سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و ابو جعفر محمد بن على باقر از او ( ع ) حکایت کرد که فرمود : ] دو چیز در زمین مایه أمان از عذاب خدا بود ، یکى از آن دو برداشته شد پس دیگرى را بگیرید و بدان چنگ زنید : امّا امانى که برداشته شد رسول خدا ( ص ) بود . و امّا امانى که مانده است آمرزش خواستن است . خداى تعالى فرماید « و خدا آنان را عذاب نمى‏کند حالى که تو در میان آنانى و خدا عذابشان نمى‏کند حالى که آمرزش مى‏خواهند » [ و این از نیکوتر لطایف معنى را برون آوردن است و ظرافت سخن را آشکار کردن . ] [نهج البلاغه]

ادب امام

یکی از نزدیکان امام خمینی (ره) می گوید: اگر ما بدون توجه قرآن را روی زمین می گذاشتیم، امام آن را بر می داشت و می فرمود: قرآن نباید روی زمین بماند.

امام امت رحمه الله علیه وقت تلاوت قرآن و ذکر مصیبت اهل بیت علیهم السلام روی زمین می نشست.

روز 12 بهمن 1357 هنگامی که امام از هواپیما پیاده شد، به هیچ وجه حاضر نشد جلوتر از برادر بزرگش راه برود.

امام با همه محترمانه برخورد می کردند، در دوران زندگیشان من تاکنون ندیدم یک مرتبه یک کسی را بلند صدا کند، اسم کارگرشان را هم سبک صدا نمی زند و با احترام نام می بردند.


  
  

احترام به نام محمد و علی

امام در پاریس می خواستند کفش بپوشند، پایشان را که بلند کردند تا روی روزنامه بگذارند، سئوال کردند : مثل اینکه این روزنامه های ایرانی هستند؟ عرض کردند: بله آقای ، ولی این صفحه آگهی هاست. با این حال پایشان را روی روزنامه نگذاشتند و برگشتند و فرمودند: شاید یک اسم محمد یا علی در اینها باشد.

 

گریه امام
یکی از حالات عرفانی امام نسبت به دعا و توسل است. در نوفل لوشاتو شاهد بودیم ، شب عاشورا بعد از اینکه نماز تمام می شد می فرمودند: کسی هست که روضه بخواند؟ یکی از برادرها بلند می شود و روضه می خواند و ناظر بودیم که امام دستمالشان را در آوردند و شروع به گریه کردن می کنند و واقعا انسان در مقابل این روح خالص شده از گفتن هر کلام و تفسیری عاجز می شود.


  
  


 امام خمینى(ره) در محضر معصومان علیهم السلام
سید عباس رفیعى‏پور

سخن از پروانه‏هایى است که گرد شمع وجود امام جمع شدند و ازگرمى ولایت و پرتو انوار خورشید درخشان حضرتش بهره‏ها بردند واز یار سفرکرده و خاطرات جاودان پیوندش با ساحت مقدس عترت سخن‏گفتند تا همه نسلها با پیروى از حضرتش در شمار ارادتمندان‏اهل‏بیت: جاى گیرند. در این‏بخش به فرازهایى از آن خاطرات اشاره‏مى‏شود. باشد تا از سیره عملى این اسوه علم و عمل جرعه‏اى‏برگیریم و مشعلى فرا روى نسل جوان بر افروزیم. ان‏شاءالله.

زیارت امام رضا(ع)
آقاى سیدحمید روحانى مى‏گوید:

یکى از علما براى من نقل مى‏کرد که یک سال تابستان به اتفاق‏امام و چندتن دیگر از روحانیون به مشهد مشرف شدیم و خانه‏دربستى گرفتیم. برنامه ما چنین بود که بعد از ظهرها، پس ازیکى دو ساعت استراحت، از خواب بلند مى‏شدیم و به طور دسته‏جمعى‏روانه حرم مطهر مى‏شدیم و پس از زیارت و نماز و دعا به خانه‏مراجعت و در ایوان باصفایى که در آن خانه بود، مى‏نشستیم و چاى‏مى‏خوردیم. برنامه امام این بود که با جمع به حرم مى‏آمدند، ولى‏دعا و زیارتشان را خیلى مختصر مى‏کردند و تنها به منزل‏برمى‏گشتند; و آن ایوان را آب و جارو مى‏کردند، فرش پهن‏مى‏کردند، سماور را روشن مى‏کردند و چاى را آماده مى‏ساختند; ووقتى‏که ما از حرم باز مى‏گشتیم، براى ما چاى مى‏ریختند.

یک روز من از ایشان سوال کردم که این چه کاریه، زیارت و دعارا به خاطر آنکه براى رفقا چاى درست کنید مختصر مى‏کنید و باعجله به منزل باز مى‏گردید؟ امام در جواب فرمودند: من ثواب این‏کار را کمتر از آن زیارت و دعا نمى‏دانم.

زیارت قبر حضرت على(ع)
آقاى سید حمید روحانى مى‏نویسد:

امام در آن حدود پانزده سالى که در نجف مى‏زیستند، جز در موارداستثنایى، هر شب ساعت 3 بعد از نصف شب در کنار قبر حضرت‏على(ع) بودند; و حتى وقتى حکومت نظامى اعلام مى‏شد و رفت و آمددر خیابانها ممنوع بود، به پشت‏بام مى‏رفت و از دور امام خود رازیارت مى‏کرد.

زیارت مرقد مطهر امام حسین(ع)
آقاى سید حمید روحانى مى‏نویسد:

«... در اغلب ایام زیارتى در کنار قبر امام حسین(ع) بودند،در دهه عاشورا هر روز زیارت عاشوراى معروفه را با صدمرتبه سلام‏و صدمرتبه لعن مى‏خواندند.» 2مرحوم آقاى املائى مى‏فرمود:2 روزى‏در حرم مطهر امام حسین(ع) امام خمینى را دیدم که در میان‏انبوه زوار گیر کرده و قدمى‏نمى‏تواند پیش بگذارد. به جلو دویده‏به کنار زدن مردم و بازکردن راه پرداختم. امام با تعرض و تغیرمرا منع مى‏کردند. ومن بى‏توجه به منع ایشان به کار خود ادامه‏مى‏دادم. یکباره متوجه شدم که امام از مسیرى که من براى ایشان‏بازکرده‏ام نیامده و تغییر مسیر داده، در لابه لاى جمعیت‏به راه‏خود ادامه مى‏دهد.

انس باحرم مطهر امیر المؤمنین(ع)
آقاى سید حمید روحانى مى‏گوید:

در سحرگاه وحشتزاى آخرین شبى که امام در نجف بودند، خدمت امام‏رسیدم که دستور العملى از ایشان بگیرم.

یک حالت تاثرى به من دست داده بود از اینکه مى‏دیدم ایشان نجف‏را ترک مى‏کنند; و او پس از خدا و حرم مطهر امیرالمومنین(ع)تنها پناهگاه ما بود.

عرض کردم: آقا، نمى‏شود از این سفر صرف‏نظر کنید؟! شما الان‏دارید تشریف مى‏برید کویت و آنجا جاى امنى نیست، سوریه جاى‏امنى نیست، ایران وضعش آنچنان است; کجا مى‏خواهید بروید؟! امام‏فرمودند: «ناگزیر از اینجا باید بروم.» سپس فرمودند: «من‏در اینجا با حرم مطهر امیرالمومنین ماءنوس بودم.»

نحوه تشرف امام به حرم مطهر حضرت على(ع)
آقاى سید حمید روحانى در این باره مى‏نویسد:

در تشرف امام خمینى به حرم مطهر امیرالمومنین(ع) با آن آداب‏خاص زیارت آن حضرت، باز شایان توجه است:

باکمال ادب و متانت اذن دخول مى‏خواندند. سپس از طرف پایین‏پاوارد حرم مى‏شدند و مقید بودند که از بالاى سرمطهر حضرت‏امیرالمومنین(ع) عبور نکنند. چنانکه در روایات وارد شده‏است. و هنگامى که مقابل ضریح مطهر مى‏رسیدند، زیارت امین‏الله یا زیارت دیگرى را بانهایت اخلاص مى‏خواندند، بعد دوباره‏به طرف پایین‏پا بر مى‏گشتند و در گوشه‏اى از حرم نماز، زیارت،دعا نشسته مى‏خواندند; باز دو رکعت نماز و سپس بلند مى‏شدند وبا رعایت آداب و اخلاص تمام از حرم مطهر خارج مى‏شدند.

زیارتهاى امام(ره)
آقاى محمد على انصارى، یکى از اعضاى دفتر امام خمینى(ره)،مى‏گوید:

علاقه امام به اهل‏بیت‏علیهم السلام وصف ناشدنى است; امام عاشق‏آنهااست. عاشقى که تا صداى یاحسین بلند مى‏شود، او بى‏اختیاراشک مى‏ریزد. امام با اینکه در برابر مصیبت‏ها صابر است و حتى‏در برابر مشکلاتى چون شهادت حاج آقا مصطفى اشک نمى‏ریزد اما به‏مجرد اینکه یک روضه‏خوان بگوید: «السلام علیک یا اباعبدالله‏»، قطرات اشک از دیدگانش فرو مى‏چکد; و این واقعا علاقه کمى‏نیست; ودر همان مواقعى که بسیارى از شبه‏روشنفکران قبل از انقلاب به‏عزادارى و سینه‏زنى مى‏تاختند و اگر این فرهنگ رشد پیدا مى‏کرد،آثارى از شعائر اسلام باقى نمى‏ماند و ما را از درون بى‏محتوامى‏کرد. امام شدیدا به ترویج همان سنت‏هاى دیرینه عزادارى‏مى‏پرداخت و مردم را به برگزارى هرچه باشکوهتر عزادارى‏هاى‏اهل‏بیت‏علیهم السلام سفارش مى‏کند.

شرکت در روضه حضرت زهرا(س)
آقاى محمدعلى انصارى مى‏گوید:

یک روز که روز شهادت حضرت فاطمه(س) بود، از امام تقاضا شد که‏در جمع برادران دفتر، که به همین مناسبت تشکیل داده بودند،حاضر شوند. امام آمدند و نشستند، به مجرد اینکه یکى ازبرادران دفتر شروع به خواندن مصیبت کردند، امام با صداى‏بلندگریه کردند که ایشان براى ملاحظه حال امام مصیبت را کوتاه‏کردند و قطرات اشک هم چون دانه‏هاى مروارید برگونه‏هایشان فرومى‏غلتید و با اینکه دنیا وتبلیغات روى گریه امام تفسیرهاى‏مختلف مى‏کنند، امام باکى ندارند که حتى در صفحه تلویزیون نیزبه خاطر ابى‏عبدالله(ع) گریه کنند و اشک بریزند.

