سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با خرد است که آدمیان به ستیغ دانش می رسند . [امام علی علیه السلام]

 حضرت زهرا(س)


خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها


ستایش خداى را بر آنچه ارزانى داشت. و سپاس او را بر اندیشه نیکو که در دل نگاشت. سپاس بر نعمتهاى فراگیر که از چشمه لطفش جوشید. و عطاهاى فراوان که بخشید. و نثار احسان که پیاپى پاشید. نعمتهایى که از شمار افزون است. و پاداش آن از توان بیرون. و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون.

سپاس را مایه فزونى نعمت نمود. و ستایش را سبب فراوانى پاداش فرمود. و به درخواست پیاپى بر عطاى خود بیفزود. گواهى مىدهم که خداى جهان یکى است. و جز او خدائى نیست. ترجمان این گواهى دوستى بىآلایش است. و پایندان این اعتقاد، دلهاى با بینش. و راهنماى رسیدن بدان، چراغ دانش. خدایى که دیدگان او را دیدن نتوانند، و گمانها چونى و چگونگى او را ندانند. (10)همه چیز را از هیچ پدید آورد. و بى نمونهاى انشا کرد. نه به آفرینش آنها نیازى داشت. و نه از آن خلقتسودى برداشت. جز آنکه خواست قدرتش را آشکار سازد. و آفریدگان را بندهوار بنوازد. و بانگ دعوتش را در جهان اندازد. پاداش را در گرو فرمانبردارى نهاد. و نافرمانان را به کیفر بیم داد. تا بندگان را از عقوبت برهاند، و به بهشت کشاند.

گواهى مىدهم که پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست. پیش از آنکه او را بیافریند برگزید. و پیش از پیمبرى تشریف انتخاب بخشید و به نامیش نامید که مىسزید.

و این هنگامى بود که آفریدگان از دیده نهان بودند. و در پس پرده بیم نگران. و در پهنه بیابان عدم سرگردان. پروردگار بزرگ پایان همه کارها را دانا بود. و بر دگرگونىهاى روزگار محیط بینا. و به سرنوشت هر چیز آشنا. محمد (ص) را بر انگیخت تا کار خود را به اتمام و آنچه را مقدر ساخته به انجام رساند. پیغمبر که درود خدا بر او باد دید: هر فرقهاى دینى گزیده. و هر گروه در روشنائى شعلهاى خزیده. و هر دستهاى به بتى نماز برده. و همگان یاد خدائى را که مىشناسند از خاطر ستردهاند (11).

پس خداى بزرگ، تاریکىها را به نور محمد روشن ساخت. و دلها را از تیرگى کفر بپرداخت. و پردههائى که بر دیدهها افتاده بود به یکسو انداخت. سپس از روى گزینش و مهربانى جوار خویش را بدو ارزانى داشت. و رنج این جهان که خوش نمىداشت، از دل او برداشت. و او را در جهان فرشتگان مقرب گماشت. و چتر دولتش را در همسایگى خود افراشت. و طغراى مغفرت و رضوان را به نام او نگاشت.

درود خدا و برکات او بر محمد (ص) پیمبر رحمت، امین وحى و رسالت و گزیده از آفریدگان و امتباد.

سپس به مجلسیان نگریست و چنین فرمود:

شما بندگان خدا! نگاهبانان حلال و حرام، و حاملان دین و احکام، و امانتداران حق و رسانندگان آن به خلقید.

حقى را از خدا عهده دارید. و عهدى را که با او بسته اید بدرفتار. ما خاندان را در میان شما به خلافت گماشت. و تاویل کتاب الله را به عهده ما گذاشت. حجتهاى آن آشکار است، و آنچه درباره ماست پدیدار. و برهان آن روشن. و از تاریکى گمان به کنار. و آواى آن در گوش مایه آرام و قرار. و پیروی اش راهگشاى روضه رحمت پروردگار. و شنونده آن در دو جهان رستگار. (12)

دلیلهاى روشن الهى را در پرتو آیتهاى آن توان دید. و تفسیر احکام واجب او را از مضمون آن باید شنید. حرام هاى خدا را بیان دارنده است. و حلالهاى او را رخصت دهنده. و مستحبات را نماینده. و شریعت را راهگشاینده. و این همه را با رساترین تعبیر گوینده. و با روشنترین بیان رساننده. سپس ایمان را واجب فرمود. و بدان زنگ شرک را از دلهاتان زدود (13).

و با نماز خودپرستى را از شما دور نمود. روزه را نشان دهنده دوستى بى آمیغ ساخت. و زکات را مایه افزایش روزى بى دریغ. و حج را آزماینده درجات دین. و عدالت را نمودار مرتبه یقین. و پیروى ما را مایه وفاق. و امامت ما را مانع افتراق. و دوستى (14)ما را عزت مسلمانى. و بازداشتن نفس (15)را موجب نجات، و قصاص (16)را سبب بقاء زندگانى. (17)وفاء به نذر را موجب آمرزش کرد. و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کم فروشى و کاهش. فرمود مىخوارگى نکنند تا تن و جان از پلیدى پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنند، تا خویشتن را سزاوار لعنت (18)نسازند. دزدى را منع کرد تا راه عفت پویند. و شرک را حرام فرمود تا به اخلاص طریق یکتاپرستى جویند«پس چنانکه باید، ترس از خدا را پیشه گیرید و جز مسلمان ممیرید! »آنچه فرموده است به جا آرید و خود را از آنچه نهى کرده بازدارید که«تنها دانایان از خدا مىترسند» (19).

سپس گفت: مردم. چنانکه در آغاز سخن گفتم: من فاطمهام و پدرم محمد (ص) است«همانا پیمبرى از میان شما به سوى شما آمد که رنج شما بر او دشوار بود، و به گرویدنتان امیدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار».

اگر او را بشناسید مىبینید او پدر من است، نه پدر زنان شما. و برادر پسر عموى من است نه مردان شما. او رسالتخود را به گوش مردم رساند. و آنان را از عذاب الهى ترساند. فرق و پشت مشرکان را به تازیانه توحید خست. و شوکت بت و بتپرستان را درهم شکست (20).

تا جمع کافران از هم گسیخت. صبح ایمان دمید. و نقاب از چهره حقیقت فرو کشید. زبان پیشواى دین در مقام شد. و شیاطین سخنور لال. در آن هنگام شما مردم بر کنار مغاکى از آتش بودید خوار. و در دیده همگان بیمقدار. لقمه هر خورنده. و شکار هر درنده. و لگد کوب هر رونده. نوشیدنی تان آب گندیده و ناگوار. خوردنی تان پوست جانور و مردار. پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و همجوار. تا آنکه خدا با فرستادن پیغمبر خود، شما را از خاک مذلت برداشت. و سرتان را به اوج رفعت افراشت.

پس از آنهمه رنجها که دید و سختى که کشید. رزم آوران ماجراجو، و سرکشان درنده خو. و جهودان دین به دنیا فروش، و ترسایان حقیقت نانیوش، از هر سو بر وى تاختند. و با او نرد مخالفت باختند (21). هر گاه آتش کینه افروختند، آنرا خاموش ساخت. و گاهى که گمراهى سر برداشت، یا مشرکى دهان به ژاژ انباشت، برادرش على را در کام آنان انداخت. على (ع) باز نایستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت. و کار آنان با دم شمشیر بساخت.

او این رنج را براى خدا مىکشید. و در آن خشنودى پروردگار و رضاى پیغمبر را مىدید. و مهترى اولیاى حق را مىخرید. اما در آن روزها، شما در زندگانى راحت آسوده و در بستر امن و آسایش غنوده بودید (22).

چون خداى تعالى همسایگى پیمبران را براى رسول خویش گزید، دو روئى آشکار شد، و کالاى دین بى خریدار. هر گمراهى دعوی دار و هر گمنامى سالار. و هر یاوه گوئى در کوى و برزن در پى گرمى بازار. شیطان از کمینگاه خود سر بر آورد و شما را به خود دعوت کرد. و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پى او دویدید و در دام فریبش خزیدید. و به آواز او رقصیدید.

هنوز دو روزى از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آنچه نبایست، گردید. و آنچه از آنتان نبود بردید. و بدعتى بزرگ پدید آوردید (23).

به گمان خود خواستید فتنه برنخیزد، و خونى نریزد، اما در آتش فتنه فتادید. و آنچه کشتید به باد دادید. که دوزخ جاى کافرانست. و منزلگاه بدکاران. شما کجا؟ و فتنه خواباندن کجا؟ دروغ مىگوئید! و راهى جز راه حق مىپویید! و گرنه این کتاب خداست میان شما! نشانههایش بى کم و کاست هویدا. و امر و نهى آن روشن و آشکارا. آیا داورى جز قرآن مىگیرید؟ یا ستمکارانه گفته شیطان را مىپذیرید؟ «کسیکه جز اسلام دینى پذیرد، روى رضاى پروردگار نبیند. و در آن جهان با زیانکاران نشیند» (24)

چندان درنگ نکردید که این ستور سرکش رام و کار نخستین تمام گردد. نوائى دیگر ساز و سخنى جز آنچه در دل دارید آغاز کردید! مىپندارید ما میراثى نداریم. در تحمل این ستم نیز بردباریم. و بر سختى این جراحت پایداریم.

مگر به روش جاهلیت مىگرایید؟ و راه گمراهى مىپیمایید؟ «براى مردم با ایمان چه داورى بهتر از خداى جهان»؟


اى مهاجران! این حکم خداست که میراث مرا بربایند و حرمتم را نپایند؟ پسر ابو قحافه! خدا گفته تو از پدر ارث برى و میراث مرا از من ببرى؟ این چه بدعتى است در دین مىگذارید! مگر از داور روز رستاخیز خبر ندارید (25).

اکنون تا دیدار آن جهان این ستور آماده و زین بر نهاده (26)ترا ارزانى! وعدهگاه، روز رستاخیز! خواهان محمد (ص) و داور خداى عزیز! آنروز ستمکار رسوا و زیانکار و حق ستمدیده برقرار خواهد شد! به زودى خواهید دید که هر خبرى را جایگاهى است و هر مظلومى را پناهى.

