‏گشتند و او را از این کار منع مى‏کردند....امام اینقدر در این جهت جدیت کرده بودند که برخى از صاحبان مغازه‏هاى اطراف منزلشان سیماى ایشان را به درستى نمى‏شناختند. (5)

آقایان بفرمایند بروند
از خصایص امام این بود که هرگز دوست نداشتند در معابر عمومى طورى ظاهر شوند که عده‏اى دور و بر ایشان را بگیرند.تا آنجا که ممکن بود سؤالات طلبه‏ها را در خانه‏شان جواب مى‏دادند.وقتى که از کلاس درس خارج مى‏شدند، مسیر خلوتى را که عمدتا کوچه‏هاى منتهى به منزل بود، انتخاب مى‏کردند و به منزل مى‏آمدند.بارها دیده مى‏شد که بعد از درس عده‏اى از آقایان که دوست داشتند همراه امام حرکت کنند، به دنبال ایشان راه مى‏افتادند.اما وقتى امام متوجه حضور آقایان مى‏شدند مى‏ایستادند و مى‏گفتند: «آقایان بفرمایند بروند» . (6)

جرات دخالت نداریم
آقاى سید على شاهرودى پسر مرحوم آیت الله شاهرودى (اعلى الله مقامه) نقل مى‏کرد روزى در حرم مطهر حضرت على (ع) دیدم امام در میان جمعیت انبوه در هم پیچیده مى‏شوند و هر لحظه خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند.

اتفاقا در همان لحظه‏ها دو نفر نیز به عنوان همراه در پشت‏سر امام بودند.آقاى شاهرودى به آن دو نفر اعتراض کرد که چرا ایستاده‏اید؟ منتظرید امام براى شما راه باز کند؟ پاسخ دادند ما جرات دخالت نداریم.آقا اجازه راه باز کردن به ما نمى‏دهند.سید على شاهرودى عصبانى مى‏شود عبا را به گوشه‏اى مى‏اندازد و جلو مى‏رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار مى‏زند.اما امام مرتب دست‏به پشت او مى‏زدند و او را از این کار منع مى‏کردند. (7)

به مردم فشار نیاورید
در نجف یک وقت‏خبر رسید که گروهى از ایران به دستور شاه آمده‏اند تا امام را ترور کنند - اواخر سال 46 و اوایل سال 47- ما احساس وظیفه شرعى کردیم که باید امام محافظت‏بشوند و بر این اساس حدود هفت - هشت نفر از برادران تصمیم گرفتیم هر شب همراه امام به حرم برویم، همین طور موقعى که مى‏روند درس حاضر باشیم.شب اول امام که آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حرکت کردیم، چند قدمى که راه رفتیم، سر کوچه رسیدیم.امام برگشتند و فرمودند که برگردید.البته آن شب ما یک مقدار خودمان را عقب کشیدیم، و امام رفتند، اما بعد پیغام دادیم به امام که ما احساس وظیفه شرعى مى‏کنیم، شما چه مایل باشید چه مایل نباشید ما چون واجب مى‏دانیم بر خودمان، دنبال شما خواهیم آمد و این مساله را ادامه دادیم.در شبهایى که حرم بسیار شلوغ مى‏شد، ایرانیهایى که مى‏آمدند براى زیارت هجوم مى‏آوردند دست‏امام را ببوسند و احیانا امام در فشار جمعیت قرار مى‏گرفتند، در آنجا ما مى‏آمدیم که یک مقدارى راه را باز کنیم.بارها شد که امام در همان میان جمعیت مى‏فرمودند: «فشار نیاورید به مردم، و ما را کنار مى‏زدند که مردم آزاد باشند، و به مردم بى احترامى نشود» . (8)

من تنها باید اینجا بروم
روزى قرار بود امام در نجف به منزل یکى از بزرگان بروند.بعضى از طلاب که متوجه موضوع شدند به قصد مشایعت ایشان اطراف منزل ایشان تجمع کردند.وقتى امام از منزل بیرون آمدند طلبه‏ها در خدمت ایشان و همراهشان حرکت کردند.امام متوجه شدند ولى چیزى نگفتند تا وقتى که به در منزل آن آقا رسیدند و در باز شد.بلافاصله وارد شدند و خودشان در را بستند که معناى آن این بود که آقایان بروند من تنها باید اینجا بروم.طلبه‏ها همه مراجعت کردند، در حالى که از این برخورد امام یک درس اخلاقى هم فرا گرفته بودند. (9)

هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید
در سال 1348 که به ده هزار زوار ایرانى پس از زیارت حج، ویزاى عراق داده بودند، جمعیت انبوهى از زوار در نماز جماعت امام در مدرسه بروجردى نجف شرکت کردند و پس از پایان نماز مى‏خواستند در خیابانها با سلام و صلوات امام را همراهى و بدرقه نمایند. اما امام هر شب بعد از نماز وقتى مى‏خواستند از مدرسه بیرون بروند دستور مى‏دادند که به مردم اعلام کنید هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید.لذا زوار در مدرسه مکث مى‏کردند تا وقتى امام دور مى‏شدند بتدریج‏خارج مى‏شدند.ایشان در شرایطى زوار ایرانى را از حرکت پشت‏سر خود بر حذر مى‏داشتند که در عراق سخت تنها و بى یاور بودند. (10)

دوست ندارم شخصیت‏شما کوچک شود
یادم مى‏آید هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در کوچه به امام برخورد کردیم و چون دوست داشتیم که همراه ایشان باشیم، لذا پشت‏سر آقا به طرف حرم مطهر حرکت کردیم.امام وقتى متوجه حضور ما شدند، ایستادند و فرمودند: «آقایان فرمایشى دارند؟» گفتیم: «نه! عرضى نداریم، فقط دوست داریم که همراه شما باشیم و از این کار لذت مى‏بریم.»

ایشان فرمودند: «شکر الله سعیکم.من از این کار شما تشکر مى‏کنم، شما آقا هستید، طلبه هستید، محترم هستید، من دوست ندارم که شخصیت‏شما با حرکت کردن به دنبال من کوچک شود» . (11)

حتى اشاره‏اى هم نمى‏کردند
امام خیلى حسینى بودند در ایام محرم که به کربلا مشرف مى‏شدند هر روز در حرم حضرت سید الشهدا زیارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن مى‏خواندند این کار، گاهى یک ساعت و نیم طول مى‏کشید ولى امام با آن سن زیادى که داشتند و در این اوقات هم حرم خیلى شلوغ بود (بخصوص بالاى سر حضرت که امام مى‏نشستند) میان مردمى که مرتب از روى شانه و اطرافشان رد مى‏شدند مى‏نشستند و اصلا حاضر نبودند حتى ما به اشاره به کسى بگوییم که مواظب ایشان باشند تا متوجه مى‏شدند بر مى‏گشتندو به من مى‏گفتند تو نمى‏خواهى من زیارت کنم! ایشان هیچوقت کنار دیوار نمى‏نشستند که مثل بعضى هم از رفت و آمدها به دور باشند و هم به دلیل سن و خستگى یک و نیم ساعته بخواهند به دیوار تکیه کنند.گاهى مى‏دیدم امام به سجده مى‏رفتند و بعضى از این عربها که رد مى‏شدند درست پایشان را روى دست ایشان مى‏گذاشتند.من نگاه مى‏کردم مى‏دیدم قرمز شده است ولى امام هیچ چیز نمى‏گفتند، حتى اشاره‏اى هم نمى‏کردند. (12)

بیایید جلو، جا مى‏شود
امام در مسجد سلماسى که درس مى‏فرمودند پاى درس ایشان شاگردان زیادى مى‏آمدند و جا نبود.هر چه به آقا عرض مى‏کردیم که اینجا تنگ است، یک جاى دیگر تشریف ببرید قبول نمى‏کردند.نظر آقایان دیگر هم این بود، نه اینکه ما مى‏خواستیم ترویج و تبلیغ ایشان را بکنیم.امام مى‏فرمودند: «بیایید جلو کم کم جا مى‏شود.» جمعیت‏حتى روى سکوهاى مسجد مى‏نشستند و امام هم منبر مى‏رفتند و با آن کثرت جمعیت درس مى‏گفتند، تا اینکه آقاى شیخ نصر الله خلخالى که از یاران امام بود ایشان را با التماس جهت تدریس به مسجد اعظم بردند.

امام حاضر نبودند در جاهایى که مثلا نمایش قدرت ایشان باشد حاضر بشوند. (13)

