عطوفت و مهربانى
کتاب: برداشتهایى از سیره امام خمینى (س)، ج 2، ص 183
نویسنده: غلامعلى رجائى
پیرمرد باغبان
یادم هست من کوچک بودم، روزى پیرمردى براى باغچه منزل ما خاک آورد.ما سر سفره بودیم که او آمد.امام گفتند که این پیرمرد ناهار نخورده است.غذاى ما زیاد نبود.بعد بشقابى از توى سفره برداشتند و خودشان چند قاشق از غذایشان را در بشقاب ریختند و به ما گفتند: «بیایید هر کدام چند قاشقى از غذاى خود را در این بشقاب بریزید تا به اندازه غذاى یک نفر بشود.»
ما که آن روز غذاى اضافى نداشتیم، به این ترتیب غذاى آن پیرمرد را آماده کردیم در عالم بچگى آنقدر از این کار خوشم آمد که نهایت نداشت. (1)
هر وقت امام از او یاد مىکند
مرحوم حاج آقا مصطفى در رابطه با علاقه امام به فرزندانش مىگفت: «امام بچهاى داشت که فلجبود و چند سالى زنده بود و بعد وفات کرد.با اینکه آن بچه فلجبود و زود هم از دنیا رفت معذلک هر وقت امام از او یاد مىکند خیلى متاثر و ناراحت مىشود. (2)
بیست دقیقه اشک مىریختند
پس از ماجراى پانزده خرداد، خدمت امام مشرف شدم.حدود 35 دقیقه خدمتایشان صحبت کردم.حادثه پانزده خرداد را براى امام توضیح دادم.و امام حدود بیست دقیقه اشک مىریختند. (3)
قدرى بیشتر پیش ما بمان
آشنایى من با امام هنگامى آغاز شد که براى ادامه تحصیل به اراک رفتم.ما با هم به درس مرحوم آیت الله حائرى مىرفتیم و فقه و اصول را با ایشان و آقاى فرید گلپایگانى و آقا سید محمد داماد مباحثه مىکردیم.مرحوم آیت الله حائرى، جلسهاى خصوصى داشتند که در آن جلسه هم، ما چهار نفر شرکت مىکردیم.در درس معقول مرحوم شاهآبادى هم شرکت مىکردیم.بعد از انقلاب اسلامى که موفق شدم چند بار به خدمت ایشان برسم، خیلى به من اظهار لطف کردند و به ماموران حفاظتبیت گفتهبودند: آقاى نخعى هر وقت آمد، هیچ گونه مزاحمتى برایش به وجود نیاورید.در گذشته خیلى با هم انس داشتیم.وقتى که مىرفتم خدمتشان، تا مىخواستم از جا برخیزم، مىفرمودند: قدرى دیگر پیش ما بمان! (4)
امشب ختم امن یجیب بگیرید
حدود چند سال، معمولا بعد از درس، از مسجد سلماسى، در خدمت امام تا در منزلشان مىرفتم و سؤالاتم را مىپرسیدم و ایشان جواب مىدادند.یک روز نشد که برخوردشان گویاى این باشد که الان حاضر به جواب دادن نیستند.این هم کار یک روز و دو روز نبود، تقریبا غالب روزها من به دنبال ایشان حرکت مىکردم، چه آن روزهاى اولى که در درسشان شرکت مىکردم و چه روزهاى آخر.براى یک بار هم نشد که ایشان قیافهشان را جورى کنند که گویاى این باشد که خوششان نمىآید من دنبال سرشان بروم و مطلب بپرسم.روزى که امام از زندان برگشته بودند در آن زمان امام شخصیت و مرجعیت ظاهرى زیادى پیدا کرده بودند بعد از درس، به خاطر این که جمعیت زیادى براى دستبوسى ایشان مىآمدند و ایشان هم با تاکسى مىآمدند مسجد اعظم و مىرفتند، رفتم منزلشان و مطلبم را مطرح کردم و امام فرمودند: «بنویس» .من سؤالم را نوشتم و دادم خدمت آقا.امام باز جواب ندادند.از باب پر توقعى من و آن برخوردهاى چندین ساله امام، من وقتى بیرون آمدم یک مقدار ناراحتبودم امام هم احساس کردند من ناراحتم.اخوى رسیدند و گفتند: «چرا ناراحتى؟» .گفتم: «رفتم مطلبى را از آقا پرسیدم، ولى به من جواب ندادند» .اخوى خیلى به من تند شد، گفت: «دخترشان مریض است، ایشان ناراحت هستند» و به من دستور فرمودهاند امشب ختم «امن یجیب» بگیریم و آیت الله قاضى را هم بگویم بیاید.تو توقع دارى در این شرایط، امام مثل همیشه به تو پاسخ بگوید؟
فرداى آن روز که امام به درس تشریف آوردند.کل مطلب مرا در درس، که حدود هزار نفر شرکت مىکردند، مطرح فرمودند و بعد هم به آن جواب دادند.ضمنا، به ناراحتى من و عدم پاسخگویى خودشان در روز گذشته به طور ضمنى اشاره فرمودند. (5)
بگذارید نهارش را بخورد
آقا خیلى مهربان بودند.یک روز با على به باغى رفتیم.یکى از محافظان، دختربچهاى داشت که آنجا بود على به زور گفت: باید او را ببریم پهلوى امام.هنگامى او را پیش امام بردیم وقت ناهار بود.آقا به على گفت: دوستت را بنشان نهار بخوریم.