علاقه امام به آقا امام زمان (عج)
آقاى محمدعلى انصارى در این باره مى‏گوید:

یک روز یکى از طلاب در مدرسه رفاه به امام عرض مى‏کند که: شماچرا در بین صحبتهایتان از امام زمان کمتر اسم مى‏برید؟

امام به محض شنیدن این سخن درجا ایستادند و فرمودند:

چه مى‏گویى؟ مگر شما نمى‏دانید ما آنچه داریم از امام زمان است‏و آنچه من دارم از امام زمان(عج) است و آنچه از انقلاب داریم‏از امام زمان است.

شرکت در مجالس روضه
آیة الله سید حسن طاهرى خرم‏آبادى مى‏گوید:

امام شبهاى محرم، مجالس روضه، که در محلات قم برگزار مى‏شد،شرکت مى‏کردند. براى اینکه مردم را تشویق کنند، هم گرم‏نگه دارند.

آن شب که ایشان را مى‏خواستند دستگیر کنند، ولى هیچ کس خبرنداشت; تلفنها را قطع کرده بودند، تلفن منزل ایشان قطع شده‏بود. نزدیک غروب بود من آمدم منزل ایشان، آقاى صانعى به من‏گفت: تلفن منزل امروز قطع است. فکر مى‏کردیم تلفن عیبى پیداکرده است. فکر نمى‏کردیم که مى‏خواهند ایشان را دستگیر کنند.

مجلس روضه هم صبحها در منزل امام منعقد بود. به من گفتند: که‏فردا صبح بیایید منبر بروید. من هم قبول کرده بودم که فرداآن‏جا منبر بروم.

آن شب امام رفتند مجلس روضه‏اى در یکى از محله‏هاى قم. ماهم‏رفتیم و مردم استقبال خیلى عجیبى از ایشان کردند و ما آن شب‏را خدمت ایشان در مجلس بودیم و ایشان برگشتند.

دوستان به ما گفتند که: همان نزدیکیها که منزل یکى از رفقابود، بیایید و شب را بخوابید.

گفتم: نه، مى‏روم منزل.

رفتم منزل. صبح بود که من داشتم آماده مى‏شدم که به منبر بروم‏که خبر آوردند که امام را نزدیکیهاى طلوع فجر آمده‏اند ودستگیر کردند.

ذکر صلوات
آقاى محمدحسن رحیمیان مى‏نویسد:

روزهاى ملاقات عمومى در حسینیه جماران، که مردم از یکى دوساعت‏قبل تدریجا جمع مى‏شوند، گاه و بیگاه صداى صلواتشان بلند مى‏شدو طبعا صداى این صلواتها در داخل به گوش امام مى‏رسید.

یک وقتى متوجه شدیم که امام باشنیدن صداى صلوات و نام مبارک‏پیغمبراکرم(ص) آهسته صلوات مى‏فرستند; و مدتها دقت داشتم وهیچ‏گاه ندیدم که ایشان صداى صلوات را بشنوند و صلوات نفرستند.

احترام به ائمه اطهارعلیهم السلام
مرحوم آقاى مصطفى زمانى مى‏نویسد:

هرکجا روایتى از امام(ع) به میان مى‏آمد و یا نام راوى، ازآنان احترام مى‏کرد. در مورد امامان‏علیهم السلام مى‏فرمود: «سلام‏الله علیهم اجمعین‏» و در مورد راوى با کلمه «رحمة‏الله‏علیه‏» یا «رضوان الله علیه‏» نام او را بیان مى‏داشت. عشق به‏خاندان عصمت و طهارت بود که براى دفاع از حریم آنان، کتاب کشف‏اسرار را نوشت و براى زیارت خانه خدا و کربلاى امام حسین(ع)

کتابهاى خود را فروخت. بارها شد که ضمن بیان روایات ائمه‏اطهارعلیهم السلام از حالات آنان هم نقل مى‏فرمود که مسائل اسلامى‏به صورت فرمولى عرضه نشود بلکه روح معنوى شاگرد هم تکامل‏یابد.

توسل به اهل‏البیت‏علیهم السلام
آقاى مرتضى تهرانى مى‏گوید:

ویژگى دیگر ایشان شدت اتصال و ارتباطشان و توسلشان به اهل‏بیت‏صلوات الله علیهم اجمعین و خاندان عصمت و طهارت صلوات‏الله علیهم اجمعین است. به نحوى که در تمام زمان تشرفشان به‏نجف اشرف و حضور مولى‏المتقین صلوات الله علیه همه شب به‏حرم مقدس مشرف و از ارواح طیبه آن بزرگواران استمدادمى‏نمودند.

احترام به عزادارى امام حسین(ع)
آقاى محمد حسن رحیمیان مى‏نویسد:

حضرت امام مدظله در یک مراسم ملاقات در حسینیه جماران بطوراستثنایى به جاى آنکه در جایگاه روى صندلى بنشیند... روى زمین‏نشستند، آن هم روز عاشورا و به احترام عزادارى امام حسین(ع)

بود.

شرکت در دعاى توسل
آقاى محمدحسن رحیمیان در این باره مى‏گوید:

یک روز به مناسبت‏یکى از وفیات ائمه‏علیهم السلام چندنفرى، به‏عنوان خواندن دعاى توسل، به اتاق امام رفتیم.

همه رو به قبله نشستند و شروع به دعا کردند. بعد از شروع،امام وارد شدند و صف نشستند و همراه با همه دعا خواندند.

در اثناى دعاى توسل، یکى از آقایان ذکر مصبیت مختصرى کرد. باآنکه ذاکر روضه‏خوان ماهر نبود و با حضور امام دستپاچه شده بودو صدایش هم مرتعش و بریده بریده بود، همین که شروع به روضه‏کرد با آنکه هنوز مطلب حساسى را بیان نکرده بود، امام چنان به‏گریه افتادند که شانه‏هایشان به شدت تکان مى‏خورد و بنده وقتى‏زیر چشم به سیماى امام نگاه کردم، دانه‏هاى متوالى اشک را که‏از زیر محاسن معظم‏له روى زانویشان فرو مى‏افتاد، دیدم.

تشکیل مجلس ذکر مصیبت
آقاى محمدحسن رحیمیان مى‏نویسد:

امام در مدتى که در نجف اشرف بودند، در تمام شبهاى شهادت‏معصومین‏علیهم السلام در منزلشان ذکر مصیبت داشتند و به مناسبت‏رحلت‏حضرت زهرا(س) این برنامه سه شب ادامه داشت; و آن گریه‏کردن و اشک ریختن بدون استثناء در همه این روضه‏خوانیها مشهودبود.

توجه امام به زیارت عاشورا
آقاى سیدعلى‏اکبر محتشمى مى‏گوید:

از جمله حوادثى که در فرانسه اتفاق افتاد در رابطه با آن حالت‏خلوص و علاقه و محبتى که امام به ائمه اطهار داشتند، ما روزهاکه مى‏شد کلیه گزارشهاى شب گذشته را که به وسیله تلفن از ایران‏رسیده بود، مى‏نوشتیم و احیانا آنهایى که لازم بود عین صدا راامام بشنوند، جمع‏آورى مى‏کردیم و خدمت امام مى‏رسیدیم و این‏گزارشها را خدمتشان تقدیم مى‏کردیم و اگر توضیح هم لازم بود،توضیح مى‏دادیم.

اول محرم شده آن روز طبق معمول وقتى گزارشها را بردیم خدمت‏امام، دیدیم امام در اتاق قدم مى‏زنند و با تسبیح ذکرى مى‏گویندو مشخص شد که امام زیارت عاشورا را طبق معمول که در سالهاى‏گذشته هر سال در ایام عاشورا صبح مشرف مى‏شدند حرم و زیارت‏عاشورا را در حرم حضرت امیرالمؤمنین(ع) مى‏خواندند، در پاریس‏هم همان برنامه را ادامه داده بودند و زیارت عاشورا رامى‏خواندند. امام تذکر فرمودند که از این به بعد در این ساعت‏گزارشها را نیاورید که در این ساعت من مشغول هستم و این‏برنامه ادامه داشت در ایام عاشورا.

دستور امام به روضه‏خوانى در پاریس
آقاى سیدعلى‏اکبر محتشمى در این باره مى‏گوید:

روز تاسوعا من در محوطه قدم مى‏زدم که آقاى اشراقى آمدند وگفتند: که امام فرمودند: «که شما آماده باشید یک ساعت‏به ظهرمن مى‏خواهم بیایم بیرون و باید امروز روضه‏بخوانى.» من متحیرشدم، چون یک همچون آمادگى نداشتم که در آن شرایط و محیطروضه‏بخوانم. عرض کردم که: خدمت ایشان عرض کنید که من آمادگى‏ندارم تا روضه‏اى که مناسب این شرایط و در جو پاریس و در میان‏دانشجویان باشد، خدمت امام بخوانم. روضه‏اى که من مى‏دانم همان‏روضه‏هایى است که در مجالس معمولى ایران خوانده مى‏شود. یک‏همچنین روضه‏اى من مى‏توانم بخوانم. بعد امام پیغام دادند که‏بگویید:

«به فلانى که همان روضه را مى‏خواهم و همان روضه باید اینجاخوانده بشود. » من از این جریان حس کردم که امام در هرحال آن‏علاقه‏اى که به ائمه‏اطهار دارند و به آن محیطى را که براى آن‏محیط مبارزه مى‏کنند، احترام مى‏گذارند و همان محیط را مى‏خواهندو همان آداب و رسومى که از متن اسلام هست و بیش از هزار سال‏مسلمانها با آن بودند را مى‏خواهند ولو اینکه در پاریس و درقلب سرزمین غرب باشد. در آن روز جمعیت زیاد بود، خبرنگاران‏فراوانى هم آمده بودند، ساعت‏یازده امام تشریف آوردند و امام‏بسیار محزون بود. من خدمت امام نشستم. امام اشاره کردند به من‏که روضه‏بخوان و من شروع کردم روضه‏خواندن.