در مقابل رسول الله چه جوابى داریم؟
در نجف بعضیها خیال داشتند روشى اتخاذ کنند به عنوان ملاحظه سلسله مراتب مراجع عالیقدر شیعه تا به این بهانه موقعیت و حیثیت اجتماعى امام را نادیده بگیرند.این امر به دوستان خیلى گران آمد.بنده با دو نفر مامور شدیم از طرف کلیه دوستان خدمت امام برسیم و عرض کنیم که چنین مطلبى است.من چون در صحبت کردن صریحتر بودم به امام عرض کردم که هر محیطى آداب و رسومى دارد و ظاهرا مراعات رسوم اشکال شرعى نداشته باشد.و موقعیت‏حضرتعالى طورى است که شما براى عامه مسلمین هستید و این موقعیت‏باید براى اسلام حفظ شود و آقایان با آن برنامه‏اى که دارند مى‏خواهند این موقعیت‏شما را نادیده بگیرند.یا خداى نخواسته به خیال خودشان هتک حرمت‏شما کنند، لذا ما از شما خواهش مى‏کنیم بر اساس آداب و رسوم حاکم در این محیط، برنامه آقایان را نپذیرفتند.سخنان ما که تمام شد ایشان یک قصه‏اى نقل کردند که ما در مقابل عظمت روحى ایشان احساس حقارت و شرمسارى کردیم.امام فرمودند: «در گذشته که برق نبود و کوچه‏ها تاریک بود یکى از آقایان به جایى مى‏رفت و طبق مرسوم شخصى هم جلوى ایشان فانوس به دست گرفته بود.او اتفاقا عازم مجلسى بود که یک آقاى دیگرى هم عازم آن مجلس بود.در راه که برخورد کردند، این آقا یک مقدار از آن دیگرى فاصله گرفت تا معلوم شود که ایشان یک تشکیلات جدا و یک فانوس کش مخصوصى دارد و مى‏خواست که موقعیتش شناخته شود.» امام پس از نقل این داستان فرمودند: «اگر روز قیامت ما را در محضر رسول الله (ص) به صف وا دارند و از این چیزها از ما سؤال کنند، آیا آقایان براى این سؤال، جوابى در نظر گرفته‏اند که مثلا این جلوتر باشد آن عقب‏تر باشد، این زودتر باشد آن دیرتر باشد؟ این اعتباراتى که آقایان در نظر مى‏گیرند اگر در آن صف، حضرت رسول (ص) از ما سؤال کردند آیا جوابى داریم بگوییم؟» سپس فرمودند: «به آن برنامه‏اى که آنها تهیه کرده‏اند عمل کنید. (14)

مردم از من محافظت مى‏کنند
مشکل بسیار بزرگى روزهاى اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنیت ایشان وجود داشت و آن این بود که امام مانع مى‏شدند پاسداران با اسلحه دنبال ایشان باشند.همیشه مى‏فرمودند: «من مامور مسلح نمى‏خواهم.» امام شبها به منزل فضلا و خانواده‏هاى شهدا مى‏رفتند و مردم قم هم به مجرد اینکه مى‏شنیدند امام از کوچه یا خیابانى عبور مى‏کنند همگى از خانه‏ها بیرون مى‏ریختند و دور ماشین امام جمع مى‏شدند.حتى روى سقف ماشین سوار مى‏شدند تا جایى که راننده نمى‏دانست کجا مى‏رود و در عین حال امام مى‏فرمودند: «کسى دنبال من نیاید، مردم از من محافظت مى‏کنند» . (15)

تشک را کنار زدند
امام در ایام تابستان بعضى از سالها که حوزه علمیه قم تعطیل بود به محلات تشریف مى‏بردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارک رمضان درس اخلاق مى‏گفتند.روزى امام براى درس گفتن وارد مسجد شده و متوجه شده که آن روز تشکى براى ایشان انداخته‏اند.فورا آن را کنار زدند و مثل سایر مردم روى زیلوى مسجد نشستند. (16)

ایشان همینجورى تشریف آورد؟
بعد از انقلاب خانم خبرنگارى از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع که در لندن بودم مى‏شناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبه‏اى با امام براى او ترتیب دهم.من با مرحوم آقاى اشراقى تلفنى صحبت کردم که این خانم سؤالات زیادى دارد و دلش مى‏خواهد مسایلى را از امام بپرسد.ایشان موافقت نفرمودند.شبى امام به منزل من تشریف آوردند و تصادفا آن خبرنگار هم آنجا بود.وقتى امام تشریف آوردند تمام مسایل او حل شد و گفت: عجب ایشان همین جورى تشریف آوردند اینجا؟ ! گفتم بله ایشان به خانه طلبه هم تشریف مى‏برند.گفت: همان شخصى که این همه سر و صدا کرده است، بدون تشریفات برخاست و به اینجا آمد؟ او که قبلا تشریفات سلطنتى را دیده بود، ارادت فراوانى به امام پیدا کرد. (17)