پس به روضه پدر نگریست و گفت:

رفتى و پس از تو فتنه برپا شد کینهاى نهفته آشکار شد این باغ خزان گرفت و بى برگشت و ین جمع به هم فتاد و تنها شد (27)

اى گروه مؤمنین! اى یاوران دین! اى پشتیبانان اسلام! چرا حق مرا نمىگیرید؟ چرا دیده به هم نهاده و ستمى را که به من مىرود مىپذیرید؟ مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟ چه زود رنگ پذیرفتید. و بى درنگ در غفلتخفتید. پیش خود مىگوئید محمد (ص) مرد، آرى مرد و جان به خدا سپرد! مصیبتى است بزرگ و اندوهى است سترگ. شکافى است که هر دم گشاید. و هرگز به هم نیاید. فقدان او زمین را لباس ظلمت پوشاند و گزیدگان خدا را به سوک نشاند. شاخ امید بىبر و کوهها زیر و زبر شد. حرمتها تباه و حریمها بىپناه ماند. اما نه چنانست که شما این تقدیر الهى را ندانید و از آن بىخبر مانید. قرآن در دسترس ماست شب و روز مىخوانید. چرا و چگونه معنى آنرا نمىدانید؟ که پیمبران پیش از او نیز مردند و جان به خدا سپردند (28).

محمد جز پیغمبرى نبود. پیغمبرانى پیش از او آمدند و رفتند. اگر او کشته شود یا بمیرد شما به گذشته خود باز مىگردید؟ کسی که چنین کند خدا را زیانى نمىرساند. و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.

آوه! پسران قیله (29)پیش چشم شما میراث پدرم ببرند! و حرمتم را ننگرند! و شما همچون بیهوشان فریاد مرا نانیوشان؟ حالیکه سربازان دارید با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانههاى آبادان (30).

امروز شما گزیدگان خدا، پشتیبان دین، و یاوران پیغمبر و مؤمنین، و حامیان اهل بیت طاهرینید! شمائید که با بتپرستان عرب در افتادید! و برابر لشکرهاى گران ایستادید! چند که از ما فرمانبردار، و در راه حق پایدار بودید، نام اسلام را بلند، و مسلمانان را ارجمند، و مشرکان را تار و مار، و نظم را برقرار، و آتش جنگ را خاموش، و کافران را حلقه بندگى در گوش کردید. اکنون پس از آنهمه زبان آورى دم فرو بستید، و پس از پیش روى واپس نشستید (31)آنهم برابر مردمى که پیمان خود را گسستند. و حکم خدا را کار نبستند. «از اینان بیم مدارید، تا هستید. از خدا بترسید اگر حق پرستید! »اما جز این نیست که به تن آسانى خو کردهاید. و به سایه امن و خوشى رخت بردهاید. از دین خستهاید و از جهاد در راه خدا نشستهاید و آنچه را شنیده کار نبسته (32)بدانید که:

گر جمله کاینات کافر گردند


بر دامن کبریاش ننشیند گرد (33)

من آنچه شرط بلاغ است با شما گفتم. اما مىدانم خوارید و در چنگال زبونى گرفتار. چه کنم که دلم خونست؟ و بازداشتن زبان شکایت، از طاقت برون! و نیز مىگویم براى اتمام حجت بر شما مردم دون! بگیرید! این لقمه گلوگیر به شما ارزانى، و ننگ و حق شکنى و حقیقت پوشى بر شما جاودانى باد. اما شما را آسوده نگذارد تا به آتش افروخته خدا بیازارد! آتشى که هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد. آنچه مىکنید خدا مىبیند. و ستمکار به زودى داند که در کجا نشیند. من پایان کار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مىترسانم. به انتظار بنشینید تا میوه درختى را که کشتید بچینید و کیفر کارى را که کردید ببینید (34)

 


  
  

رفتار علوی

« عدی بن حاتم طائی
 یکی از شیفتگان و ارادتمندان مولا علی
علیه السلام بود, بشنویم. این حکایت از کتاب « در
سایه آفتاب » نقل قول می شود:
« عدی بن حاتم » یکی از کبار صحابه و از
علاقه مندان مولای متقیان است. این مرد در اواخر
عمر رسول خدا (ص) اسلام آورد و اسلامش نیکو
شد. در زمان خلافت علی (ع) در خدمت آن
حضرت بود و سه پسرش به نام طریف و طرفه و
طارف در رکاب آن حضرت در صفین شهید شدند.
بعد از شهادت مولا علی (ع) و استقرار خلافت
معاویه, روزی بر معاویه وارد شد. معاویه برای
اینکه با یادآوری داغ فرزندان « عدی, » او را وادار
کند که درباره علی علیه السلام مطابق میل معاویه
حرفی بزند به او گفت: « پسرانت طرفه و طریف و
طارف چه شدند »
عدی با کمال متانت و خونسردی گفت: « در

صفین پیشاپیش علی شهید شدند. » و مخصوصا
کلمه « پیشاپیش علی » را افزود تا رضایت و افتخار
خود را برساند.
معاویه گفت: « علی درباره تو انصاف را رعایت
نکرد که پسران تو را پیشاپیش جبهه فرستاد تا کشته
شدند و پسران خود را در پشت جبهه نگهداشت که
زنده ماندند. »
عدی گفت: « شاید من درباره علی انصاف را
رعایت نکردم که او کشته شد و من زنده ماندم. »
معاویه دید از نقشه خود نتیجه نمی گیرد, پس
لحن خود را عوض کرد و گفت: « اوصاف علی را
برای من بگو. » عدی گفت: « مرا معذور بدار. »
معاویه گفت که ممکن نیست. پس عدی گفت: « به
خدا قسم علی ژرف نظر و نیرومند بود. به عدالت
سخن می گفت و با قاطعیت فیصله می داد. علم و
حکمت از اطرافش می جوشید. از زرق و برق دنیا
متنفر و با شب و تنهایی شب مانوس بود. زیاد
اشک می ریخت و بسیار فکر می کرد. در خلوت از
نفس خود حساب می کشید و بر گذشته دست
ندامت می سود. لباس کوتاه و زندگی فقیرانه را
می پسندید.
در میان ما که بود, مانند یکی از ما بود. اگر
چیزی از او می خواستیم, می پذیرفت و اگر به
حضورش می رفتیم, ما را نزدیک خود می برد و از
ما فاصله نمی گرفت. با اینهمه که هیچ به خود بندی
نداشت, آنقدر با هیبت بود که در حضورش جرات
تکلم نداشتیم و آنقدر عظمت داشت که چشمها را
به طرفش بلند نمی کردیم. وقتی که لبخند می زد,
دندان هایش مانند یک رشته مروارید به نظر
می آمد.
اهل دیانت و تقوا را احترام می کرد و نسبت به
بینوایان, مهر می ورزید. نه نیرومند از او بیم داشت
و نه ناتوان از عدالتش نومید می شد. به خدا قسم
یک شب به چشم خود دیدم که در محراب عبادت
ایستاده بود, در حالی که شب, تاریکی خود را همه
جا کشیده بود. اشک هایش بر محاسنش می غلطید.
مانند مارگزیده به خود می پیچید و مانند مصیبت
دیده ها می گریست. الان گویا که آوازش را با گوشم
می شنوم که می گفت: « ای دنیا, آیا متعرض من
شده ای و به من رو آورده ای برو و دیگری را
بفریب. وقت تو نرسیده است. من تو را سه طلاقه
کرده ام و رجوعی درکار نیست. لذت تو ناچیز و
اهمیت تو اندک است. آه, آه! از توشه اندک و سفر
طولانی و انیس کم. »
سخن عدی که به اینجا رسید, اشک معاویه
سرازیر شد. شروع به گریستن کرد و اشک هایش را
با آستین پاک نمود. آنگاه گفت: « خداوند رحمت
کند علی را. همین طور بود که گفتی. اکنون بگو
حالت تو در فراق او چگونه است »
عدی گفت: « مانند زنی که فرزندش را در
دامنش سر بریده باشند. »
معاویه گفت: « آیا هیچ فراموشش می کنی »
عدی پاسخ داد: « مگر روزگار می گذارد که
فراموشش کنم » !
Œ
. . .
آری علی علیه السلام, آن عصاره تقوا و
جهاد, شخصیتی به وسعت تاریخ و پهناوری جهان
دارد و هر چه از او بگویم, باز هم قطره ای از دریای
وجود او نخواهد شد, حتی اگر سالیان سال به مرور
و تکرار گفته ها و رفتار او بپردازیم.
اما اگر نمی توان چون علی بود, می توان او را
پشتوانه خود قرار داد, به او نزدیک شد,
دستورالعمل های حیات بخش و شگرف او را شنید,
شاگرد مکتب و پاسدار حرمت حریت او بود,
هدفش را پی گرفت و دل به راهش سپرد و به
فرموده مقام معظم رهبری: « علی بن ابیطالب (ع )
هم دارای شخصیت فردی به عنوان یک مسلمان و
یک انسان است, هم به عنوان یک شهروند در
جامعه اسلامی و هم به عنوان یک حاکم, یک
سیاستمدار, یک تدبیرکننده امور و یک مجاهد فی
سبیل الله مطرح است. او ازهمه این جهات قابل
تاسی است.
ما به تاسی و پیروی کردن از امیرالمومنین
احتیاج داریم. . . تقوای امیرالمومنین و پارسایی و
نزدیکی و دلسوزی او نسبت به قشرهای ضعیف و
محروم, کارکرد رخشان او برای خدا, استقامت و
خستگی ناپذیری او در راه هدف های متعالی, هر
کدام سرفصلی است که مسئولان مختلف می توانند
خود و مجموعه زیرنظر خودشان را در جهت اینها
و یا لااقل در جهت یکی از این سرفصل ها توجیه
کنند و به حرکت و تلاش وادارند.. . آنچه مهم است
علی وار شدن یا اگر این را برای خودمان مبالغه آمیز
بدانیم, حرکت به سوی علی وار شدن است. »
(مشهد فروردین 80 )


  
  

پیامدهای زشت دروغ

1. نابودی ایمان

دروغ با ایمان ناسازگار است و ضعف و نابودی آن را در پی دارد.

حسن ابن محبوب می گوید : از حضرت صادق (ع) پرسیدم :

یکون المومن بخیلا؟ قال: نعم، قلت: فیکون جبانا؟ قال: نعم، قلت: فیکون کذابا؟ قال: لا و لا خائنا، ثم قال: یجبل المومن علی کل طبیعه الا الخیانه و الکذب.1

آیا مومن ممکن است بخیل باشد؟ فرمود: بله. آیا ممکن است ترسو باشد؟ فرمود بله. آیا ممکن است دروغگو باشد؟ فرمود: نه، مومن دارای هر سرشتی می شود، جز دروغ و خیانت.