براى کسانى‏که از سراسر کشورهاى غرب آمده بودند براى دیدن امام‏بسیار غیرمترقبه بود این منظره، در شرایطى که امام در مقابلش‏شاه و آمریکاست و مبارزه مى‏کند، روز تاسوعا بنشیند و براى‏امام حسین(ع) گریه کند.

جمعیت‏خیلى زیاد بود و خبرنگارها هم این مجلس را ضبط مى‏کردند.

از همان اولى که شروع کردم به روضه، امام گریه کردند. در وسطروضه بود که متوجه شدم تمامى جمعیتى که در آنجا بودند،یکپارچه گریه مى‏کردند و حتى یادم مى‏آید که شاید در حدود یکربع‏بعد از اینکه روضه ما تمام شده بود، هنوز عده‏اى گریه مى‏کردند;و یکى از برادرهایى که آنجا بود، برادرمان دکتر فکرى بود. آمدو صورت مرا بوسید و گفت: که من بیست و پنج‏سال در فرانسه هستم‏و از فرهنگم جدا شده بودم، از دینم جدا شده بودم، از مسائل‏مکتبى و مذهبى جدا شده بودم، از ائمه اطهار هم جدا شده بودم وامروز با این برنامه و روضه که تو خواندى مرا به همه چیزبرگرداندى، به مذهبم، به مکتبم، به فرهنگم. و تا آن لحظه هم‏من دیدم چشمهایش اشک‏آلود بود; و این روضه‏خوانى، شب عاشوراخوانده شد.

توسل به ثامن الحجج(ع)
آقاى سید محمد جواد علم‏الهدى مى‏گوید:

یکى از خاطرات شخصى من با حضرت امام این بود که آن موقعى که(در) مجلس شوراى ملى آن عصر به فرمان استعمارگران مطلبى مطرح‏شد به عنوان «انجمنهاى ایالتى و ولایتى...» و اینکه نام مقدس‏قرآن و قسم به قرآن که وظیفه هر نماینده‏اى است که قسم بخورد ومتعهد شود، برداشته شود و به جایش کتاب آسمانى گفته شود; واینکه اسم اسلام از روى این کشور به گونه‏اى برداشته شود به‏بهانه اینکه بتوانند ملتهاى دیگر هم دراین کشور دست‏اندر کارباشند.

تنها این سه جمله نبود; بلکه امام هشدار مى‏داد که این یک نوع‏رقیت و استعمار خانمانسوزى است که همه مقدسات اسلام را لگدکوب‏مى‏کند. حضرت امام لازم دیدند که شبها... استادان حوزه علمیه قم‏را جمع کنند و در این باره شور و مشورتهایى بشود. ..، به دولت‏وقت هشدار بدهند و مى‏دادند و اعلامیه‏هایى صادر مى‏شد. من به اذن‏امام مامور شدم که بلادى که در قسمت‏شرق ایران قرار گرفته(یعنى استان خراسان) را از مشهد مقدس تا زاهدان که دورترین‏شهربود، بروم و علماى بلاد را ببینم; و براى بعضى از بزرگانشان‏که حائزاهمیت‏خاصى از حیث نفوذ مردمى بودند با قلم مقدسشان‏نامه نوشتند. شبى که عازم بودم، خدمت ایشان شرفیاب شدم و امام‏از اندرون تشریف آوردند بیرون و نامه‏ها را به من لطف کردند واین جمله را فرمودند: «شما قبل از اینکه با هرکس ملاقات کنید،اول مشرف بشوید حرم مطهر ثامن الحجج على‏ابن موسى‏الرضا(ع) و اززبان من به آن حضرت بگویید که آقا! کار بسیار عظیم و مساله‏خطیرى پیش آمده و ما وظیفه دانستیم قیام کنیم، چنانچه مرضى‏شماست ما را تایید کنید.»

کیفیت زیارت امام(ره)
استاد عمید زنجانى مى‏گوید:

از نکاتى که من مى‏توانم از آن دوره‏اى که در نجف در خدمت‏حضرت‏امام بودم و این افتخار بزرگ نصیبم بود، یادآورى کنم، مساله‏کیفیت زیارت حضرت امام هست که براى ما جالب بود. زیاد اتفاق‏مى‏افتاد که ما مى‏رفتیم در حرم مطهر حضرت امیر(ع) فقط از دورمنظره زیارت امام را نگاه مى‏کردیم.

دو مورد بود که مخصوصا طلابى که حال و هوس این کارها را داشتندمعمولا مى‏آمدند تماشاى زیارت مى‏کردند.

یکى زیارت مرحوم آقاى امینى بود که دیدنى بود; و ایشان وقتى‏حرم مشرف مى‏شدند حالاتشان به قدرى جذاب و گیرا و چنان طبیعى وخالصانه بود که واقعا انسان را وادار مى‏کرد که بایستد و این‏زیارت را تماشا کند; و بارها دیده مى‏شد که مرحوم علامه امینى‏جلوى ضریح مطهر مى‏ایستاد و یا مى‏نشست و هیچ نمى‏گفت، یعنى لبهاحرکت نمى‏کرد که آدم فکر کند که دارد زیارتنامه مى‏خواند; ولى‏همین طور اشک از چشم به پاى چشم و صورتش جارى مى‏شد.

مورد دوم زیارت حضرت امام بود که هر شب ایشان مشرف مى‏شدند به‏حرم مطهر حضرت امیر(ع) و مقید بودند که متن زیارت را بخوانندو جاى خاصى بود که حضرت امام مى‏آمدند آن‏جا و از روى مفاتیح‏دعا مى‏خواندند.

... زیارت امام خیلى طولانى بود. دعایى مى‏خواندند. زیارت‏عاشورا مى‏خواندند و نماز مى‏خواندند. بعد از اینکه تمام مى‏شد،حضرت امام در کنار ضریح مطهر مى‏ایستادند و ظاهرا یک زیارت‏امین الله هم مى‏خواندند.

این کیفیت تشرف امام به حرم حضرت امیر(ع) و کیفیت زیارتشان‏واقعا جالب بود و حالت امام در دعاخواندن و زیارت، یک حالت ازخود بى‏خود شدن بود که کاملا آن عمق اتصال روحى با آن صاحب ضریح‏و مزار و امامى که امام زیارتشان مى‏کردند، این اتصال روحى ومعنوى کاملا آشکار بود. همین منظره در کربلا در حرم حضرت‏اباعبدالله و حضرت ابوالفضل سلام الله علیهما اجمعین‏مشاهده مى‏شد. یک‏بارهم که ما اول ورود حضرت امام تا سامرارفتیم; و در سامرا و کاظمین هم همین طور بود.

گریه بر اهل بیت علیهم السلام
آقاى على دوانى مى‏گوید:

یکى از خاطرات جالبى که از امام دارم این است که معظم‏له به‏قدرى مسلط برخود هستند و خویشتن‏دار مى‏باشند که شاید حدى نتوان‏براى آن تصور نمود.

... بارها مى‏دیدم که در مسجد بالاى سرحضرت معصومه(س) یا خانه‏بعضى از آقایان علما که در مجلس روضه نشسته بودند، هرچه واعظیا هرکس مى‏گفت، چه شیرین و چه تلخ، چه حزن‏انگیز و چه خنده‏دار،عده‏اى تبسم مى‏کردند یا مى‏خندیدند و جمعى تحت تاثیر مطالب حزن‏انگیز سرتکان مى‏دادند و با صداى بلند گریه مى‏کردند; ولى امام‏همچنان آرام و بى‏تفاوت نشسته و فقط گوش بودند که واقعا باعث‏تعجب هر بیننده بود; ولى همین که لحظه ذکر مصیبت اهل‏بیت‏علیهم‏السلام فرا مى‏رسید، امام دستمال از جیب در مى‏آوردند و آنا وبى‏اختیار مى‏گریستند و اشک مى‏ریختند.

گاهى مى‏دیدم که دستمال را با دست تا حدود دهان گرفته بودند وبه سخنان واعظ یا روضه‏خوان گوش مى‏دادند و در همان حال قطرات‏درشت و پى‏درپى اشک از دو سمت صورتشان جارى بود.

احترام به مداح اهل بیت‏علیهم السلام
آقاى محمد فاضلى‏اشتهاردى مى‏گوید:

حضرت امام تواضع عجیبى نسبت‏به طلبه‏هایى که درس‏خوان بودند،داشتند. طلبه، روضه‏خوان، مداح اهل‏بیت‏علیهم السلام را که‏مى‏دیدند، تمام قد بلند مى‏شدند و موقعى که مى‏خواستند از پیش‏استاد بروند، از او بدرقه مى‏کردند و بالاخره با اصرار میهمان‏باز مى‏گشتند.

شرکت در جشن امام حسن مجتبى(ع)
آقاى سیدحسن طاهرى خرم آبادى مى‏گوید:

ما در شبهاى نیمه ماه رمضان، یک جشنى به عنوان حضرت امام حسن‏مجتبى(ع) در خانه مى‏گرفتیم که آقایان طلبه‏ها و علما را هم‏دعوت مى‏کردیم و من مقید بودم که حضرت امام را در این جشن دعوت‏کنیم و ایشان هم اظهار لطفى مى‏کردند و در این جشن شرکت‏مى‏کردند.

گریه امام براى على‏اکبر(ع)
آقاى على دوانى مى‏گوید:

آقاى حاج سیدمحمد کوثرى، ذاکر معروف قم، از دوستان صمیمى که‏از سالها قبل در قم روضه‏خوان خاص امام بود و در سنوات اخیر هم‏ایام عاشورا در حضور جمع در حسینیه جماران به یاد ایامى که‏امام در قم اقامت داشتند و ایشان ذاکر خاص امام بود و ذکرمصیبت وى مطلوب امام بود، نقل مى‏کرد که پس از شهادت مرحوم حاج‏آقامصطفى، فرزند ارشد امام، وارد نجف اشرف شدم. رفقا گفتند:

خوب به موقع آمدى، امام را دریاب که هرچه ما کردیم در مصبیت‏حاج آقا مصطفى گریه کنند، از عهده برنیامده‏ایم. مگر توکارى‏بکنى.

من خدمت امام رسیدم و عرض کردم: اجازه مى‏دهید ذکر مصیبتى‏بکنم؟ امام اجازه دادند. هرچه نام حاج آقامصطفى را بردم تا باآهنگ حزین امام را منقلب کنم که در عزاى پسراشک بریزد، امام‏تغییر حال پیدا نکردند و همچنان ساکت و آرام بودند; ولى همین‏که نام حضرت على‏اکبر(ع) را بردم هنگامه شد، امام چنان گریستندکه قابل وصف نیست.