او هم بچه را نشاند تا ناهار بخورد.ما دو سه دفعه رفتیم که بچه را بیاوریم که مزاحمشان نباشد، فرمودند نه بگذارید ناهارش را بخورد.
بعد که آن بچه ناهارش را خورد رفتیم و او را آوردیم.امام پانصد تومان به بچه هدیه دادند این قدر با بچهها الفت داشتند و مهربان بودند.آقا تنها با على این طور نبودند بلکه همه بچهها را دوست داشتند. (6)
عطوفتبا کودکان
من در کربلا، مشرف شده بودم که امام تشریف آوردند.کربلا هفت زیارت مخصوصه دارد.نجف سه زیارت مخصوصه دارد.علاوه بر شبهاى جمعه ایشان هفت زیارت را مقید بودند مشرف بشوند کربلا، ولى شبهاى جمعه نمىرسیدند تشریف بیاورند.
امام در حرم متعبد بودند، مثل سایر متعبدین دعا و نماز بخوانند.سایر آقایان علما این جور نبودند، حرمشان ده دقیقه و فوقش یک ربع ساعت طول مىکشید و دعاها را هم از حفظ مىخواندند و یکى دو رکعت نماز مىخواندند و مىرفتند، اما امام مثل سایر مردم مىنشستند و مفاتیح مىخواندند.من دیدم که در بالاى سر امام حسین (ع) نشستند و مشغول نماز شدند.رسم مردم بغداد این است که مىآیند و شیرینى یا شکلاتى یا خرمایى، از این چیزها، تقسیم مىکنند.
امام آنجا نشسته بودند.بنده در نزدیکى ایشان نشسته بودم.بنده زاده هم با من بود که خیلى کوچک بود.آقایى شیرینى آورد و جلوى من و امام و دیگران گذاشت.امام شیرینى را برداشت و با کمال مهربانى داد به بنده زاده، زیرا به او شیرینى نداده بودند و ایشان در چنین جایى به این مساله توجه فرمودند.در همین جا مطلب دیگرى نظرم را جلب کرد، یکى از ایرانیانى که آمده بود براى زیارت، مهرى را که خریده و داخل جیبش بود، در آورد و به امام داد که امام روى آن نماز بخوانند، تا تبرک شود.امام هم باکمال خضوع پا شدند و دو رکعت نماز خواندند و مهر را به ایرانى برگرداندند.من از این منظره بسیار لذت بردم.این منظره، هم عقیده مردم را به امام، به عنوان یک فردى که داراى قداست است، مىرساند و هم اعتقاد ایشان را به این مسایل.چون تصور انسان این است که امام چون مرد مبارزه هستند، باید اینجور چیزها را مثلا خرافات بدانند، ولى معلوم شد که خیر، به روایاتى که در این زمینه هست کاملا توجه دارند و عمل مىکنند. (7)
2.آیت الله خاتم یزدى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 4.
3.حجة الاسلام و المسلمین واعظ طبسى - پیام انقلاب - ش 82.
4.آیت الله ریحان الله نخعى - پا به پاى آفتاب - جلد چهارم - ص 286.
5.آیت الله یوسف صانعى - حوزه - ش 32.
6.عیسى جعفرى.
7.آیت الله محمد هادى - معرفت - حوزه - ش 32.