دروغ و خیانت هرگز در دل مومن یافت نمی شود.

پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

یطبع المومن علی کل خصله و لا یطبع علی الکذب و لا علی الخیانه.2

مومن هر سرشتی را می پذیرد، جز دروغ و خیانت.

پس سرشت دروغگویی با ایمان ناسازگار است و ایمان را از قلب خارج می کند.

در بیان امام باقر (ع) چنین آمده است:

ان الکذب هو خراب الایمان.3

همانا دروغ، نابودی و خرابی ایمان است.

امیر مومنان علی (ع) فرمود:

جانبوا الکذب فانه یجانب الایمان.4

از دروغ بپرهیزید؛ چرا که ایمان را دور می کند.

2. محرومیت از هدایت الاهی

دروغ، انسان را از هدایت الاهی محروم می سازد.

پروردگار عز و جل در قرآن کریم می فرماید:

ان الله لایهدی من هو کاذب کفار.5

همانا خداوند دروغگوی ناسپاس را هدایت نمی کند.

ان الله لا یهدی من هو مسرف کذاب.6

همانا خداوند کسی که اسراف کننده دروغگو است را هدایت نمی کند.

3. زمینه سازی کفر و نفاق

دروغ گاه زمینه کفر یا نفاق را در انسان فراهم می سازد. زمانی که دل دروغگو از ایمان خالی شد، کفر یا نفاق به آن راه خواهد یافت؛ چنان که روایت شده: مردی خدمت رسول اکرم (ص) رسید و عرض کرد:

یا رسول الله ما عمل اهل النار؟ قال النبی (ص): الکذب، اذا کذب العبد فجر و اذا فجر کفر و اذا کفر دخل النار.7

ای رسول خدا! کار اهل آتش چیست؟ پیامبر فرمود: دروغ. هرگاه دروغ گوید، فاسق می شود و هرگاه فاسق شود، کافر می شود و هرگاه کافر شد، در آتش قرار می گیرد؛

بنابراین، دروغ افزون بر دور ساختن ایمان از قلب انسان، زمینه کفر عملی او را نیز فراهم می کند.

دوگانگی میان واقعیت و خبر شخص دروغگو، مایه پیدایش و رشد صفت پلید نفاق در دل او می شود امیر مومنان علی (ع) می فرماید:

الکذب یودی الی النفاق.8

دروغ انسان را به نفاق می کشاند.

طبق نقل حضرت صادق (ع)، پیامبر اکرم (ص) فرمود:

ثلاث من کن فیه کان منافقا و ان صام و صلی و زعم انه مسلم، 1. من اذا ائتمن خان 2. و اذا حدث کذب 3. و اذا وعد اخلف.9

سه چیز است که در هر کس باشد، منافق است؛ اگر چه روزه بگیرد و نماز بخواند و گمان کند که مسلمان است: 1. آن گاه که او را امین به شمار آورند، خیانت کند 2. آن گاه که سخن براند دروغ گوید 3. آن گاه که پیمان بندد، پیمان شکند.

دل نیارامد ز گفتار دروغ آب و روغن هیچ نفروزد فروغ10

4. ضعیف ساختن مروت و جوانمردی

پیامبر گرامی (ص) فرمود:

اقل الناس مروه من کان کاذبا.11

جوانمردی در شخص دروغگو از همه کمتر است.

آن گاه که دروغ، عادت فرد شود، چه بسا جوانمردی، یکسره از وجود او رخت بربندد؛ چنان که در سخنان گهربار حضرت علی (ع) آمده است:

من کذب افسد مروته.12

هرکس دروغ گوید، جوانمردی خویش را تباه سازد.

گوهر جوانمردی، جز با راستی و درستی سازگار نیست، و روح جوانمردی، از کژی و ناراستی گریزان است. حضرت در جای دیگر می فرماید:

لا یجتمع الکذب و المروءه.13

دروغ و جوانمردی جمع نمی شوند.

5. فراموشی

از آنجا که خبرهای انسان دروغگو، با واقع مخالف است و مخالفت با واقع، حد و مرز و معیار واحدی ندارد، چه بسا خبرهای او از یک واقعه، با هم سازگار و یکسان نباشد.

امام صادق (ع) فرمود:

ان مما اعان الله به علی الکذابین، النسیان.14

همانا از کمک هایی که خداوند بر ضد دروغگویان می کند، فراموشی ]آنها[ است.

6. سلب توفیق از رسیدن به برخی مقام ها و انجام برخی اعمال صالح

حضرت رسول (ص) فرمود:

الکذاب لا یکون صدیقا و لا شهیدا.15

دروغگو، نه در زمره صدیقان درآید و نه در زمره شهیدان.

امام صادق (ع) فرمود:

ان الرجل لیکذب الکذبه فیحرم بها صلاه اللیل فاذا حرم بها الرزق.16

همانا انسان دروغ می گوید؛ پس، از نماز شب محروم می شود؛ پس آنگاه که از نماز شب محروم شد، از روزی ]گسترده که اثر نماز شب است [ محروم خواهد شد.

7. کاهش ارزش اجتماعی

دروغگو قابل اطمینان نیست و مردم به او اعتماد نمی کنند؛ از این رو نزد مردم ارزش ندارد. ارزش انسان در جامعه بشری، به اطمینان و اعتماد مردم به او است. آنگاه که شخصی وجهه و آبروی خاصی دارد، ارزشمند است و از بین رفتن اعتبار و آبرو، نابود کننده ارزش اجتماعی او است و دروغگویی، رفتار ناشایستی به شمار می رود که اعتبار انسان را از بین می برد. امیر مومنان علی (ع) می فرماید:

الکذاب و المیت سواء فان فضیله الحی علی المیت الثقه به فاذا لم یوثق بکلامه بطلت حیاته.17

دروغگو و مرده یکسان هستند؛ زیرا همانا برتری زنده بر مرده، در اطمینان ]مردم[ به او است؛ پس وقتی مردم به سخن دروغگو اعتماد نکنند، زنده بودنش باطل است.

امام صادق (ع) از عیسی ابن مریم (ع) نقل فرمود:

من کثر کذبه، ذهب بهاءه.18

کسی که بسیار دروغ گوید، ارزشش نزد خدا و نزد خلق او از بین می رود.

امیر مومنان علی (ع) می فرماید:

ینبغی للرجل المسلم ان یجتنب مواخاه الکذاب فانه یکذب حتی یجی بالصدق فلا یصدق.19

شایسته است که مسلمان از دوستی و برادری با دروغگو بپرهیزد؛ زیرا او آنقدر ردوغ می گوید که اگر سخن راستی هم بر زبان آورد، دیگر باور نخواهد شد.

این ناباوری تا آنجا گسترش خواهد یافت که مردم شخص دروغگو را طرف مشورت خویش نیز قرار نخواهند داد؛ چنان که امیر مومنان علی (ع) می فرماید:

… لا رای لکذوب.20

دروغگو ]در مقام مشورت[ هیچ رایی ندارد ]= رایش بی ارزش است[.

8 . موجب لعن خدا و فرشتگان

دروغگویی به اندازه ای ناپسند است که موجب لعن خدا و فرشتگان شده، دروغگو را در شمار لعنت شدگان درگاه الاهی قرار می دهد. رسول خدا (ص) می فرماید:

فلعنه الله علی الکاذب و ان کان مازحا.21

خداوند دروغگو را لعنت کند؛ اگر چه شوخی کرده باشد.

المومن اذا کذب بغیر عذر لعنه سبعون الف ملک و خرج من قلبه نتن حتی یبلغ العرش فیلعنه حمله العرش.22

آن گاه که شخص مومن، بدون عذر دروغ گوید، هفتاد هزار فرشته او را لعنت می کنند و از قلب او بوی گندی بیرون می آید که به عرش می رسد؛ آن گاه حاملان عرش الاهی نیز او را لعن می کنند.

9. فقر و تنگدستی

زمانی که دروغ گفتن، رفتاری ثابت و عادی شود، فقر و تنگدستی را به بار می آورد و برکت را از زندگی می برد. امیر مومنان علی (ع) در شمارش سبب های فقر می فرماید:

… و اعتیاد الکذب یورث الفقر.23

و عادت به دروغ، تنگدستی را به جای می نهد.

10. سرزنش و پشیمانی

سرانجام دروغگویی، سرزنش شدن و پشیمانی از کرده خویش است؛ زیرا مردم دیر یا زود، به رفتار ناشایست و گفتار خلاف واقع دروغگو پی برده، او را خواهند شناخت. از حضرت علی (ع) نقل شده است:

عاقبه الکذب ملامه و ندامه.24

سرانجام دروغ، سرزنش و پشیمانی است.

11. نابودی شرم و حیا

کسی که عادت کند بدون توجه به ارزش و منزلت انسانی دیگران، به آنها دروغ بگوید، پرده حیا میان خود و ایشان را دریده، بی شرم می شود، چنان که سرور پرهیزکاران حضرت علی (ع) فرموده است:

لا حیاء لکذاب.25

دروغگو بی حیا است.

دروغ پیامدهای زشت دیگری نیز دارد که سرانجام همه آنها دوزخ و عذاب الاهی است.

از پیامبر خدا (ص) نقل شده است:

ایاکم و الکذب فانه من الفجور و انهما فی النار.26

از دروغ بپرهیزید. همانا دروغ از فجور و ستمکاری است و همانا دروغ و فجور در آتش جای دارند.

امیر مومنان علی (ع) هم می فرماید:

ثمره الکذب المهانه فی الدنیا و العذاب فی الآخره.27

میوه دروغ، پستی در دنیا، و عذاب در آخرت است.

1. محدث نوری: مستدرک الوسائل، ج 14، ص 13، ح 15966.

2. علامه مجلسی: بحار الانوار ج 74 ص 160، ح 150.

3. کلینی: کافی، ج 2، ص 339، ح 4.

4. حر عاملی: وسائل الشیعه، ج 12، ص 246، ح 16216.

5. زمر (39): 3.

6. غافر (40): 28.

7. محدث نوری: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 89، ح 10305.

8 . آمدی: غرر الحکم، ص 220، ح 4408.

9. کلینی: کافی، ج 2، ص 290، ح 8.

10. مولوی: مثنوی معنوی، دفتر سوم، قصه خورندگان پیل بچه.

11. محدث نوری: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 87، ح 10295.

12. همان، ص 221، ح 4415.

13. همان، ح 4417.