گریه بر مصیبت اهل بیت عترت
آقاى على دوانى مى‏گوید:

در مجلس ختم استاد شهید مرتضى مطهرى، که از طرف امام در مدرسه‏فیضیه برگزار شد و خود امام هم که آن موقع در قم بودند حضورداشتند، سخنران که در کنار ایشان ایستاده بود و آن همه درباره شخصیت استاد شهید مطهرى شاگرد برازنده و پاره تن امام وشهادت ایشان سخن گفت و امام با کمال آرامش گوش مى‏دادند; ولى‏همین که گوینده به ذکر مصیبت اهل‏بیت‏علیهم السلام رسید، امام‏منقلب شدند و دستمال از جیب در آوردند و به صورت گرفته وگریستند. همان طور که اهل‏بیت‏خود گفته‏اند: «هرمصیبت و شهید وقتیلى که دارید به جاى آنها براى ما ناله و زارى کنید.» امام‏عینا چنین است.

نوفل لوشاتو شاهد اشک امام در شهادت امام حسین(ع)
آقاى على دوانى مى‏گوید:

پسر بزرگم از خانم دکتر مهین ت استاد و صاحب نظر درهنر، نقل‏مى‏کرد که ایشان زمانى که حضرت امام به پاریس هجرت کرده بودند،ایشان به پاریس رفته و در بیت امام خدمت مى‏کرد. وقتى مرتب‏اخبار وحشتناک 17 شهریور تهران را به امام مى‏دادند که چه‏کرده‏اند و چقدر کشته شده‏اند، امام عکس العملى از تاثر وهیجان‏نشان نمى‏داد، و هیچ تاثرى در قیافه‏شان دیده نشد; حتى وقتى‏خود این خانم مى‏گریستند، امام او را دلدارى مى‏داده و مى‏گفتند:

چرا گریه مى‏کنى، صبر داشته باش. ولى چندى بعد روزى در یکى ازمجالس امام، شخصى برخاست و شروع به ذکر مصیبت کرد; همین که‏گفت: «السلام علیک یا ابا عبد الله!» فورا رنگ صورت امام تغییرکرد و دیدم که به پهناى صورتشان اشک مى‏ریزند.
 


  
  


 امام خمینى(ره) شیداى اهل بیت(ع)
غلامرضا گلى‏زواره

چهره‏اى ملکوتى

حضرت امام خمینى(ره) در جهت اعتلاى اسلام و بیدارى جامعه اسلامى‏همان مسیرى را پیمود که رسول اکرم(ص) و ائمه هدى‏علیهم السلام‏در نوردیده بودند. آن بزرگوار، با تکیه برارزشها و فضایل،انقلاب عظیمى را بنیان نهاد که از شجره طیبه خاندان عصمت وطهارت طراوت گرفته بود.

روح‏الله، روشن ضمیر عصر حاضر با عصا و ید بیضاى موسوى، حکمت‏مصطفوى و شجاعت علوى براى رهایى مظلومان و محرومان کمرهمت‏بست‏و دل آنان را به نور امید روشن ساخت. حرکت الهى او به مومنان‏عزت، به مسلمین ابهت و اقتدار و به دنیاى خفته در جهل وبى‏خبرى مادیت، معنویت عطا فرمود.

به فرمایش مقام معظم رهبرى حضرت آیه‏الله خامنه‏اى:

«... امام بزرگوار ما با تکیه به تعالیم اسلام ناب محمدى(ص) وبا اعتماد به ایمان دینى مردم و با شجاعت و اخلاص و توکل‏کم‏نظیر خود، راه مبارزه را در میان سختى‏ها و مصایب طاقت‏فرساگشود و پیش رفت و صبورانه و پیامبرگونه ذهن و دل مردم را باواقعیت‏هاى تلخ و راه علاج آن آشنا کرد...» امام خمینى(ره) ازخصالى برخوردار بود که شایسته اعتنا و احترام است. او، از نظرعلم و عمل، درک عمیق معرفتى و تقواى عملى وعلمى، در حد یکى ازبزرگترین شخصیتهاى جهان اسلام بود. او جان بر طبق اخلاص نهاد وپر صلابت چون کوه پیش رفت تا حق بماند، سنت رسول اکرم(ص) ازغبارهاى بدعت، جمود، خمود و موهومات مصون گردد و فرهنگ‏اهل‏بیت‏علیهم السلام چون جویبارى با صفا کشتزار تشنه انسانیت راسیراب سازد.

محبت و معرفت
امام خمینى(ره) از دوران نوجوانى با اطاعت از احکام الهى به‏تزکیه و تصفیه درون و تحصیل مقامات معنوى روى آورد و در همین‏دوران، عطر پارسایى‏اش در فضاى جان مشتاقان مکارم پیچید. سحرخیزى، تهجد و راز و نیاز به درگاه حى بى‏نیاز حالاتى است که‏امام خمینى از همان اوان جوانى بدان اهتمام داشت. حب خداوند،که به صورت فطرى در عمق جانش وجود داشت، دلش را روشن گردانیدو چون به ایمان و معرفت و اخلاص خویش افزود، این محبت ملکوتى‏در وجودش فزونتر گردیده، چون چشمه‏اى جوشید و او را از یاد غیرخدا پاک ساخت. بدین ترتیب، جذب پاکیها شد و پیوندى مستحکم باخاندان عصمت و طهارت بر قرار کرد.

این پیوند مقدس به تدریج‏به عشقى جاودان تبدیل شد. او دیگرسراپا محبت و شیفتگى شده بود. هرکجا روایتى از امام(ع) به‏میان مى‏آمد و یا نام راوى احادیث اهل‏بیت‏علیهم السلام رامى‏شنید، احترام مى‏نهاد و تجلیل مى‏کرد; و در مورد امامان‏علیهم‏السلام مى‏فرمود: «سلام الله علیهم اجمعین‏». عشق به خاندان‏عصمت و طهارت سبب شد تا براى دفاع از حریم آنان کتاب «کشف‏اسرار» را در سنین جوانى به رشته تاءلیف درآورد و براى زیارت‏خانه خدا و کربلاى امام حسین(ع) کتابهایش را بفروشد. بارهااتفاق مى‏افتاد که امام از حالات و سیره اهل‏بیت‏علیهم السلام‏مطالبى نقل مى‏فرمود تا مسایل اسلامى به صورت خشک عرضه نگردد وروح معنوى شاگرد تکامل داده شود.

صداى یاحسین(ع) سرشک بر دیدگانش جارى مى‏ساخت. و با آنکه درمصایب شکیبا بود و حتى براى شهادت فرزند ارشدش حاج آقا مصطفى‏اشک نمى‏ریخت، در محافل ذکر اهل‏بیت‏علیهم السلام چون عبارت‏«السلام علیک یا اباعبدالله‏» را مى‏شنید قطرات اشک از دیدگانش‏فرو مى‏چکید. در ماجراى ارتحال فرزندش، هرکس وارد خانه امام درنجف مى‏گردید بى اختیار اشک مى‏ریخت، اما او چون کوهى استواربود و به هیچ وجه آثار شکست، اندوه و تاءلم در سیمایش هویدانشد. یکى از ذاکران حسینى گفت: این حالت امام خطرناک است.

باید کارى کرد تا ایشان نیز بگرید. نباید اجازه دهیم بغض امام‏در درونش منفجر شود.

پس به مناسبت، روضه حضرت على‏اکبر(ع) را خواند. امام سر برزمین نهاد و گریست. یکى از یارانش در باره مجالس روضه‏خوانى وى‏چنین مى‏گوید: آن زمانى که امام در ایران به سر مى‏برد، سه روزفاطمیه (اول، دوم و سوم جمادى الثانى) روضه داشت. در نجف که‏بود، سه شب احیا را هم اضافه کرد. روضه‏خوان که روضه مى‏خواند، امام همین طور دستمال دستش بود و گریه مى‏کرد. گاهى هم در کربلادر دسته‏هاى سینه‏زنى و عزادارى شرکت مى‏کرد و یا در نجف‏سوگواران حسینى خدمتش مى‏آمدند و امام هم به آنان اظهار لطف ومحبت مى‏کرد.

یکى از نویسندگان معاصر مى‏نویسد: «بارها مشاهده مى‏کردم که درمسجد بالاى سر حضرت معصومه(س) یا در خانه برخى از علما، امام‏همچنان آرام و ساکت نشسته بودند و به سخنان واعظ یا خطیب گوش‏مى‏دادند; ولى همین که لحظه ذکر مصیبت فرا مى‏رسید، دستمال ازجیب بیرون آورده و بى‏اختیار گریسته و گوهر اشک را از دیدگان‏مبارک جارى مى‏نمودند.

در زمانى که امام در فرانسه به سر مى‏بردند، چون ماه محرم فرارسید، در روز تاسوعا امام از یکى از همراهان خواست روضه‏بخواند. او عرض کرد: آمادگى ندارم و حال و هواى پاریس به هیچ‏وجه مناسب روضه‏خوانى نیست.

امام تاکید فرمود: فرقى نمى‏کند باید به همان صورت مجالس‏معمولى ایران، روضه بخوانى. وى ظهر تاسوعا در جمع خبرنگاران‏ایرانى و خارجى شروع به روضه‏خواندن کرد. ناگهان مشاهده شدامام سخت مشغول گریه است.

براى کسانى که از کشورهاى اروپایى آمده بودند، شگفت‏آور بود که‏مردى; پس از سالهاى متمادى مبارزه در برابر استبداد واستکبار، روز تاسوعا بنشیند و بگرید; اما امام به این تفاسیروقعى نمى‏نهاد و لازم مى‏دید آداب و رسوم محرم و ایام سوگوارى درآنجا هم اجرا شود.

امام چنان دلباخته و مشتاق اهل‏بیت و سیدالشهداء(ع) بود که هروقت روضه‏خوان یا مداح اهل‏بیت‏علیهم السلام را مى‏دید، تمام قدبلند مى‏شد; و نیز چون یکى از این افراد مى‏خواست از نزدش برود،او را بدرقه مى‏کرد.

یک بار امام را در جماران دیدند که به جاى صندلى بر زمین‏نشسته است; آن هم روز عاشورا و به احترام عزادارى امام‏حسین(ع) بود.