راضى نیستم براى من صلوات بفرستید
امام در بعضى از سالها، تابستان به محلات تشریف مى‏آوردند.تابستان سال 1325 که به محلات آمدند.علماى شهر که به امام اخلاص داشتند از ایشان درخواست کردند که مسجدى در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند.فرمودند مرا به حال خود بگذارید.و به کار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند.پس از چند روزى که از ماه رمضان گذشت، عده‏اى گفتند حالا که شما جماعت را نپذیرفتید حداقل یک جلسه‏اى باشد که بعضیها از محضرتان استفاده بکنند.بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهاى ماه رمضان ساعت پنج‏بعد از ظهر در مسجدى که در مرکز شهر بود بر پا مى‏شد و امام پاى یک ستونى روى زمین مى‏نشستند و جمعیت دور ایشان مى‏نشست.در این جلسه دو نکته قابل توجه دیده‏ام که از خاطرم محو نمى‏شود.یکى اینکه روز اول علما و روحانیون آمدند شرکت کردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند که اگر چنانچه شما بخواهید شرکت‏بکنید من این جلسه را تعطیل مى‏کنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد.نکته دوم این بود که، مرسوم بود اگر کسى از روحانیون داخل مى‏شد به احترامش کسى مى‏گفت صلوات بفرستید.و در اینجا هم شخصى بود که وقتى امام وارد مسجد مى‏شدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت مى‏کرد.روز اول که این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتى را که مى‏فرستید منظورتان ورود من است‏یا آنکه این صلوات براى رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر براى رسول اکرم (ص) صلوات مى‏فرستید، این صلوات را یک وقت دیگرى بفرستید و اگر چنانچه براى من است که وارد مسجد مى‏شوم من راضى نیستم!» از آن جلسه یک نکته‏اى در نظرم هست که امام با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونى پیدا کرده‏اید و مى‏پوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر مى‏کند، یک غرورى پیدا مى‏کنید، فکر نکرده‏اید که این فاستونى پشمى از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر گوسفندى را پوشانده بود؟ قبل از این گوسفند همین پشم را داشت و غرورى هم‏نداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه حال شما را تغییر داده است.این چه بدبختى است که ما به چنین چیزهاى بى اساس دل خود را خوش بکنیم؟» (18)

هر جایى خالى بود مى‏نشستند
امام در نجف به هر مجلسى که وارد مى‏شدند هر جاى خالى بود همانجا مى‏نشستند.در حالى که معمولا فضلا و آیت الله‏ها در یک صف مى‏نشستند.هر چه هم به ایشان تعارف مى‏کردند اعتنا نمى‏کردند که مثل بعضیها جاى دیگران را به خاطر نشستن خود تنگتر کنند.امام گاهى طول مجلس فاتحه‏اى را در سالن مسجد طى مى‏کردند که بروند و در جایى که خالى است‏بنشینند.تا مى‏نشستند بلافاصله قرآن مى‏خواندند و بعد با اطرافیان احوالپرسى مى‏کردند و سپس بر مى‏خاستند و به منزل مى‏رفتند. (19)

خودشان اتاقشان را تمیز مى‏کردند
امام از وقتى که وارد پاریس شدند خودشان عهده‏دار تمیز کردن اتاق محل مسکونى خود شده بودند و هر چه به ایشان اصرار مى‏شد اجازه بدهند دیگران این کار را بکنند، چنین اجازه‏اى نمى‏دادند.ایشان در روزهاى اقامتشان در نوفل لوشاتو مثل همیشه زندگى ساده و بى پیرایه‏اى داشتند و على رغم این که خبرنگاران پر تیراژترین نشریات جهان براى گفتگو با ایشان رقابت‏سختى با یکدیگر داشتند و تصاویر امام را در صفحات اول نشریاتشان چاپ مى‏کردند، اما ایشان در روش زندگى خودشان هیچ تغییرى ندادند و همچنان به دور از تشریفات بودند. (20)

مگر مى‏خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟
روزى از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند.من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم.تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتى بود که مى‏گفت‏براى ورود امام برنامه‏هایى تنظیم شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش مى‏کنیم، چراغانى مى‏کنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلى کوپتر مى‏رویم و...وقتى خدمت امام مطالب را عرض کردم پس از استماع دقیق که عادت همیشگى ایشان بود که سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحت‏خاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر مى‏خواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابدا این کارها لازم نیست‏یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز مى‏گردد.من مى‏خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم‏» . (21)

اینها چه مى‏کنند؟
از طرف ارتش به جماران آمدند تا جایى را براى فرود هلى کوپتر فراهم آورند که اگر یک وقتى مساله‏اى و یا حادثه‏اى رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از این مکان به جاى دیگرى انتقال دهند.