14. کلینی: کافی، ج 2، ص 341، ح 15.

15. محدث نوری: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 84، ح 10280.

16. حر عاملی: وسائل الشیعه، ج 8، ص 160، ح 10305.

17. آمدی: غرر الحکم، ص 220، ح 4386.

18. کلینی: کافی، ج 2، ص 341، ح 13.

19. همان، ح 14.

20. محدث نوری: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 88، ح 10300.

21. همان، ج 11، ص 372، ح 13294.

22. همان، ج 9، ص 86، ح 10291.

23. حر عاملی: وسائل الشیعه، ج 15، ص 347، ح 20704.

24. آمدی: غرر الحکم، ص 221، ح 4413.

25. همان، ح 4416.

26. محدث نوری: مستدرک الوسائل، ج 9، ص 88، ح 10302.

27. آمدی: غرر الحکم، ص 220، ح 4400.


  
  
 

مصحف فاطمه«س» چیست؟

سؤال: گویند حضرت فاطمه(س) کتابی به نام مصحف دارد، که قرآن جامع همان است، و در دست امامان(ع) دست به دست می گشته، و اکنون در نزد حضرت مهدی آل محمد(عج) است، و هنگام ظهور، آن را آشکار می سازد، آیا این مصحف با قرآنی که در همه جا در دسترس ماست، فرق دارد؟
پاسخ:
قرآنی که اکنون در همه جا در دسترس است، تحریف و کم و زیاد نشده، بلکه همان قرآنی است که با املاء پیامبر اکرم(ص) نوشته شده و تنظیم گشته است، و شخص پیامبر(ص) در نام گذاری سوره ها و تقسیم قرآن به 114 سوره، و تنظیم آن به همین صورت فعلی نظارت کامل داشته است. ولی مصحف فاطمه زهرا(س) کتاب دیگر با محتوای دیگر است، و هیچ گونه تضادی با قرآن ندارد.
توضیح این که، مطابق روایات، مصحف فاطمه(س) کتاب مخصوصی است با مطالبی که آن مطالب از ناحیه فرشته مخصوص یا جبرئیل به حضرت فاطمه(س) القاء شده، و حضرت علی(ع) آن را نوشته و تدوین کرده است، در این کتاب سخنی از حلال و حرام نیست، بلکه مشتمل بر حوادث غیبی آینده و اسرار آل محمد(ص) است، و در نزد امامان(ع) دست به دست می گشته، و اکنون در نزد حضرت مهدی(عج) است و هنگام ظهور آن را آشکار می سازد، بنابراین نسبت فوق نارواست. در این راستا نظر شما را به چند روایت زیر جلب می کنیم:
1- شیخ کلینی به سند خود از ابوعبیده نقل می کند: که یکی از اصحاب از امام صادق(ع) پرسید: «مصحف فاطمه(س) چیست؟» امام صادق(ع) پس از سکوت طولانی فرمود: «فاطمه(س) 75 روز بعد از رسول خدا(ص) زنده بود، و در این ایام از فراق پدر، بسیار غمگین بود. جبرئیل نزد فاطمه(س) می آمد، و او را دلداری می داد و احوال و مقام های پدرش را برای او بیان می کرد، و از حوادث آینده و غیبی در مورد ظلم های دشمنان به فرزندانش به او خبر می داد، حضرت علی(ع) آن مطالب را می نوشت، و آن (مجموعه) نوشته شده، همان مصحف فاطمه(س) است.»1

2- روزی یکی از شاگردان امام صادق(ع) به نام حماد بن عثمان در محضر آن حضرت بود، سخن از مصحف فاطمه(س) به میان آمد، حماد می گوید: از آن حضرت شنیدم درباره مصحف فاطمه(س) چنین فرمود:
«هنگامی که رسول خدا(س) رحلت کرد، فاطمه(س) بسیار اندوهگین شد که اندازه آن را کسی جز خدا نداند، در این هنگام فرشته ای به حضور فاطمه(س) می آمد، فاطمه(س) را دلداری می داد، و با او هم سخن می شد، فاطمه(س) حاضر شدن فرشته را احساس می کرد، و صدایش را می شنید، ماجرا را به حضرت علی(ع) خبر داد، حضرت علی(ع) به فاطمه(س) فرمود: «وقتی که حضور فرشته را احساس کردی و صدایش را شنیدی، به من بگو.» آنگاه فاطمه(س) به حضرت علی(ع) خبر می داد، حضرت علی(ع) نزد فاطمه (س) می آمد و هرچه (از فاطمه یا از فرشته) می شنید، می نوشت. تا آن که از آن نوشته ها مجموعه ای به نام مصحف، تدوین شد، در آن مصحف چیزی از حلال و حرام نیست، بلکه در آن از حوادث (غیبی) آینده، خبر داده شده است.»2

3- امام صادق(ع) در سخن دیگری فرمود: «مصحف فاطمه(س) در نزد ما است، معتقد نیستم که در آن، چیزی از قرآن باشد، آنچه را که مردم به آن نیاز دارند در این وجود دارد، و ما به کسی احتیاج نداریم، در آن مصحف، حتی مجازات یک تازیانه و نصف تازیانه و یک چهارم تازیانه و جریمه خراش هست.»3
4- امام صادق(ع) در ضمن گفتار و احتجاج در رد مخالفان فرمود: «اگر آنها راست می گویند، مصحف فاطمه(س) را که وصیتش در آن است، و سلاح پیامبر(ص) نیز همراه آن است بیرون آورند.»4
یعنی مصحف فاطمه(س) در نزد ما است، و وصیت حضرت زهرا(س) که در آن مصحف ذکر شده مخالفان را تکذیب می کند.
5- فضیل بن سکره می گوید: به محضر امام صادق(ع) شرفیاب شدم، به من فرمود: آیا می دانی که اندکی قبل چه چیزی را مطالعه می کردم؟ گفتم: نه، فرمود: به کتاب فاطمه (س) می نگریستم، نام همه سلاطین که در زمین فرمان روایی می کنند و همچنین نام پدران آنها در آن، ذکر شده است، ولی من از نوادگان امام حسن(ع) (و زمامداری آنها) چیزی را در مصحف ندیدم.»5

از این روایات فهمیده می شود، که مصحف فاطمه(س) کتابی غیر از قرآن است، و حاوی مطالبی از اخبار آینده و اسراری است که توسط جبرئیل یا فرشته دیگر به حضرت فاطمه(س) القاء شده، و نیز مشتمل بر وصیت حضرت زهرا(س) می باشد که حضرت علی(ع) آن مطالب را تنظیم و تدوین نموده است، و این مصحف در نزد امامان(ع) می باشد. بنابراین آنچه بعضی به شیعه نسبت داده اند که مصحف فاطمه(س) در نزد شیعیان همان قرآن حقیقی است و امام عصر(عج) هنگام ظهور، آن را آشکار می کند، و آن غیر از این قرآنی است که در دست رس مسلمانان می باشد، نسبت بیهوده و ناروا است.
به نقل از: پاسدار اسلام- ش246

پی نوشت ها:
1- اصول کافی، ج1، ص241، حدیث.50

2- همان، ص240، حدیث.2
3- همان، حدیث.3
4- همان، ص241، حدیث.4
5- همان، ص242، حدیث8

مصحف فاطمه«س» چیست؟

سؤال: گویند حضرت فاطمه(س) کتابی به نام مصحف دارد، که قرآن جامع همان است، و در دست امامان(ع) دست به دست می گشته، و اکنون در نزد حضرت مهدی آل محمد(عج) است، و هنگام ظهور، آن را آشکار می سازد، آیا این مصحف با قرآنی که در همه جا در دسترس ماست، فرق دارد؟
پاسخ:
قرآنی که اکنون در همه جا در دسترس است، تحریف و کم و زیاد نشده، بلکه همان قرآنی است که با املاء پیامبر اکرم(ص) نوشته شده و تنظیم گشته است، و شخص پیامبر(ص) در نام گذاری سوره ها و تقسیم قرآن به 114 سوره، و تنظیم آن به همین صورت فعلی نظارت کامل داشته است. ولی مصحف فاطمه زهرا(س) کتاب دیگر با محتوای دیگر است، و هیچ گونه تضادی با قرآن ندارد.
توضیح این که، مطابق روایات، مصحف فاطمه(س) کتاب مخصوصی است با مطالبی که آن مطالب از ناحیه فرشته مخصوص یا جبرئیل به حضرت فاطمه(س) القاء شده، و حضرت علی(ع) آن را نوشته و تدوین کرده است، در این کتاب سخنی از حلال و حرام نیست، بلکه مشتمل بر حوادث غیبی آینده و اسرار آل محمد(ص) است، و در نزد امامان(ع) دست به دست می گشته، و اکنون در نزد حضرت مهدی(عج) است و هنگام ظهور آن را آشکار می سازد، بنابراین نسبت فوق نارواست. در این راستا نظر شما را به چند روایت زیر جلب می کنیم:
1- شیخ کلینی به سند خود از ابوعبیده نقل می کند: که یکی از اصحاب از امام صادق(ع) پرسید: «مصحف فاطمه(س) چیست؟» امام صادق(ع) پس از سکوت طولانی فرمود: «فاطمه(س) 75 روز بعد از رسول خدا(ص) زنده بود، و در این ایام از فراق پدر، بسیار غمگین بود. جبرئیل نزد فاطمه(س) می آمد، و او را دلداری می داد و احوال و مقام های پدرش را برای او بیان می کرد، و از حوادث آینده و غیبی در مورد ظلم های دشمنان به فرزندانش به او خبر می داد، حضرت علی(ع) آن مطالب را می نوشت، و آن (مجموعه) نوشته شده، همان مصحف فاطمه(س) است.»1

2- روزی یکی از شاگردان امام صادق(ع) به نام حماد بن عثمان در محضر آن حضرت بود، سخن از مصحف فاطمه(س) به میان آمد، حماد می گوید: از آن حضرت شنیدم درباره مصحف فاطمه(س) چنین فرمود:
«هنگامی که رسول خدا(س) رحلت کرد، فاطمه(س) بسیار اندوهگین شد که اندازه آن را کسی جز خدا نداند، در این هنگام فرشته ای به حضور فاطمه(س) می آمد، فاطمه(س) را دلداری می داد، و با او هم سخن می شد، فاطمه(س) حاضر شدن فرشته را احساس می کرد، و صدایش را می شنید، ماجرا را به حضرت علی(ع) خبر داد، حضرت علی(ع) به فاطمه(س) فرمود: «وقتی که حضور فرشته را احساس کردی و صدایش را شنیدی، به من بگو.» آنگاه فاطمه(س) به حضرت علی(ع) خبر می داد، حضرت علی(ع) نزد فاطمه (س) می آمد و هرچه (از فاطمه یا از فرشته) می شنید، می نوشت. تا آن که از آن نوشته ها مجموعه ای به نام مصحف، تدوین شد، در آن مصحف چیزی از حلال و حرام نیست، بلکه در آن از حوادث (غیبی) آینده، خبر داده شده است.»2