امام خمینى(ره) با درسهاى عملى‏اش به سوگوارى‏ها مفهومى دیگربخشید. وقتى گروهى از شبه روشنفکران به عزادارى و سینه‏زنى‏تاختند، شدیدا به ترویج‏سنت دیرینه عزادارى پرداخت; ازنهضت‏حسینى و سوگوارى براى آن حضرت دفاع کرد و فرمود:

«سیدالشهداء را این گریه‏ها حفظ کرده است... هر مکتبى تا پایش‏سینه‏زنى نباشد . .. گریه کن نباشد، حفظ نمى‏شود.»

صفاى زیارت
جلوه دیگر علاقه قلبى برخاسته از معرفت عمیق امام به‏اهل‏بیت‏علیهم السلام ، صفاى زیارت است. امام در حدود پانزده‏سالى که در نجف بود، هر شب در ساعتى خاص کنار مرقد حضرت‏على(ع) آمده، زیارت جامعه کبیره را مى‏خواند.

زیارتى که دست‏کم یک ساعت وقت مى‏خواهد، ولى انسان با خواندن‏مفاهیم آن احساس مى‏کند واقعا در برابر امامان معصوم‏علیهم‏السلام آنچه حق آنان است، بازگو مى‏کند و در حقیقت‏یک دوره امام‏شناسى است. تنها در شب‏هایى که بیمار بود و حتى نمى‏توانست‏به‏بیرونى منزل بیاید یا اوقاتى که در کربلا بود، این برنامه راترک مى‏کرد.

از مرحوم شهید حاج آقامصطفى خمینى نقل شده است: شبى‏هوا توفانى‏بود و بیرون رفتن از خانه مشکلاتى در برداشت. به امام عرض‏کردم: امیرمومنان(ع) دور و نزدیک ندارد، زیارت جامعه را که درحرم مى‏خوانید، امشب در خانه بخوانید. امام فرمودند: مصطفى،تقاضا دارم روح عوامانه را از مانگیرى. همان شب بالاخره به حرم‏مشرف شد. در نجف اشرف گاه در حرم مطهر حضرت على(ع) در میان‏مردم زیارت‏کننده، تنه مى‏خورد و مورد آزار قرار مى‏گرفت; بویژه‏آن که برخى زوار ساکن روستاهاى عراق بى‏مبالات و ناموزون راه‏مى‏رفتند و گاه به ایشان صدمه مى‏زدند. امام تمام این فشارها ورنج‏ها را در مشاهد مشرفه تحمل مى‏کرد، ولى از این که افرادى درجلو یا پشت‏سرش به عنوان همراه یا مراقب حرکت کنند، بیزاربود. کسى نقل مى‏کرد: امام را در حرم مطهر حضرت امام حسین(ع)

دیدم که در میان انبوه زوار گیر کرده، نمى‏توانست قدمى‏پیش‏گذارد. جلو رفتم و به کنار زدن مردم پرداختم. امام با تغیرو تعرض مرا منع کرد، ولى بى‏توجه به نهى‏ایشان کارم را ادامه‏دادم. ناگهان متوجه شدم امام از مسیرى که برایشان راه بازکرده‏ام نیامده، تغییر جهت داده‏اند.

تشرف امام خمینى(ره) به حرم مطهر حضرت على(ع) با آن آداب خاص‏زیارت نیز شایان توجه است. با کمال متانت و ادب اذن دخول‏مى‏خواند. بعد از طرف پایین پاى مبارک، وارد حرم مى‏شد و مقیدبود چنانکه در روایات وارد شده، از بالاى سرمطهر عبور نکند.

هنگامى که مقابل ضریح مطهر مى‏رسید، زیارت امین‏الله یا زیارت‏دیگرى را بانهایت اخلاص مى‏خواند. بعد دو باره به سوى پایین پابرگشته، در گوشه‏اى از حرم نماز مستحبى و زیارت و دعا به حالت‏نشسته مى‏خواند. سپس دو رکعت نماز مى‏خواند و با رعایت آداب واخلاص حرم را ترک مى‏کرد.

امام(ره) از روى مفاتیح دعا مى‏خواند، در حالى که عادت مراجع‏نیست چنین کنند و اگر دیده شده، در منزل و جاى خلوت چنین‏مى‏کنند.کیفیت زیارت امام، که بادعاهاى طولانى همراه بود، یک‏حالت از خود بى‏خود شدن وعمق اتصال روحى را با صاحب ضریح وامامى که زیارت مى‏کرد، نشان مى‏داد. همین حالت درحرم حضرت‏اباعبدالله و حضرت ابوالفضل‏علیهما السلام نیز مشاهده مى‏شد. یک‏بارهم که در ابتداى ورودش به عراق، به کاظمین و سامرا عزیمت‏کرد، همین برنامه دیده مى‏شد. درآن اوایل امام صبحها و شبها به‏حرم نخستین امام مشرف مى‏شد، ولى به دلیل تدریس و سایر مشاغل‏دیگر صبح‏ها نمى‏رفت.

در سحرگاه هراس انگیز آخرین شبى که امام در نجف بود و مقررگردید عراق را ترک گوید، فرمود: ناگزیر از اینجا باید بروم.

در اینجا با حرم مطهر امیرمومنان(ع) انس داشتم، اما خدامى‏داند دراین مدت من از دست اهل اینجا چه کشیدم. و باکنایه‏بخشى از رنجهایى را که متحمل شده بود، بیان کرد. این برنامه‏ما را به یاد جدبزرگوارش حضرت على(ع) مى‏اندازد که مى‏فرماید:

بعد از رحلت رسول اکرم(ص)، آن قوم چه رنجهایى برایش فراهم‏کردند و کوشیدند دست از کارش بردارد; ولى او چنین نکرد. امام‏هم چنین روشى را در تاریخ مبارزات خود اتخاذ کرد.

امام زیارت عاشورا را در ماه محرم و اربعین حضرت امام حسین(ع)

مى‏خواند. در اغلب ایام زیارتى، در کنار مرقد حضرت امام‏حسین(ع) بود. در دهه عاشورا هر روز زیارت عاشوراى معروف را باصدمرتبه سلام و صدمرتبه لعن مى‏خواند. در پاریس هم این برنامه‏را ادامه مى‏داد.

امام در چند سالى که در نجف بود، براى درک تمام زیارتهاى‏مخصوص امام حسین(ع) فاصله بین این شهر و کربلا را، که حدود 80کیلومتر است، مى‏پیمود و اهتمام داشت در ایام عاشورا، اربعین،عرفه، نیمه شعبان و ماه رجب این مسیر را پشت‏سربگذارد.

چون در پایین مرقد امام حسین(ع) حضرت على‏اکبر(ع) آرمیده است،پایین پا نمى‏رفت. درنجف هم، چون روایت‏شده سرمقدس امام سوم‏بالاى سر مطهر پدرش على(ع) است، امام خمینى بالاى سر نمى‏رفت ودور نمى‏زد.

یک بار مى‏خواستند جلوى در گاهى که امام کفش‏هاى خود را بیرون‏مى‏آورد، روزنامه بیندازند. چون این کار انجام شد، با وجود آن‏که صفحه‏آگهى‏ها بود، پایش را آنجا ننهاد و فرمود: شاید اسم‏محمد یا على در آنها باشد. مى‏بینیم که امام حتى حاضر نمى‏شدکلمه على یا محمد، که اسم افرادى عادى بود، زیر پایش قراربگیرد تا برسد به اسامى ائمه معصومین‏علیهم السلام . این حالت،اشتیاق وافر امام به آن خاندان را نشان مى‏دهد. آن وجودگرانقدر با شنیدن صداى صلوات و نام مبارک رسول اکرم(ص) صلوات‏مى‏فرستاد و دیده نشد که صداى صلوات مردم دیدار کننده را درحسینیه جماران بشنود و صلوات نفرستد.

توسل به اهل‏بیت‏علیهم السلام و استمداد از ارواح پاک آن‏بزرگواران، جلوه‏اى دیگر از حب امام به این خاندان بود.

حجة‏الاسلام سید محمدجواد علم الهدى مى‏گوید: به اذن امام مامورشدم که به منطقه خراسان بروم و علماى آن دیار را ببینم ومصایبى را که طاغوت و استعمار متوجه مسلمانان نموده تشریح کنم‏و نامه‏هاى امام را تحویل آنان دهم. شبى که عازم بودم، ایشان‏خطاب به من فرمودند: قبل از این که با هرکس ملاقات کنید، اول‏به حرم امام رضا(ع) مشرف شوید و به آن حضرت بگویید: آقا، کارخطیرى پیش آمده و ما وظیفه خود دانستیم که قیام کنیم. چنانچه‏مرضى شماست ما را تایید کنید.
 


  
  


 انفاق در راه خدا

در خمین از مرحوم پدرش ارثیه ای به ایشان رسیده بود به نماینده خود نوشتند: جناب عالی وکیل هستید زمین های متعلق به اینجانب را هر چند ناقابل است هر طور صلاح می دانید. بین فقرا تقسیم کنید و تمیلیک آنان نمایید، چه ساختمان شده باشد، یا نشده باشد.

 

توجه به فقرا
یک شب فقیری برای درخواست کمک آمد، مسئول اداره بیرونی با او برخورد خوبی نکرد، حضرت امام که از دور با دقت مواظب بود، اعتراض کرد و فرمود: این چه طرز برخورد است؟ وی جواب داد: او دیروز و روز قبل از آن نیز آمده بود. امام فرمود: بگذارید بیاید، محتاج است، نیازمند است و حاجتش او را واداشته که اینجا بیاید، یا باید حاجتش را برآورده کنیم و یا با یک بیانی او را راضی نماییم، مردم را نرنجانید.

 

خانه ای برای مستضعفین
در مدرسه رفا، در دو روز آخری که حضرت امام در تهران تشریف داشتند، یک روز فیلم «کاخ و کوخ» را که راجع به حلبی آباد و وضع بد زندگی ساکنان آنجا بود نشان دادند حضرت امام با دیدن این فیلم، به شدت منقلب شدند. این جریان در شبی بود که می خواستند فردای آن روز حضرت امام را به قم ببرند. حضرت امام رفقا را از جمله شهید بهشتی ، آقای هاشمی، بنده و سایرین را جمع کردنند و با حالتی عصبانی فرمودند: «من که می روم ، شما باید این ثروت شاه و ایادی رژیم را تبدیل به خانه ای برای مستضعفین کنید.» دستور تشکیل «بنیاد مستضعفین» در همان شب صادر شد.

