خاطرات ما از امام
"بردبارى و سعه صدر"
چند سال پیش از این یکى از آشنایان به منزل آمد و چون نسبتبه مساله اى معترض بود، کمى بلند صحبت مى کرد و نظرهاى خود را ابراز مى نمود.
امام با اینکه در دوران کسالت و نقاهتبه سر مى بردند، با آرامش و ملایمتبه او فرمودند:
چرا ناراحتى مى کنید؟ حالا بیایید با هم صحبت کنیم بالاخره یک جورى با هم کنار مى آییم!
"نماز"
یکى از پزشکان قم نقل مى کرد:
هنگامى که خبر دادند امام دچار ناراحتى قلبى شده اند، خود را به بالین ایشان رسانده و فشار خونشان را گرفتم.
فشار ایشان عدد 5 را نشان مى داد، که از نظر طبى خیلى خطرناک بود. کارهاى اولیه را انجام دادم و پس از دو ساعت که قدرى وضع بهتر شده بود ولى قاعدتا نمى توانستند و نمى بایستى حرکت کنند، آماده حرکتشدند! عرض کردم آقاجان چرا برخاستید؟
فرمودند: نماز!
عرض کردم آقا شما در فقه مجتهدید و من در طب! حرکتشما به فتواى طبى من حرام است! خوابیده نماز بخوانید.
ایشان نیز با دقتبه نظر من عمل فرمودند.
"تواضع و بزرگوارى"
فرزند چهارمین شهید محراب حضرت آیت الله اشرفى اصفهانى: نقل مى کند که در حدود چهل سال پیش که چهارده، پانزده ساله بودم روزى براى استحمام به گرمابه اى در قم رفته بودم. در بدو ورود مشاهده کردم یکى از آقایان که سر خود را صابون زده و روى چشمانش نیز از کف صابون پوشیده استبا دستبه دنبال ظرف آب مى گردد، بلافاصله ظرفى را که نزدیکم بود برداشته و از خزینه پر آب ساختم و دو بار روى سر وى ریختم.
آن مرد نورانى نگاه تشکرآمیزى به من انداخت و پرسید آیا شما هم سر خود را شسته اید؟ عرض کردم خیر تازه به حمام آمده ام.
بالاخره به گوشه اى رفته و سر و صورت خود را صابون زدم قبل از اینکه آب سر خود بریزم ناگاه دو ظرف آب روى سرم ریخته شد!
چشم خود را باز کردم دیدم آن مرد بزرگ به تلافى خدمت من، با کمال بزرگوارى محبت کرده است. در خانه موضوع را به مرحوم پدرم گفتم، لکن چون او را نمى شناختم، نتوانستم معرفى کنم.
بعد از مدتى یکى از روزهاى عید مذهبى که با پدرم به منزل علما مى رفتیم، ناگاه چشمم به ایشان افتاد و او را به پدرم نشان دادم.
پدرم فرمود:
عجب! ایشان حاج آقا روح الله خمینى است!