3- امام صادق(ع) در سخن دیگری فرمود: «مصحف فاطمه(س) در نزد ما است، معتقد نیستم که در آن، چیزی از قرآن باشد، آنچه را که مردم به آن نیاز دارند در این وجود دارد، و ما به کسی احتیاج نداریم، در آن مصحف، حتی مجازات یک تازیانه و نصف تازیانه و یک چهارم تازیانه و جریمه خراش هست.»3
4- امام صادق(ع) در ضمن گفتار و احتجاج در رد مخالفان فرمود: «اگر آنها راست می گویند، مصحف فاطمه(س) را که وصیتش در آن است، و سلاح پیامبر(ص) نیز همراه آن است بیرون آورند.»4
یعنی مصحف فاطمه(س) در نزد ما است، و وصیت حضرت زهرا(س) که در آن مصحف ذکر شده مخالفان را تکذیب می کند.
5- فضیل بن سکره می گوید: به محضر امام صادق(ع) شرفیاب شدم، به من فرمود: آیا می دانی که اندکی قبل چه چیزی را مطالعه می کردم؟ گفتم: نه، فرمود: به کتاب فاطمه (س) می نگریستم، نام همه سلاطین که در زمین فرمان روایی می کنند و همچنین نام پدران آنها در آن، ذکر شده است، ولی من از نوادگان امام حسن(ع) (و زمامداری آنها) چیزی را در مصحف ندیدم.»5

از این روایات فهمیده می شود، که مصحف فاطمه(س) کتابی غیر از قرآن است، و حاوی مطالبی از اخبار آینده و اسراری است که توسط جبرئیل یا فرشته دیگر به حضرت فاطمه(س) القاء شده، و نیز مشتمل بر وصیت حضرت زهرا(س) می باشد که حضرت علی(ع) آن مطالب را تنظیم و تدوین نموده است، و این مصحف در نزد امامان(ع) می باشد. بنابراین آنچه بعضی به شیعه نسبت داده اند که مصحف فاطمه(س) در نزد شیعیان همان قرآن حقیقی است و امام عصر(عج) هنگام ظهور، آن را آشکار می کند، و آن غیر از این قرآنی است که در دست رس مسلمانان می باشد، نسبت بیهوده و ناروا است.
به نقل از: پاسدار اسلام- ش246

پی نوشت ها:
1- اصول کافی، ج1، ص241، حدیث.50

2- همان، ص240، حدیث.2
3- همان، حدیث.3
4- همان، ص241، حدیث.4
5- همان، ص242، حدیث8

 


  
  
 

لقمه حرام عباسعلی کامرانیان

خداوند متعال به اینکه مومنان از لقمه حلال و پاکیزه استفاده کنند توجه خاصی مبذول فرموده است و در آیات متعدد قرآن عظیم به مومنان سفارش فرموده اند که از لقمه های پاکیزه استفاده کنند .

مثلا" در آیه 57 سوره بقره آمده است : … از نعمتهای پاکیزه ای که به شما روزی داده ایم بخورید . یا در آیه 172 همین سوره آمده است : ای مومنان : از نعمتهای پاکیزه ای که به شما روزی داده ایم بخورید … و یا در آیه 160 سوره اعراف فرموده اند : … و به آنها گفتیم : از روزیهای پاکیزه ای که به شما داده ایم بخورید … همچنین در آیه 81 سوره طه چنین آمده است : از روزی های پاکیزه ای که به شما داده ایم بخورید و …

با توجه به موارد فوق یکی دیگر از اموری که می تواند موجب سالمسازی جوانان شود ، لقمه حلال است . اسلام به والدین سفارش کرده است که کسب و کار خویش را پاک گردانند و از کسب حرام و حتی آلوده به حرام و مشتبه هم بپرهیزند این امر موجب می شود که فرزندان آنها با لقمه های پاک و حلال پرورش یابند و به همین جهت نیکوکار و پاک شوند .

از طرف دیگر اثرات لقمه های حرام نیز مخرب و خانمانسوز است . وقتی پدر یا مادری به حلال بودن لقمه ای که تهیه می کنند توجه نکنند و هر لقمه ای را از هر راهی در سفره خود و فزندانشان بگذارند ، آتش آن دامنگیر همه افراد خانواده و خصوصا" نسل آنها می شود . فرزندانی که با لقمه های حرام پرورش یابند دیگر رعایت حرمت و تقوا را نخواهند کرد و اصولا" لقمه حرام ، زمینه های کارهای نیکو را در وجود آنان از بین خواهند برد . شهید دستغیب در آثار خود به این نکته اشاره جالبی کرده است : سالها قبل فرزند یکی از علما با سوزن مشک آب سقای آب فروشی را سوراخ کرد . با اعتراض سقا ، آن عالم ربانی به فکر فرو رفت که من که در تهیه لقمه حلال دقت لازم را داشته ام ، چرا فرزندم مرتکب چنین عملی شده است . او از همسرش علت را جویا شد که آیا شما در این باره نظری دارید یا کاری کرده اید و … همسر ایشان می گوید : وقتی من به این پسر باردار بودم میوه فروش دوره گردی انار می فروخت . من دلم خیلی انار می خواست اما به دلیل اینکه پولی برای خرید نداشتم سوزنی در یک انار فرو کردم و آن را مکیدم !

آن عالم می گوید : این کار فرزندمان نتیجه همان عمل شماست .

در همین دوران خودمان شاهد بوده و هستیم که فرزندان بعضی از انسانهای خوب منحرف شده اند . کسانی که چه بسا موعظه های آنها هزاران نفر را هدایت کرده است اما غفلت آنها از لقمه های آلوده ای که بر سر سفره های آنان می آمد و توسط فرزندانشان خورده می شد اسباب انحراف و دین ستیزی را در خانواده های آن بزرگان فراهم ساخت . بوده اند فرزندان کسانی که ، به کمونیسم و التقاط و نفاق و حتی مبارزه با نظام اسلامی را در پیش گرفتند و البته به عواقب کار خویش نیز گرفتار شدند .

از سوی دیگر ، خوردن لقمه حرام ، درهای اجابت دعا را بر روی انسان می بندد و رابطه انسان با ملکوت را قطع می کند . حضرت علی (ع) در دعای کمیل از خداوند می خواهد که : خداوندا ! گناهانی را بر ما ببخش و بیامرز که موجب حبس دعا در سینه ما می شود !

همچنین لقمه حرام گوش انسان حرامخوار را بر حق شنوی و اطاعت از راه حق می بندد .

در واقعه عاشورا ، حضرت امام حسین علیه السلام چندین بار با لشکریان یزید صحبت کرد . خود را معرفی کرد و حسب و نسب خویش و پدر و مادر و نسبت آنها با پیامبر را بر ایشان روشن ساخت . حتی از همه راه های منطقی و احساسی برای روشن ساختن حقایق برای آنها استفاده کرد اما اثری نداشت …

امام سرانجام در پاسخ دخترش که عرضه داشت : پدر ! مگر شما خودتان را معرفی نکردید و حقلیق را برایشان بیان نکردید فرمود : اینها آنقدر از مال حرام خورده اند که قلبها و دلهایشان را قساوت فراگرفته است . شکم اینها از حرام پر شده است به همین جهت قابل هدایت نیستند !

وقتی کسی بتواند منبع کسب و درآمد خویش را پاک نماید و حقوقی که بر اموال او واجب شده است را بپردازد و لقمه حلال و پاک بر سفره خانواده خود بگذارد در زندگی او نورانیتی پدیدار می شود که سراسر وجود خانواده را فراخواهد گرفت و تربیت یافتگان چنین خانواده ای به دلیل آنکه گوشت و پوست و خون آنها از حلال درست شده است نوعا" انسانهای پاک و حلال خور و معنوی خواهند شد . متاسفانه بی توجهی به کسب حلال ، سراسر زندگی بسیاری از افراد را آلوده ساخته است . کم فروشی ها ، گران فروشی ها ، غش در معاملات ، کم کاری ها ، حق کشی ها ، ندادن حقوق واجب نظیر خمس و زکات و … همه موید این مطلب است که متاسفانه بی توجهی به لقمه حلال در زندگی بسیاری از ما جاری است و همین عامل موجب انحراف جوانان و زمینه ساز مشکلات فردی و اجتماعی در جامعه است . می گویند روزی بحلول از کوچه های بغداد می گذشت . هارون با خدم و حشم خود به او رسید . به اطرافیان خویش گفت با او مطایبه ای ( شوخی) کنیم . سپس رو به بحلول کرد و گفت : شیخ ! ما را نصیحتی کن ! بحلول گفت : آیا غذا خوردن بلدی ؟!

هارون گفت : معلوم است … بحلول گفت : بگو چگونه باید غذا خورد ؟!

هارون گفت : دستها را می شوییم ، سر سفره با ادب می نشینیم ، از غذای جلو خویش استفاده می کنیم ، لقمه های کوچک را برمی داریم ، بسم الله می گوییم و … بحلول گفت : کسی که آداب غذا خوردن را نمی داند چگونه بر مسلمانان حکومت می راند ؟!

هارون گفت : تو بگو که آداب غذا خوردن چیست ؟!

بحلول گفت : ای خلیفه بدان که اصل آداب غذا خوردن ، خوردن لقمه حلال است ! اگر لقمه ات حرام باشد همه آن کارهایی را هم که گفتی اگر انجام دهی فایده ای ندارد !

هارون و اطرافیان از این جواب نغز بحلول – عارف اندیشمندی که بنا به سفارش ائمه و مصلحت خود را به جنون زده بود – متحیر شدند و متفکرانه از کنار او گذشتند .

 


  
  

حب على (ع) در قرآن

نویسنده: شهید مرتضى مطهرى

قرآن سخن پیامبران گذشته را که نقل مى‏کند مى‏گوید همگان گفتند: «ما از مردم مزدى نمى‏خواهیم، تنها اجر ما بر خداست‏» .اما به پیغمبر خاتم خطاب مى‏کند:

قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (1) .