مساله دومی که حضرت امام در آن شب روی آن تاکید داشتند این بود که: « در یک کشور اسلامی نمی شود ربا علنی باشد. کسی که ربا بخورد محارب با خدا و رسول است و ربا نباید باشد.» و بعد، حضرت امام امر به معروف و نهی از منکر تشکیل شود و رئیسش یک مجتهد باشد که اگر یک روزی در این کشور وزیری یا نخست وزیری شراب خورد، او را وسط خیابان بخوابانند و شلاقش بزنند. این معنای حکومت اسلامی است.» بعد فرمودند: «اگر این کارها را نکنید، می روم قم و خودم برمی گردم تهران و همه شما را کنار می گذارم.» حضرت امام آن شب بسیار ناراحت و عصبانی بودند.

 

سرپرست یتیمان
یکی از خدمتگزاران بیت امام می گفت: من در مرگ امام گریه نکردم، ولی وقتی به این فکر افتادم که خانواده های بی بضاعت و خانواده شهدا و یتیمانی که توسط امام سرپرستی می شدند و اکنون بی سرپرست شده اند گریه ام می گرفت.
 


  
  


 توجه به مستحبات

1ـ امام امت (ره ) وقتی که می خواستند برای تدریس بالای منبر بروند ابتدا پای راست را روی پله منبر نهاده با مکشی کوتاه بالا می رفتند، هنگامی که وارد خانه، مدرسه و یا مسجد می شدند ابتدا قدم راست را به داخل می گذاشتند، در خیابان همیشه از دست راست حرکت می کردند، گامهای خود را سنگین برداشته و با سر و گردن افراخته و راست و استوار راه می رفتند. یکی از همراهان امام در پاریس می گوید: روز جمعه بود در پاریس خدمت امام عرض کردم: خبرنگاران آمده اند مصاحبه کنند. امام فرمود: حالا وقت انجام مستحبات است وقت مصاحبه نیست، وقتی مستحبات روز جمعه را به جا آوردند فرمودند: من برای مصاحبه آماده ام.

 
هشدار
2ـ گاهی اوقات که می نشستیم و راجع به یک مهمانی و یا چیز دیگری صحبت می کردیم حضرت امام می گفتند: «حرف غیر نزنید!» می گفتیم: «آقا، این که حرف کسی نیست. ما داریم یک مطلبی را می گوییم و چیزی را تعریف می کنیم .» حضرت امام می گفتند:«وقتی حرف غیر به میان آمد، شاید ناخودآگاه به غیبت کشیده شود. مگر خودتان حرف ندارید ؟»

 

شصت سال بدون یک غیبت
3ـ من شصت سال بود که با این مرد(حضرت امام ) زندگی می کردم و در تمام این مدت شصت سال ، یک مرتبه ندیدم که ایشان یک غیبت از کسی بکنند و یا یک دروغ بگویند.

همسر حضرت امام (ره)

 

آرامش قلب
4ـ شب تبعید امام هنگامی که آقا را از قم به تهران می بردند، در وسط راه ماشین را نگه داشتند. امام خیال کرند می خواهند او را شهید کنند. فرمود: وقتی به قلبم مراجعه کردم هیچ تغییری در روحم ندیدم.

 

الهام
5ـ مرحوم آیت الله سید محمود طالقانی می گفت: بعضی فکر می کنند گاهی اوقات که من به قم مسافرت می کنم فقط به خاطر مذاکرات سیاسی است، روزنامه ها جنجال می کنند و سر و صدا (راه می اندازند) و حرفهایی درشت می نویسند ولی من هر وقت احساس ضعف می کنم، گاهی یاس برایم پیش می آید ، می روم پیش چنین رهبری قاطع و از توکل و ایمام و خلوص او الهام می گیرم .
 


  
  
1- در آن نیمه شب تاریک و غم گرفته مدینه که فاطمه(س) را مظلومانه و دور از چشم این و آن به خاک می سپردند و تربت پاکش را به وصیت خود او از دیده ها پنهان می داشتند، شاید غیر از علی(ع) کسی نمی دانست که زهرا(س) در «بی نشانی» مدفن خویش، «نشانه»ای برای آیندگان برجای می گذارد تا ره گم نکنند و خوش به نشان در پی او راه بسپارند. آن شب بعد از دفن فاطمه(س)، موجی بلند از دل دریایی علی(ع) به فراز آمد و بر زبان مبارکش نشست که؛
«ای رسول خدا... سلام من و دخترت را که به دیدار تو آمده و در جوار تو به خاک رفته، پذیرا باش... اکنون امانت به صاحبش رسیده، زهرا از کنار من دامن کشیده و نزد تو آرمیده است... بعد از او، آسمان و زمین زشت می نماید و اندوه دلم، هرگز نمی گشاید...
رفتن فاطمه، دلم را خسته و غصه ام را پیوسته کرد و چه زود جمع ما به پریشانی کشید... شکایت خود به خدا می برم و دخترت را به تو می سپارم. زهرا خواهد گفت که پس از تو چه ستم ها بر او روا داشتند... آنچه می خواهی از او بجوی و هرچه خواهی با او بگوی، تا راز دل نزد تو بگشاید و خون دلی که فرو داده است، برون آید...
ای پیامبر خدا... دخترت زهرا، پنهانی به خاک می رود و حال آنکه، هنوز چند روزی بیش، از رحلت تو سپری نشده و هنوز نامت از زبان ها نیافتاده است...
درد دل، با تو در میان می گذارم و دل خویش به یاد تو خوش می دارم که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان او، بر فاطمه...
ای رسول خدا... اگر می روم، نه ملول و خسته جانم و اگر می مانم، نه آنکه به وعده خدا بدگمانم، چون صبرکنندگان را وعده داده است در انتظار پاداش او می مانم که هرچه هست از اوست و شکیبایی نیکوست.»
علی(ع) در پایان رو به فاطمه(س) کرد و گفت؛ «اگر بیم آن نبود که ستمگران چیره شوند، برای همیشه در کنار مزارت می ماندم و در این ماتم بزرگ جوی اشک از دیده می راندم...»
فردای آن شب ماتم زده وقتی خبر شهادت دختر رسول خدا(ص) در مدینه پیچید، برخی بر این باور بودند که کار تمام شده است! ولی ماجرا تازه آغاز شده بود.
2- امام راحل ما(ره) با استناد به روایت موثقی از اصول کافی - جلد یک، ص457- می فرمود در فاصله میان رحلت رسول خدا(ص) و شهادت فاطمه زهرا(س) «جبرئیل امین می آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت عرض می کرد و مسائلی از آینده نقل می کرد... و شاید یکی از مسائلی که گفته است، راجع به مسائلی است که در عهد ذریه بلندپایه او حضرت صاحب- سلام الله علیه- است، برای او ذکر کرده است که مسائل ایران جزو آن مسائل باشد، ما نمی دانیم، ممکن است.» صحیفه امام(ره)، ج20، ص5
ما نمی دانیم فرشته وحی در آن روزهای ماتم گرفته بعد از رحلت رسول خدا(ص) درباره امروز ایران اسلامی به زهرا(س) چه گفته بود، ولی به گواهی حدیث شریفی که امام راحل ما(ره) از قول امام صادق(ع) نقل کرده است، از آینده خبر داده بود و از جمله، از این روزهای ایران. سروشی که فرشته وحی در گوش زهرا(س) سروده بود، هرچه بود، دل داغدار فاطمه(س) در سوگ رسول خدا(ص) را تسلی داده بود و آن دلواپسی را که از انحراف در راه پیامبر اعظم(ص) داشت، آرام بخشیده بود. اما، فاطمه(س) را چه می شد؟ و از چه دلواپس بود؟...
3- فاطمه(س) چند روز قبل از شهادت مظلومانه اش در مسجدالنبی(ص) و در جمع بزرگ مهاجر و انصار به خطبه ایستاده و فرموده بود؛
«خس و خاشاک نفاق در شما پدیدار گشته، لباس دین در میانتان کهنه گردیده، سردسته گمراهان در میان شما به سخن ایستاده، فرومایگان سربرداشته، کبک باطل، خواندن آغاز کرده و در خانه هایتان به گردش درآمده، شیطان از مخفیگاه خود به میان شما سرک کشیده و می بیند که ندایش را پاسخ می دهید و برای دیدن چهره فریبنده اش آماده شده اید. بر شتری داغ نهادید که متعلق به شما نبود و در آبشخوری گام زدید که از آن شما نیست. چرا با گروهی که پیمان خود را شکسته و آهنگ بیرون راندن رسول خدا(ص) را کرده اند، ستیزه نمی کنید؟... آیا از آنها بیم دارید؟ و حال آن که باید از خدا اندیشه کنید... چرا پس از ایمان، حیران گشته اید و بعد از پیشتازی عقب نشسته اید؟»
فاطمه(س) یک سینه سخن داشت ولی گوشی برای شنیدن آن نمی یافت. رخدادهای بعدی نیز نه فقط غم های آن روز فاطمه(س) را کاهش نداد که بر آن افزود... علی(ع) که هم سنخی برای هم سخنی نداشت و سر در چاه به درد دل می پرداخت و نیمه آن شب از ماه ضیافت خدا، در محراب کوفه به خون غلتید، تنها به این علت که عدالت خواه بود. حسن(ع) که مظلومانه به زهر کینه دشمنان بیرونی در اندرونی خویش به بستر شهادت افتاد، حسین(ع)، کربلا، زینب، عباس، اسرا... حاکمیت بنی امیه، سلطه بنی عباس و... این رخدادها هیچکدام، چیزی نبود که خبر پیشاپیش فرشته وحی از وقوع آن، دلشوره زهرا(س) را برای ادامه راه رسول خدا(ص) به آرامش آورد. پس آن واقعه که زهرا(س) را آرام کرد چه بود؟
4- می گفتند، نگرانی فاطمه(س) از غصب «فدک» بود، باغی در اطراف مدینه که رسول خدا(ص) به او بخشیده بود. نمی گوییم، این نبود، ولی فاطمه(س) و دلواپسی برای یک باغ؟! خطبه زهرای مرضیه(س) که از دلواپسی های دیگر او حکایت می کند و زندگی فاطمه(س) از بی رغبتی ایشان به دنیا. با امام راحلمان(ره) بخوانیم درباره زهرا(س)؛
«انسان گمان می کند سعادتش به این است که چند تا باغ داشته باشد، چند تا ده داشته باشد. لکن ما وقتی که ملاحظه می کنیم و سعادت ها را سنجش می کنیم، می بینیم که سعادتمندها آنهایی بودند که در کوخ ها بودند... ما یک کوخ چهار پنج نفره در صدر اسلام داشتیم و آن کوخ فاطمه زهرا سلام الله علیها است. برکات این کوخ چند نفری آن قدر است که عالم را پر کرده است از نورانیت». صحیفه امام، ج17، ص.373
«فدک» هرچه بود و هرچه هست، نکته ای رازآلود است. در خبر موثقی آمده است هارون الرشید خلیفه عباسی یکی از درباریان خویش را نزد امام موسی بن جعفر علیه السلام فرستاد و از ایشان خواست محدوده «فدک» را مشخص کند تا آن را به فرزندان فاطمه(س) بازگرداند و امام علیه السلام حدود و ثغور سرزمین اسلامی آن روز را به عنوان بخشی از فدک معرفی فرمودند.
5- خطبه فاطمه(س) در مسجدالنبی(ص) که چند روز قبل از شهادتش ایراد فرموده و بخشی از آن در صدر این نوشته آمد به وضوح نشان می دهد دلشوره فاطمه(س) چه بود؟ انحراف از راه و روش و بینش و منش رسول خدا(ص). بنابراین بی تردید آنچه دل زهرای عزیز(س) را آرام می بخشد و غبار غم از چهره ملکوتی او می زداید، بازگشت امت از بیراهه و کژراهه به بستری است که رسول خدا(ص) آورده و نشان داده بود. اسلام ناب محمدی(ص) ... و این واقعه عظیم با نهضت امام خمینی(ره) به وقوع پیوست. امام راحل ما(ره) اسلام ناب محمدی(ص) را غبارزدایی کرد. بدعت ها، تحریف ها، بداندیشی ها و کج اندیشی ها را که طی قرن های متمادی به کینه یا جهل یا غفلت بر چهره آن نشسته بود، پاک کرد و اسلام ناب محمدی(ص) را همانگونه که بود به جهانیان عرضه فرمود. سایه روشنی از قیام مهدی موعود.
مردم وقتی ندای او را که به انقلاب بلند شده بود، شنیدند، این ندا را در دل خود آشنا دیدند، همه نشانه ها که می داد، نشانی «گمشده» آنها بود. امت وقتی گمشده خود را یافتند، بیراهه وانهادند و به راهی که امام(ره) نشان می داد شتافتند، پنجه در پنجه دشمنان خدا انداختند، سقف ظلمانی نظام سلطه جهانی را شکافته، طرحی نو درانداختند و «عصر خمینی» آغاز شد. عصر بازگشت امت به اسلام ناب محمدی(ص) ... ترجمان دیگری از «عصر فاطمی».
6- فاطمه عزیز! دختر پهلو شکسته رسول خدا(ص)، همسر مظلوم علی مرتضی(ع)... دیگر غریب نیستی، نگاه کن! بعد از هزار وچهارصد و چند سال که از آن نیمه شب غمزده مدینه می گذرد، همه از پیر و جوان در سوگ تو لباس عزا پوشیده اند و به یاد پهلوی شکسته و بغض در گلو نشسته ات بر سروسینه می زنند و اشک می ریزند. اگر امروز بودی که هستی، می دیدی و می بینی، میلیون ها میلیون جوان کمر به خدمت بسته داری، در ایران، در لبنان، در فلسطین، در عراق، در یمن، در حجاز در... چه سخت بود آن روزها که با پای خسته به در خانه خواص پیمان شکن می رفتی و عهدی را که با رسول خدا(ص) بسته و شکسته بودند به یادشان می آوردی، اما، امروز، از فرزندت خامنه ای به یک اشاره است و از خیل عاشقانت به سر دویدن و دیروز از فرزند دیگرت خمینی اینگونه بود... ما بر این باوریم که آن روزها فرشته وحی از فدائیان تو در این روزها خبر داده بود... فاطمه عزیز! ما در عصر خمینی به راهی می رویم که تو می پسندی، راهی که به ظهور مهدی تو می رسد. آیا راضی هستی زهرای عزیز!
حسین شریعتمداری (کیهان)
  