تا امام متوجه صداى ماشینهایى که سطح زمینى را در نزدیکى منزل ایشان تسطیح مى‏کردند شدند، بلافاصله پرسیدند: «اینها چه مى‏کنند؟» جواب داده شد، زمینى را صاف مى‏کنند تا هلى کوپتر به راحتى بتواند در آنجا بنشیند.فرمودند: «این کار براى‏چیست و چه کسى گفته است؟» به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را کرده‏ام.گفتم که این کار به من ارتباطى ندارد و مربوط به برادران ارتش است - آن روز هم یادم هست که نماینده امام در ارتش آقاى خامنه‏اى بودند - امام ایشان را خواستند و فرمودند: «من راضى نیستم یک چنین کارى صورت گیرد و بدانید هر شرایطى در اینجا پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و اگر بناى این کار بر این است که من راضى باشم به هیچ وجه راضى نیستم.»

این تذکر امام باعث‏شد که بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند. (22)

براى من تشریفات نگذارید
ملاقاتهاى مسؤولین و شخصیتها با امام در یک اتاق کوچک سه در چهار انجام مى‏شد و کسى از محتواى حرفهاى رد و بدل شده اطلاعى نداشت.بارها مردم تقاضا کرده بودند که ملاقاتهاى خصوصى امام با شخصیتهاى سیاسى و بعضا جهانى را جهت‏حفظ در تاریخ ضبط و فیلمبردارى کنیم اما مى‏دانستیم که امام در این امور مانع ما مى‏شوند و راضى به نصب دوربین فیلمبردارى در اتاقشان نیستند و این کار را تشریفات مى‏دانند.حدود یک سال در مورد این قضیه با ایشان صحبت کردم تا اینکه پذیرفتند این کار صورت بگیرد.در یک فرصت دو، سه روزه که امام ملاقات نداشتند با همکارى برادران صدا و سیما وسایل فیلمبردارى را در اتاق ایشان نصب کردیم.یک‏روز صبح که امام طبق روال قبلى جهت ملاقات وارد این اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسایل فیلمبردارى از جمله چند پروژکتور را که به سقف نصب شده بود دیدند ناراحت‏شده و فرمودند: «همین امروز این وسایل را از اتاق من جمع کنید و براى من در این آخر عمرى تشریفات نگذارید من احتیاج به این کارها ندارم.» و ما مجبور شدیم بلافاصله از برادران سیما بخواهیم که وسایلشان را جمع کرده و ببرند.وقتى وسایل جمع آورى شد آثار کندن و جوشکارى پروژکتورها در سقف باقى مانده بود.مى‏خواستیم سقف را رنگ بزنیم، گفتیم ممکن است امام اشکال بگیرند که به چه مناسبت‏خراب کردید که حالا مى‏خواهید اصلاح بکنید لذا از ایشان سؤال کردم که آیا اجازه مى‏دهید که جاى این جوشکاریها را رنگ بزنیم فرمودند: «احتیاجى نیست‏» آثار این وسایل هنوز هم بر سقف این اتاق قابل مشاهده است. (23)

پى‏نوشت‏ها:

1.حجة الاسلام و المسلمین صادق احسان بخش.

2.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.

3.حجة الاسلام و المسلمین حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.

4.حجة الاسلام و المسلمین غیورى - اطلاعات هفتگى - ش 2442.

5.حجة الاسلام و المسلمین سید محمد موسوى خوئینى‏ها - حوزه - ش 37 و 38.

6.حجة الاسلام و المسلمین عبد العلى قرهى.

7.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى.

8.حجة الاسلام و المسلمین محتشمى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.

9.آیت الله قدیرى - ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى - خرداد 70.

10.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.

11.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 6.

12.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.

13.حجة الاسلام و المسلمین عبد العلى قرهى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 6.

14.حجة الاسلام و المسلمین کریمى - پاسدار اسلام - ش 8.

15.حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى - ماخذ پیشین - ج 2.

16.حجة الاسلام و المسلمین توسلى - ماخذ پیشین - جلد 2.

17.حجة الاسلام و المسلمین احمد صابرى همدانى - پا به پاى آفتاب - ج 3- ص 276.

18.حجة الاسلام و المسلمین سروش محلاتى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین امام - 7/6/68.

19.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.

20.خبرنگار اعزامى روزنامه اطلاعات به نوفل لوشاتو در سال 57- روزنامه اطلاعات - 14/11/71.

21.حجة الاسلام و المسلمین فردوسى پور - روزنامه کیهان 14/4/68.

22.حجة الاسلام و المسلمین امام جمارانى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین 68.

23.حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى - روزنامه رسالت - 9/3/72.