بگو از شما مزدى را درخواست نمى‏کنم مگر دوستى خویشاوندان نزدیکم.

اینجا جاى سؤال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجرى را مطالبه نکردند و نبى اکرم براى رسالتش مطالبه مزد کرد، دوستى خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟

قرآن خود به این سؤال جواب مى‏دهد:

قل ما سالتکم من اجر فهو لکم ان اجرى الا على الله (2) .بگو مزدى را که درخواست کردم چیزى است که سودش عاید خود شماست.مزد من جز بر خدا نیست.

یعنى آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما مى‏گردد نه عاید من.این دوستى کمندى است‏براى تکامل و اصلاح خودتان.این اسمش مزد است و الا در حقیقت‏خیر دیگرى است که به شما پیشنهاد مى‏کنم، از این نظر که اهل البیت و خویشان پیغمبر مردمى هستند که گرد آلودگى نروند و دامنى پاک و پاکیزه دارند (حجور طابت و طهرت)، محبت و شیفتگى آنان جز اطاعت از حق و پیروى از فضایل نتیجه‏اى نبخشد و دوستى آنان است که همچون اکسیر، قلب ماهیت مى‏کند و کامل ساز است.

مراد از «قربى‏» هر که باشد مسلما از برجسته‏ترین مصادیق آن على علیه السلام است.فخر رازى مى‏گوید:

«زمخشرى در کشاف روایت کرده: «چون این آیه نازل گشت، گفتند: یا رسول الله! خویشاوندانى که بر ما محبتشان واجب است کیانند؟ فرمود: على و فاطمه و پسران آنان‏» .

از این روایت ثابت مى‏گردد که این چهار نفر «قرباى‏» پیغمبرند و بایست از احترام و دوستى مردم برخوردار باشند، و بر این مطلب از چند جهت مى‏توان استدلال کرد:

1.آیه الا المودة فى القربى .

2.بدون شک پیغمبر فاطمه را بسیار دوست مى‏داشت و مى‏فرمود: «فاطمه پاره تن من است.بیازارد مرا هر چه او را بیازارد» و نیز على و حسنین را دوست مى‏داشت، همچنانکه روایات بسیار و متواتر در این باب رسیده است.پس دوستى آنان بر همه امت واجب است (3) زیرا قرآن مى‏فرماید:

«و اتبعوه لعلکم تهتدون‏» (4) از پیغمبر پیروى کنید، شاید راه یابید و هدایت‏شوید. و باز مى‏فرماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (5) از براى شماست در فرستاده خدا سرمشقى نیکو. و اینها دلالت مى‏کند که دوستى آل‏محمد - که على و فاطمه و حسنین هستند - بر همه مسلمین واجب است‏» . (6)

پى‏نوشت‏ها:

1- شورى/23.

2- سبا/47.

3- محبت پیغمبر نسبت‏به آنان جنبه شخصى ندارد، یعنى تنها بدین جهت نیست که مثلا فرزند یا فرزندزاده او هستند، و اگر کسى دیگر هم به جاى آنها مى‏بود پیغمبر آنها را دوست مى‏داشت.پیغمبر از آن جهت آنها را دوست مى‏داشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم دوست مى‏داشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم داشت که نه او با آنها به این شکل محبت داشت و نه امت چنین وظیفه‏اى داشتند.

4- اعراف/158.

5- احزاب/21.

6- التفسیر الکبیر فخر رازى، ج‏27/ص‏166، چاپ مصر.

 


  
  

احترام به والدین

در کافى به سند خود از عبد الله بن سنان روایت کرده که گفت‏از امام صادق(ع)شنیدم مى‏فرمود: یکى از گناهان کبیره عقوق والدین، و یکى دیگر نومیدى ازرحمت‏خدا،و یکى ایمنى از مکر اوست، و روایت‏شده که از هر گناهى بزرگتر شرک به خدااست (1) .

و در کتاب فقیه درحقوقى که از امام زین العابدین(ع)روایت کرده فرموده: بزرگترین حق خدا بر تو این است که اورا بپرستى، و چیزى شریکش نسازى که اگر اینکار رابه اخلاص کردى خداوند حقى براى تو برخود واجب مى‏کند، و آن این است که امور دنیا وآخرتت را کفایت مى‏کند.

و نیز فرمود: و اما حق مادرت این است که بدانى او تورا طورى حمل کرد که احدى، احدى را آن طور حمل نمى‏کند، آرى او تو را در داخل شکم خود حمل کرد، واز میوه قلبش‏چیزى به تو داد، که احدى به احدى نمى‏دهد، و او با تمامى اعضاى بدنش تو را محافظت‏نمود، و باک نداشت ازاینکه گرسنه و تشنه بماند، بلکه پروایش همه از گرسنگى و تشنگى توبود، او باک نداشت ازاینکه برهنه بماند، همه پروایش از برهنگى تو بود، او هیچ پروایى

 (1)اصول کافى، ج 2، ص 278، ح 4.

صفحه : 328

نداشت از گرما، ولى سعیش این بود که بر سر تو سایه بیفکند،او به خاطر تو از خواب خوش‏صرفنظر کرد، و تو را از گرما و سرما حفظ نمود، همه این تلاشها براى این است که‏تو مال اوباشى، و تو نمى‏توانى از عهده شکر او برآیى، مگر با یارى و توفیق خدا.

و اما حق پدرت این است که بدانى او ریشه تو است، چون‏اگر او نبود تو نبودى، پس هروقت از خودت چیزى دیدى که خوشت آمد، بدان که اصل آن نعمت پدرتو است، پس حمدخدا گوى، و شکر پدر بجاى آر، آن قدر که با این نعمت برابرى کند، و هیچ نیرویى نیست جزبه وسیله خدا (1) .

و در کافى به سند خود از هشام بن سالم، از امام صادق(ع)روایت‏کرده که‏فرمود: مردى نزد رسول اکرم(ص)رفت و گفت: یا رسول الله به چه‏کس نیکى کنم؟فرمودبه مادرت، عرضه داشت: سپس به چه کس؟فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه‏کس؟فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه کس؟فرمودبه پدرت (2) .

و در مناقب آمده که روزى حسین بن على(ع)به عبدالرحمان بن عمرو بن‏عاص گذشت، پس عبد الرحمان گفت: هر که مى‏خواهد به مردى نظر کند که محبوبترین‏اهل‏زمین است نزد اهل آسمان، به این شخص نظر کند، که دارد مى‏گذرد، هر چند که من بعد ازجنگ صفین تاکنون با او همکلام نشده‏ام.

پس ابو سعید خدرى او را نزد آن جناب آورد، حسین(ع)به‏او فرمود: آیامى‏دانستى که من محبوبترین اهل زمین نزد اهل آسمانم، و با این حال در صفین شمشیربه‏روى من و پدرم کشیدى؟به خدا سوگند پدر من بهتر از من بود، پس عبد الرحمان عذر خواهى‏کرد و گفت:آخر چه کنم رسول خدا(ص)به خود من سفارش فرمودکه پدرت را اطاعت کن، حضرت فرمود: مگر کلام خداى را نشنیدى که فرمود: و ان‏جاهداک‏على ان تشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهماو نیز مگر از رسول خدا(ص)نشنیده‏اى که فرمود:اطاعت(پدر و مادر و یا هر کس که اطاعتش واجب‏است)باید که معروف باشد، و اطاعتى که نافرمانى خدا است معروف و پسندیده‏نیست، و نیزمگر نشنیده‏اى که هیچ مخلوقى در نافرمانى خدا نباید اطاعت‏شود (3) .

 (1)من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 376. (2)کافى، ج 2، ص 159، ح 9. (3)مناقب، ج 4، ص 73 - طبع قم.

علامه سید محمد حسین طباطبایى قدس سره ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 327

 


  
  

اهمیت ازدواج بحث علمى(در باره انتقال نسب و قرابت از طریق زنان، در اسلام) رابطه نسب و خویشاوندى - یعنى همان رابطهاى که یک فرد از انسان را از جهت ولادت و اشتراک در رحم به فرد دیگر مرتبط مىسازد، - اصل و ریشه رابطه طبیعى و تکوینى در پیدایش شعوب و قبائل است، و همین است که صفات و خصال نوشته شده در خونها را با

خون به هر جا که او برود مىبرد، مبدا آداب و رسوم و سنن قومى هم همین است، این رابطه است که وقتى با سایر عوامل و اسباب مؤثر مخلوط مىشود، آن آداب و رسوم را پدید مىآورد.

و مجتمعات بشرى چه مترقیش و چه عقب ماندهاش یک نوع اعتنا به این رابطه دارند، که این اعتنا در بررسى سنن و قوانین اجتماعى فى الجمله مشهود است، نظیر قوانین نکاح وارث و امثال آن، و این جوامع در عین اینکه این اعتنا را دارند، با این همه همواره در این رابطه یعنى رابطه خویشاوندى دخل و تصرف نموده، زمانى آن را توسعه مىدهند، و زمانى دیگر تنگ مىکنند، تا ببینى مصلحتش که خاص مجتمع او است چه اقتضا کند، همچنان که در مباحث گذشته از نظر شما گذشت، و گفتیم غالب امتهاى سابق از یکسو اصلا براى زن قرابت رسمى قائل نبودند، و از سوى دیگر براى پسر خوانده قرابت قائل مىشدند، و فرزندى را که از دیگرى متولد شده به خود ملحق مىکردند، همچنانکه در اسلام نیز این دخل و تصرفها را مىبینیم، قرابتبین مسلمان و کافر محارب را از بین برده، شخص را که کافر است فرزند پدرش نمىداند که ارث پدر را به او نمىدهد، و نیز پسر فرزندى را منحصر در بستر زناشوئى کرده، فرزندى را که از نطفه مردى از راه زنا متولد شده فرزند آن مرد نمىداند، و از این قبیل تصرفات دیگر.