  

13. حیات اولیای خدا هم او می گوید:
«
روزی آقا فرمود: جنازه یکی از مردان پاک را ( به نظرم فرمودند: گیلانی بود.) به نجف می بردند، یک نفر قرآن خوان هم اجاره کرده بودند که تا مقصد همراه جنازه برود و قرآن بخواند، شبی از شبها همه از خستگی به خواب می روند و قاری مشغول خواندن سوره مبارکه «یس» می شود و هنگام قرائت آیه کریمه ( ألم أعهد إلیکم یا بن آدم ) لفظ «اعهد» را آنطور که باید ادا نمی کند و چند بار آن را تکرار می کند، ناگهان از داخل تابوت می شنود که آن مرد خدا دو یا سه بار با بیانی شیرین و با تجوید درست و قرائت این کلمه را ادا می کند. رعشه بر بدن مرد قاری می افتد که آدم مرده آن هم چند روز از فوتش گذشته چگونه شنید که من در اداء آیه کریمه مانده ام و با بهترین طریق قرائت و تجوید آن را به من یاد می دهد. روحش شاد! »

حجة السلام والمسلمین آقای تهرانی یکی از شاگردان آقا جریان فوق را به صورت ذیل نگاشته است:
«
آن گونه که یاد دارم حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل می کردند، که جنازه یکی از بزرگان را به نجف می بردند، یکی از همراهان می گوید: در بین راه به منزل رسیدیم، و جنازه را در کاروانسرای کثیفی گذاشتند، من دیدم که آنجا مناسب جنازه آن آقا نیست و شاید بی احترامی به او محسوب شود، لذا جنازه را از آنجا به جای دیگر انتقال دادم، و بالای سر جنازه نشستم و مشغول شدم به قرائت قرآن و سوره «یس» به آیه « ألم أعهد» که رسیدم، چون عرب نیستم و بین «همزه» و «عین» خوب تمیز نمی دهم آن کلمه را تند خواندم، ناگهان شنیدم که جنازه دوبار با صدای بلند آن کلمه را با عربیت و تمییز بین «همزه» و «عین» ادا نمود.

و نیز آقای قدس می گوید:
«
روزی آقا فرمودند:« در زمان قاجار آقایی در یکی از مدارس علمیه تهران حجره داشت و معروف بود به کرامت داشتن، ولی مقید بود چیزی از او ظهور و بروز نکند، در میان طلاب زمزمه می افتد که آقا موت ارادی دارد( یعنی هر وقت بخواهد، می تواند اختیاراً قالب تهی کند، ) روزی عده ای جمع شدند و خدمت آقا رسیدند و گفتند: آقا، ما امروز آمده ایم تا از شما کرامتی ببینیم و هر چه عذر آورد قبول نکردند، ناچار راضی شد ( خوب یادم نیست که تعهد گرفت که تا زنده ام به کسی اظهار نکنید، یا نگرفت ) و فرمود: من می خوابم، شما مرا صدا نزنید و کاری به من نداشته باشید.

رو به قبله خوابید و شهادتین را گفت و آنها دیدند که آقا مُرد. وی را این رو آن رو کردند و دیدند که واقعاً مرده است، برای اطمینان چند جای زیر پای آقا را با کبریت سوزاندند و دیدند که واقعاً جان داده است.
پس از مدتی آقا نفسی کشید و نشست. همین که نشست فرمود: به شما نگفتم با من کاری نداشته باشید، چرا مرا از راه رفتن باز می داشتید؟ »

14. تهذیب نفس، شرط درک خدمت امام زمان (عج) حجة السلام قدس می گوید:
«
روزی آقا فرمودند: در تهران استاد روحانیی بود که لُمعَتین را تدریس می کرد، مطلع شد که گاهی از یکی از طلاب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق العاده دیده و شنیده می شود.
روزی چاقوی استاد ( در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود، و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند ) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می شود و وی هر چه می گردد آن را پیدا نمی کند و به تصور آنکه بچه هایش برداشته و از بین برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می شود، مدتی بدین منوال می گذرد و چاقو پیدا نمی شود. و عصبانیت آقا نیز تمام نمی شود.
روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می گوید:
«
آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته اید و فراموش کرده اید، بچه ها چه گناهی دارند. » آقا یادش می آید و تعجب می کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است.

از اینجا دیگر یقین می کند که او با (اولیای خدا) سر و کار دارد، روزی به او می گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می شود می گوید: آقای عزیز، مسلم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان(عج) مشرف می شوید؟
استاد اصرار می کند و شاگرد ناچار می شود جریان تشرف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می گوید: عزیزم، این بار وقتی مشرف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می دانند چند دقیقه ای اجازه تشرف به حقیر بدهند.

مدتی می گذرد و آقای طلبه چیزی نمی گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدت، صبر آقا تمام میشود و روزی به وی می گوید: آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟ می بیند که وی ( به اصطلاح ) این پا و آن پا می کند. آقا می گوید: عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی ( و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین )
آن طلبه با نهایت ناراحتی می گوید آقا فرمود: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقت ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می آیم. »

15. نتیجه توسل به امام رضا (ع) باز آقای قدس می گوید:
«
روزی آقا فرمودند: یکی از علمای نجف اشرف به جهت بیماری به تهران می آید و بعد از مراجعه به پزشک و تشکیل کمیسیون پزشکی بنابر آن می شود که آقا از ناحیه مغز عمل جراحی شود، آقا خیلی وحشت زده شده و سخت ناراحت می شود و اجازه می گیرد به مشهد مقدس مسافرت نماید.
پس از تشرف و توسل شبی در خواب می بیند آقای بزرگواری نزد ایشان می آید و می فرماید: چرا اینقدر ناراحت هستید صلاح دیده شد که عمل نشوید و با دارو معالجه شوید. از خواب بیدار می شود و می گوید: نتیجه گرفتم، به تهران برویم. به تهران می آیند، پس از مراجعه مجدد به پزشک، رئیس کمیسیون طبی آقا به او می گوید: ناراحت نباشید صلاح دیده شد که عمل جراحی انجام نشود، با دارو معالجه می کنیم.
با تطبیق این گفتار در خواب و بیداری بر یقین او می افزاید و با توسل به ثامن الحجج علیهم السلام معالجه نموده و شفا می یابد. »

16. زیارت واقعی همچنین وی می گوید:
«
روزی آقا فرمودند: در منطقه جاسب قم گروهی از کشاورزان در زمان گذشته با شتر و قاطر به زیارت حضرت ثامن الحجج علیهم السلام مشرف می شوند و هنگام مراجعت و وارد شدن در محدوده جاسب پیرمردی از اهل محل را می بیند که در گرمای روز کوله باری از علف به دوش کشیده و با مشقت بسیار به خانه می رود، مسافرین مشهد مقدس که او را می بینند زبان به شماتت و سرزنش می گشایند که: پیرمرد، زحمت دنیا را ول کن نیستی، آخر بیا تو هم لااقل یک بار به مشهد مقدس سفر کن. و این سخن را تکرار و او را بسیار توبیخ می کنند.
پیرمرد خسته و پاک دل زبان می گشاید و می گوید: شما که به زیارت آقا رفتید و به آقا سلام دادید، جواب گرفتید یا نه؟ می گویند: پیرمرد، این چه حرفی است که می زنی مگر آقا زنده است سلام ما را جواب بدهد؟!
پیرمرد می گوید: عزیزان، امام که زنده و مرده ندارد، ما را می بیند و سخنان ما را می شنود، زیارت که یک طرفه نمی شود.

