یکزنی راآن عرب سر می برید گلرخی رافاش اِشکم میببرید
دختران ماه رورا خشمناک زنده زنده دفن کردندی بخاک
زن بنزد آن گروه بی تمیز بود خدمتکارمانند کنیز
جای زن درمعرض آفات بود بلکه زن درحکم حیوانات بود
لااقل ازدختران چون قمر کشته میشد هفته سیصد نفر
دختران خویش راحلقه بگوش برده دربازار ازبهرفروش
دخنری گرمیشد ازبهرکسی زین مصیبت میزدی برسر بسی
کای خدابهرچه دخترداده ای جای مهروماه اخترداده ای
تاچهل روز آن عرب در اندرون ازخجالت سرنیاوردی برون
که چراازبهرمن دخترشده اسب من اندرطویله خرشده
عاقبت میکشت آن معصومه را یا بچاه افگندی آن مظلومه را