و از آنجایى که اسلام بر خلاف جوامعى که بدان اشاره شد براى زنان قرابت قائل است، و بدان جهت که آنانرا شرکت تمام در اموال و حریت کامل در اراده و عمل داده که توضیح آن را در مباحث گذشته شنیدى، در نتیجه پسر و دختر خانواده در یک درجه از قرابت و رحم رسمى قرار گرفتند، و نیز پدر و مادر و برادر و خواهر و جد و جده و عمو و عمه و دائى و خاله به یک جور و به یک درجه خویشاوند شدند، و خود به خود رشته خویشاوندى و عمود نسب از ناحیه دختران و پسران نیز به درجهاى مساوى، پائین آمد یعنى همانطور که پسر پسر، پسر انسان بود پسر دختر نیز پسر انسان شد و همچنین هر چه پائینتر رود، یعنى نوه پسر انسان، با نوه دختر انسان به یک درجه با انسان مرتبط شدند، و همچنین در دختران یعنى دختر پسر و دختر دختر آدمى به طور مساوى دو دختر آدمى شدند، و احکام نکاح و ارث نیز به همین منوال جارى شد، (یعنى همانطور که فرزندان طبقه اول آدمى دختر و پسرش ارث مىبرند، فرزندان طبقه دومش نیز ارث مىبرند، و همانطور که ازدواج با دختر حرام شد، ازدواج با دختر دختر نیز حرام شد).

و ما در سابق گفتیم که آیه تحریم که مىفرماید:

"حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم"

بر این معنا دلالت دارد، و لیکن متاسفانه دانشمندان اسلامى گذشته ما، در این مساله و نظایر

آن که مسائلى اجتماعى و حقوقى است کوتاهى کردهاند، و خیال کردهاند صرفا مسالهاى لغوى است، به مراجعه و ارجاع به لغتخود را راحت مىکردند، و گاهى بر سر معناى لغوى نزاعشان شدید مىشد، عدهاى معناى مثلا کلمه(ابن)را توسعه مىدادند، و بعضى دیگر آنرا تنگ مىگرفتند، در حالى که همه آن حرفها از اصل خطا بود.

و لذا مىبینیم بعضى از آن علما گفتهاند: آنچه ما از لغت در معناى بنوت(پسر بودن) مىفهمیم، این است که باید از نسل پسر ما متولد شده باشد، اگر پسرى از دختر ما و یا از دختر زاده ما متولد شده باشد، از نظر لغت پسر ما نیست، و از ناحیه دختر ما هر چه متولد شود(چه پسر و چه دختر)ملحق به پدر خودشان - یعنى داماد ما - مىشوند، نه به ما که جد آنها هستیم، عرب جد امى را پدر و جد نمىداند، و دختر زادگان را فرزندان آن جد نمىشمارد، و اما اینکه رسول خدا(ص)در باره حسن و حسین(علیهما السلام) فرمود: این دو فرزند من امام امتند، چه قیام کنند و چه قیام نکنند، و نیز در مواردى دیگر آن دو جناب را پسران خود خوانده، از باب احترام و تشریف بوده، نه اینکه به راستى دختر زادگان آن جناب فرزندان او باشند، آنگاه همین آقا براى اثبات نظریه خود شعر شاعر را آورده که گفت:

(بنونا بنوا ابنائنا و بناتنا

بنوهن ابناء الرجال الاباعد)

(یعنى پسران ما تنها پسرزادگان مایند و اما دختران ما پسرهاشان پسران مردم غریبه و بیگانهاند)نظیر این شعر بیت دیگر است که گفته:

(و انما امهات الناس اوعیة

مستودعات و للانساب آباء)

(یعنى مادران براى نسل بشر جنبه تخمدان و محفظه را دارند، و نسل بشر تنها به پدران منسوبند).

و این شخص طریق بحث را گم کرده، خیال کرده، بحث در مورد پدر فرزندى صرفا بحثى لغوى است، تا اگر عرب لفظ(ابن)را براى معنایى وضع کرد که شامل پسر دختر هم بشود آنوقت نتیجه بحث طورى دیگر شود، غفلت کرده از اینکه آثار و احکامى که در مجتمعات مختلف بشرى - نه تنها در عرب - بر مساله پدرى و فرزندى و امثال آن مترتب مىشود، تابع لغات نیستبلکه تابع نوعى بنیه مجتمع و سننى دایر در آن است که چه بسا این احکام در اثر دگرگونى سنن و آداب دگرگون شود، در حالیکه اصل لغتبه حال خود باقى بماند، و این خود کاشف آن است که بحثیک بحث اجتماعى است و یا به یک بحث اجتماعى منتهى مىشود، و صرفا بحثى لفظى و لغوى نیست.

آن شعرى هم که سروده تنها شعر است، و شعر در بازار حقایق به یک پشیز نمىارزد

چون شعر چیزى به جز یک آرایش خیالى و مشاطهگرى و همى نیست - تا بشود به هر چه شاعر گفته و هر یاوهسرایى که به هم بافته تکیه نمود، آن هم در مسالهاى که قرآن که"قول فصل و ما هو بالهزل"است، در آن مداخله کرده.

و اما اینکه گفت پسران به پدران خود ملحقند، و به پدر مادرشان ملحق نمىشوند، بنا بر اینکه آن هم مسالهاى لفظى و لغوى نباشد از فروع نسب نیست، تا نتیجهاش این باشد که رابطه نسبى بین پسر و دختر با مادر قطع شود، بلکه از فروع قیمومت مردان بر خانه و خانواده است، چون هزینه زندگى و تربیت فرزندان با مرد است(از این رو دختر مادام که در خانه پدر است تحت قیمومت پدر است، و وقتى به خانه شوهر رفت تحت قیمومت او قرار مىگیرد، و وقتى خود او تحت قیمومتشوهر است فرزندانى هم که مىآورد تحت قیمومتشوهر او خواهند بود، پس ملحق شدن فرزند به پدر از این بابت است، نه اینکه با مادرش هیچ خویشاوندى و رابطه نسبى نداشته باشد).

و سخن کوتاه اینکه همانطور که پدر رابطه نسبى را به پسر و دختر خود منتقل مىکند مادر نیز منتقل مىکند، و یکى از آثار روشن این انتقال در قانون اسلام مساله ارث و حرمت نکاح است، (یعنى اگر من به جز یک نبیره دخترى اولادى و وارثى نداشته باشم او ارث مرا مىبرد و اگر او دختر باشد به من که جد مادرى او هستم محرم است)، بله در این بین احکام و مسائل دیگرى هست که البته ملاکهاى خاصى دارد، مانند ملحق شدن فرزند، و مساله نفقه و مساله سهم خویشاوندان رسول خدا(ص)از خمس، که هر یک از اینها تابع ملاک و معیار خاص به خودش است.

بحث علمى دیگر(پیرامون حکمت ممنوعیت ازدواجهاى محرم در شرع مقدس اسلا
م) نکاح و ازدواج از سنتهاى اجتماعى است که همواره و تا آنجا که تاریخ بشر حکایت مىکند در مجتمعات بشرى هر قسم مجتمعى که بوده دایر بوده، و این خود به تنهایى دلیل بر این است که ازدواج امرى است فطرى، (نه تحمیلى از ناحیه عادت و یا ضروریات زندگى و یا عوامل دیگر).

علاوه بر این یکى از محکمترین دلیلها بر فطرى بودن ازدواج مجهز بودن ساختمان جسم(دو جنس نر و ماده)بشر به جهاز تناسل و توالد است، که توضیحش در این تفسیر مکرر داده شد و علاقه هر یک از این دو جنس به جذب جنس دیگر به سوى خود یکسان است، هر

چند که زنان جهاز دیگرى اضافه بر مردان در جسم و در روحشان دارند، در جسمشان جهاز شیر دادن، و در روحشان عواطف فطرى ملایم و این بدان جهت است که تحمل مشقت اداره و تربیت فرزند برایشان شیرین شود.

علاوه بر آنچه گفته شد چیز دیگرى در نهاد بشر نهفته شده که او را به سوى محبت و علاقمندى به اولاد مىکشاند، و این حکم تکوینى را به وى مىقبولاند که انسان با بقاى نسلش باقى است، و باورش مىدهد که زن براى مرد، و مرد براى زن مایه سکونت و آرامش است، و وادارش مىسازد که بعد از احترام نهادن به اصل مالکیت و اختصاص، اصل وراثت را محترم بشمارد، و مساله تاسیس خانه و خانواده را امرى مقدس بشمارد.

و مجتمعاتى که این اصول و این احکام فطرى را تا حدودى محترم مىشمارند، چارهاى جز این ندارند، که سنت نکاح و ازدواج اختصاصى را به وجهى از وجوه بپذیرد، به این معنا که پذیرفتهاند که نباید مردان و زنان طورى با هم آمیزش کنند که انساب و شجره دودمان آنها در هم و بر هم شود، و خلاصه باید طورى به هم درآمیزند که هر کس معلوم شود پدرش کیست، هر چند که فرض کنیم بشر بتواند - به وسائل طبى از مضرات زنا یعنى فساد بهداشت عمومى و تباهى نیروى توالد جلوگیرى کند، و خلاصه کلام اینکه اگر جوامع بشرى ملتزم به ازدواج شدهاند به خاطر حفظ انساب است هر چند که زنا، هم انساب را در هم و بر هم مىکند، و هم انسانها را به بیمارىهاى مقاربتى مبتلا مىسازد و گاهى نسل آدمى را قطع مىکند، و در اثر زنا مردان و زنانى عقیم مىگردند.

اینها اصول معتبرهاى است که همه امتها آن را محترم شمرده و کم و بیش در بین خود اجرا مىکردند، حال یا یک زن را به یک مرد اختصاص مىدادند، و یا بیشتر از یکى را هم تجویز مىکردند، و یا به عکس یک مرد را به یک زن و یا چند مرد را به یک زن و یا چند مرد را به چند زن، بر حسب اختلافى که در سنن امتها بوده، چون به هر تقدیر خاصیت نکاح را که همانا نوعى همزیستى و ملازمتبین زن و شوهر است محترم مىشمردند.

بنا بر این پس فحشا و سفاح که باعث قطع نسل و فساد انساب است از اولین امورى است که فطرت بشر که حکم به نکاح مىکند با آن مخالف است و لذا آثار تنفر از آن همواره در بین امتهاى مختلف و مجتمعات گوناگون دیده مىشود، حتى امتهایى که در آمیزش زن و مردش آزادى کامل دارد، و ارتباطهاى عاشقانه و شهوانى را زشت نمىداند، از این عمل خود وحشت دارد، و مىبینید که براى خود قوانینى درست کردهاند، که در سایه آن، احکام انساب را به وجهى حفظ نمایند.

و انسان با اینکه به سنت نکاح اذعان و اعتقاد دارد، و با اینکه فطرتش او را به داشتن حد و مرزى در شهوترانى محکوم مىکند، در عین حال طبع و شهوت او نمىگذارد نسبتبه نکاح پاى بند باشد، و مثلا به خواهر و مادر خود و یا به زن اجنبى و غیره دست درازى نکند، و یا زن به پدر و برادر و فرزند خود طمع نبندد، به شهادت اینکه تاریخ ازدواج مردان با مادران و خواهران و دختران و از این قبیل را در امتهاى بسیار بزرگ و مترقى(و البته منحط از نظر اخلاقى)ثبت کرده اخبار امروز نیز از تحقق زنا و گسترش آن در ملل متمدن امروز خبر مىدهد، آن هم زناى با خواهر و برادر و پدر و دختر و از این قبیل.

آرى طغیان شهوت، سرکشتر از آن است که حکم فطرت و عقل و یا رسوم و سنن اجتماعى بتواند آن را مهار کند، و آنهائى هم که با مادران و خواهران و دختران خود ازدواج نمىکنند، نه از این بابت است که حکم فطرت به تنهائى مانعشان شده، بلکه از این جهت است که سنت قومى، سنتى که از نیاکان به ارث بردهاند چنین اجازهاى به آنان نمىدهد.

و خواننده عزیز اگر بین قوانینى که در اسلام براى تنظیم امر ازدواج تشریع شده و سایر قوانین و سننى که در دنیا دایر و مطرح است مقایسه کند، و با دید انصاف در آنها دقت نماید، خواهد دید که قانون اسلام دقیقترین قانون است، و نسبتبه تمامى شؤون احتیاط در حفظ انساب و سایر مصالح بشرى و فطرى، ضمانتبیشترى دارد، و نیز خواهد دید که آنچه قانون در امر نکاح و ملحقات آن تشریع کرده، برگشت همهاش به دو چیز است: حفظ انساب، یا بستن باب زنا.

پس از میان همه زنانى که ازدواج با آنان حرام شده، یک طایفه به خاطر حفظ انساب به طور مستقیم تحریم شده، و آن ازدواج(یا همخوابگى و یا زناى)زنان شوهردار است، که به همین ملاحظه فلسفه حرمت ازدواج یک زن با چند مرد نیز روشن مىشود، چون اگر زنى در یک زمان چند شوهر داشته باشد نطفه آنها در رحم وى مخلوط گشته، فرزندى که به دنیا مىآید معلوم نمىشود فرزند کدام شوهر است، همچنان که فلسفه عده طلاق و اینکه زن مطلقه باید قبل از اختیار همسر جدید سه حیض عده نگه دارد، روشن مىشود، که به خاطر در هم و بر هم نشدن نطفهها است.

و اما بقیه طوایفى که ازدواج با آنها حرام شده یعنى همان چهارده صنفى که در آیات تحریم آمده ملاک در حرمت ازدواجشان تنها سد باب زنا است، زیرا انسان از این نظر که فردى از مجتمع خانواده استبیشتر تماس و سر و کارش با همین چهارده صنف است، و اگر ازدواج با اینها تحریم نشده بود، کدام پهلوانى بود که بتواند خود را از زناى با آنها نگه بدارد، با اینکه

مىدانیم مصاحبت همیشگى و تماس بى پرده باعث مىشود نفس سرکش در وراندازى فلان زن کمال توجه را داشته باشد، و فکرش در اینکه چه مىشد من با او جمع مىشدم تمرکز پیدا مىکند، و همین تمرکز فکر میل و عواطف شهوانى را بیدار و شهوت را به هیجان در مىآورد، و انسان را وادار مىکند تا آنچه را که طبعش از آن لذت مىبرد به دست آورد، و نفسش تاب و توان را در برابر آن از دست مىدهد، و معلوم است که وقتى انسان در اطراف قرقگاه، گوسفند بچراند، خطر داخل شدن در آن برایش زیاد است.

لذا واجب مىنمود که شارع اسلام تنها به نهى از زناى با این طوایف اکتفا نکند، چون همان طور که گفتیم مصاحبت دائمى و تکرار همه روزه هجوم وسوسههاى نفسانى و حملهور شدن هم بعد از هم نمىگذارد انسان با یک نهى خود را حفظ کند، بلکه واجب بود این چهارده طایفه تا ابد تحریم شوند، و افراد جامعه بر اساس این تربیت دینى بار بیایند، تا نفرت از چنین ازدواجى در دلها مستقر شود، و تا بطور کلى از این آرزو که روزى فلان خواهر یا دختر به سن بلوغ برسد، تا با او ازدواج کنم مایوس گردند، و علقه شهوتشان از این طوائف مرده، و ریشه کن گردد، و اصلا در دلى پیدا نشود، و همین باعثشد که مىبینیم بسیارى از مسلمانان شهوتران و بى بند و بار با همه بى بند و بارى که در کارهاى زشت دارند هرگز به فکرشان نمىافتد که با محارم خود زنا کنند، مثلا پرده عفت مادر و دختر خود را بدرند، آرى اگر آن منع ابدى نبود هیچ خانهاى از خانهها از زنا و فواحشى امثال آن خالى نمىماند.

و باز به خاطر همین معنا است که اسلام با ایجاب حجاب بر زنان باب زناى در غیر محارم را نیز سد نمود، و از اختلاط زنان با مردان اجنبى جلوگیرى کرد، و اگر این دو حکم نبود، صرف نهى از زنا هیچ سودى نمىبخشید، و نمىتوانستبین مردان و زنان و بین عمل شنیع زنا حائل شود.بنا بر آنچه گفته شد در این جا یکى از دو امر حاکم است، زیرا آن زنى که ممکن است چشم مرد به او طمع ببندد یا شوهر دار است، که اسلام به کلى ازدواج با او را تحریم نموده است، و یا یکى از آن چهارده طایفه است که یک فرد مسلمان براى همیشه به یکبار، از کام گرفتن با یکى از آنها نومید است، و اسلام پیروان خود را بر این دو قسم حرمت تربیت کرده، و به چنین اعتقادى معتقد ساخته، به طورى که هرگز هوس آن را نمىکنند، و تصورش را هم به خاطر نمىآورند.

مصدق این جریان وضعى است که ما امروز از امم غربى مشاهده مىکنیم، که به دین مسیحیت هستند و معتقدند به اینکه زنا حرام و تعدد زوجات جرمى نزدیک به زنا است، و در عین حال اختلاط زن و مرد را امرى مباح و پیش پا افتاده مىدانند، و کار ایشان به جایى رسیده

که آنچنان فحشا در بین آنان گسترش یافته که حتى در بین هزار نفر یک نفر از این درد خانمانسوز سالم یافت نمىشود، و در هزار نفر از مردان آنان یک نفر پیدا نمىشود که یقین داشته باشد فلان پسرش از نطفه خودش است، و چیزى نمىگذرد که مىبینیم این بیمارى شدت مىیابد و مردان با محارم خود یعنى خواهران و دختران و مادران و سپس به پسران تجاوز مىکنند، سپس به جوانان و مردان سرایت مىکند، و...و سپس، کار به جایى مىرسد که طایفه زنان که خداى سبحان آنان را آفرید تا آرامش بخش بشر باشند و نعمتى باشند تا نسل بشر به وسیله آنها حفظ و زندگى او لذت بخش گردد، به صورت دامى در آید که سیاستمداران با این دام به اغراض سیاسى و اقتصادى و اجتماعى خود نائل گردند، و وسیلهاى شوند که با آن به هر هدف نامشروع برسند هدفهایى که هم زندگى اجتماعى را تباه مىکند، و هم زندگى فردى را تا آنجا که امروز مىبینیم زندگى بشر به صورت مشتى آرزوهاى خیالى در آمده و لهو و لعب به تمام معناى کلمه شده است، و وصله جامه پاره از خود جامه بیشتر گشته است.

این بود آن پایه و اساسى که اسلام تحریم محرمات مطلق و مشروط از نکاح را بر آن پى نهاده، و از زنان تنها ازدواج با محصنات را اجازه داده است.

و به طورى که توجه فرمودید تاثیر این حکم در جلوگیرى از گسترش زنا و راه یافتن آن در مجتمع خانوادگى کمتر از تاثیر حکم حجاب در منع از پیدایش زنا و گسترش فساد در مجتمع مدنى نیست.

در سابق نیز به این حکمت اشاره کردیم و گفتیم: آیه شریفه"و ربائبکم اللاتى فى حجورکم"از اشاره به این حکمتخالى نیست، و ممکن هم هست اشاره به این حکمت را از جملهاى که در آخر آیات آمده است و فرموده"یرید الله ان یخفف عنکم، و خلق الانسان ضعیفا"استفاده کرد، چون تحریم این اصناف چهاردهگانه از ناحیه خداى سبحان از آنجا که تحریمى است قطعى، و بدون شرط، و مسلمانان براى همیشه مایوس از کام گیرى از آنان شدهاند، در حقیقتبار سنگین خویشتن دارى در برابر عشق و میل شهوانى و کام گیرى از آنان از دوششان افتاده، چون همه این خواهشهاى تند و ملایم در صورت امکان تحقق آن است وقتى امکانش به وسیله شارع از بین رفته دیگر خواهشش نیز در دل نمىآید.

آرى انسان به حکم اینکه ضعیف خلق شده نمىتواند در برابر خواهشهاى نفسى و دواعى شهوانى آن طاقتبیاورد، خداى تعالى هم فرموده: که"ان کید کن عظیم" (1) و این از

ناگوارترین و دشوارترین صبرها است، که انسان یک عمر در خلوت و جلوت با یک زن یا دو زن و یا بیشتر نشست و برخاست داشته باشد و شب و روز با او باشد، و چشم و گوشش پر از اشارات لطیف و شیرینى حرکات او باشد، و آنگاه بخواهد در برابر وسوسههاى درونى خود و هوسى که به آن زنان دارد صبر کند، و دعوت شهوانى نفس خود را اجابت نکند، با اینکه گفتهاند حاجت انسان در زندگى دو چیز است: غذا و نکاح، و بقیه حوایجش همه براى تامین این دو حاجت است، و گویا به همین نکته اشاره فرموده است

رسول خدا(ص) که فرمود:

(هر کس ازدواج کند نصف دین خود را حفظ کرده، از خدا بترسد در نصف دیگرش) (2) . کتاب: ترجمه المیزان ج 4 ص 493

نویسنده: علامه طباطبایى

پىنوشتها:

1)همانا کید شما زنان عظیم است"سوره یوسف آیه 28".

2)وسائل الشیعه کتاب نکاح.

 


  
  
   1   2      >