آنان می گویند: آیا تو این عُرضه را داری؟ وی می گوید: آری، و از همان جا رو به سمت مشهد مقدس می کند و می گوید:« ألسلام علیک یا امام هشتم » و همه با کمال صراحت می شنوند که به آن پیرمرد به نام خطاب می شود که: علیکم السلام آقای فلانی »
و بدین ترتیب زائرین همگی خجالت کشیده و پشیمان می شوند که چرا سبب دلشکستگی این مرد نورانی شدند. »

17. قناعت شیخ انصاری( قدس سره ) و نیز می گوید:
«
روزی آقا در رابطه با قناعت شیخ انصاری ( اعلی الله مقامه ) فرمود: ما در ماجده و والده مکرمه شیخ و نوه دختری اش با ایشان زندگی می کردند، روزی شیخ بچه دخترش را تعقیب می کند. که با عصا تأدیب کند، بچه خود را به دامن مادر بزرگ می اندازد، مادر شیخ می پرسد: بچه چه کار کرده؟ شیخ می فرماید: نان تازه به او داده ایم و گریه و لجاجت می کند که خورش لازم دارد، مگر نان تازه هم خورش می خواهد؟ »

18. مشاهده انوار آیات قرآن آیت الله تهرانی می نویسد:
«
حضرت آیت الله العظمی بهجت فرمودند: در زمان جوانی ما، مرد نابینایی بود که قرآن را باز می کرد و هر آیه ای را که می خواستند نشان می داد و انگشت خود را کنار آیه مورد نظر قرار می داد، من نیز در زمان جوانی روزی خواستم با او شوخی کرده و سر به سر او گذارده باشم گفتم: فلان آیه کجاست؟ قرآن را باز کرد و انگشت خود را روی آیه گذاشت. من گفتم: نه اینطور نیست، اینجا آیه دیگری است. به من گفت: مگر کوری نمی‌بینی؟! »

19. اهمیت تربیت طلاب آیت الله سید موسی شبیری زنجانی می گوید:
«
آقای بهجت نقل می کردند: زمانی که آقا شیخ محمود حلی به نجف آمدند ما برای دیدن ایشان خدمتشان رسیدیم و ایشان نیز برای بازدید به خانه ما آمدند، وقتی آیت الله خوئی شنیدند که آقا شیخ محمود به منزل ما می آیند برای دیدار ایشان تشریف آوردند تا به اصطلاح دید دیگری ( از نظر معنوی ) به ایشان کنند. آقا شیخ محمود یک ساعت تأخیر کردند و آقای خوئی منتظر نشستند تا اینکه تشریف آوردند. آقای خوئی فرمودند: من دلم می خواست مقداری از آقا حسنعلی نخودکی اصفهانی تعریف کنید، تا وقتی ما می خواهیم برای اثبات عالم ماوراء دلیل بیاوریم، تنها از آیات و روایات استفاده نکنیم بلکه از حالات یک شخص هم در این مورد استفاده کنیم.
آقا شیخ محمود فرمودند: آقا شیخ حسنعلی مختصرات داشت ( یعنی مختصری از مطالب و عوالم را داشتند )، و اگر شما به همین کارتان ( تربیت طلاب ) توجه کنید بیشتر می توانید به اسلام خدمت کنید، تازه آقا شیخ حسنعلی مرید یکی از شماها بود. که آقای بهجت می فرمودند: منظورشان آقای بروجردی بود. »

20. اندیشه ای که بهتر از عبادت یک سال است آقای قدس می گوید:
«
روزی آقا می فرمود: یکی از علمای بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر نوجوانش را که در اطاق آقا خوابیده بود صدا زد و گفت: برخیز و چند رکعت نماز شب بخوان. پسر پاسخ داد: چشم.
آقا مشغول نماز شد و چند رکعت نماز خواند. ولی آقا زاده بر نخاست. مجدداً آقا او را صدا زد که: پسرم، پا شو چند رکعت نماز بخوان. باز پسر گفت: چشم.
آقا مشغول نماز شد ولی دید فرزندش از رختخواب بر نمی خیزد، برای بار سوم او را صدا زد. پسر گفت: حاج آقا، من دارم فکر می کنم، همان فکری که درباره آن در روایت آمده است که: امام صادق علیه السلام می فرماید:
«
تفکر ساعة خیر من عباده سنه: یک ساعت تفکر بهتر از یک سال عبادت است. »
آیت الله العظمی بهجت فرمودند: آقا پرخاش کرد و فرمود: ... و خود آیت الله بهجت کلمه را بر زبان جاری نکرد، ولی ما همه فهمیدیم که آن بزرگ مرد فرموده بود: پدر سوخته، آن فکری از عبادت یک یا شصت سال بهتر است که انسان را به خواندن نماز شب وادارد، نه اینکه انسان وقت نماز شب دراز بکشد و فکر بکند و به این بهانه از خواندن آن شانه خالی کند. »

21. توفیق مصونیت از گناه پیش از بلوغ نیز می گوید:
«
روزی آیت الله بهجت در رابطه با اینکه نیکان و بزرگان حتی پیش از بلوغشان هم مرتکب کارهای ناشایست نمی شدند، فرمود: یکی از اعاظم نجف می فرمود: من در دوران بچگی هرگاه می خواستم کاری را که برای افراد مکلف حرام است، انجام بدهم بی درنگ مانعی پیش می آمد و مرا از انجام دادن آن کار جلوگیری می کرد. من در زمان کوچکی خودم کاملاً مصون و محفوظ بودم، به طور قهری نه اختیاری

22. تأثیر نماز وحشت در گشایش کار اموات همچنین می گوید:
«
روزی آیت الله بهجت پیرامون تأثیر عمل نیک و قبول شدن عمل خالص فرمودند: مرحوم آیت الله حاج شیخ فتحعلی کاظمینی ( از آیات عظام و جامع فقه و اصول و عرفان) که در حرم کاظمین علیهماالسلام تدریس می کرد، خیلی از اوقات در اثنای درس ایشان میت می آوردند و دفن می کردند و رسم آقا هم این بود شبها نماز وحشت برای آنان می خواند یکی از بزرگان کاظمین شبی یکی از بستگان خود را در خواب می بیند و از حال او می پرسد وی می گوید: وضعم خراب بود، نماز آقا به دادم رسید و موجب گشایش کار من شد. »

23. نقش مقتضیات در نحوه زندگی بزرگان هم او می گوید:
«
روزی آقا فرمود: چند نفر از بازاریان تهران به نجف مشرف شدند و جهت پرداخت خمس اموال خود خدمت شیخ انصاری(قدس سره) رسیدند، وقتی وضع ساده خانه و بی آلایش شیخ را دیدند، آهسته به یکدیگر می گفتند: این است معنی پیشوا و مقتدا. یعنی علی گونه زیستن، نه مانند ملا علی کنی با خانه بیرونی و اندرونی و با تشکیلات و تشریفات آن چنانی. »
شیخ در حال نوشتن بود، و کاملاً به سخنان آنان توجه داشت، نخست کلمه خیلی زننده ای به آنها گفت، سپس فرمود: چه می گویید؟ من با چند نفر طلبه سروکار دارم و نیازی به تشریفات بیش از این ندارم، اما آخوند ملا علی کنی با امثال ناصرالدین شاه سر و کار دارد. اگر آن گونه نباشد ناصرالدین شاه به خانه اش نمی رود، آخوند ملا علی این کارها را برای حمایت از دین انجام می دهد. »


  
  

1. ارزش نماز اول وقت
2. زنده نگه داشتن سنت
3. آقائی و بزرگواری ائمه علیهم السلام
4. ارزش وضو و طهارت
5. شخصیت ممتاز آقا شیخ محمد حسین کمپانی
6. راضی به رضای الهی
7. برکت و عظمت ولایت علی(ع)
8. ارزش کار خالصانه
9. ثبات قدم در دیانت
10. توجه امام زمان (عج) به شیعیان واقعی
11. توجه تام به حضرت حقّ
12. توجه حضرت زهرا علیها السلام به فرزندان خود
13. حیات اولیای خدا
14. تهذیب نفس، شرط درک خدمت امام زمان(عج)
15. نتیجه توسل به امام رضا(ع)
16. زیارت واقعی
17. قناعت شیخ انصاری(قدس سره)
18. مشاهده انوار آیات قرآن
19. اهیت تربیت طلاب
20. اندیشه ای که بهتر از عبادت یک سال است
21. توفیق مصونیت از گناه پیش از بلوغ
22. تأثیر نماز وحشت در گشایش کار اموات
23. نقش مقتضیات در نحوه زندگی بزرگان

1. ارزش نماز اول وقت آقای مصباح می گوید: آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود:
«
اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد. »
اول وقت سرّعظیمی است « حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید. »
خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید. »
و همچنین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد. »

2. زنده نگه داشتن سنت حجة السلام والمسلمین قدس، یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید:
«
آقا همیشه سفارش می کردند برای احیای شریعت نگذارید سنتها فراموش شود وعرفیات یا بدعتها جای آن را بگیرد.
روزی فرمودند:
«
مرحوم حاج شیخ مرتضی طالقانی ( ازاستادان اخلاق و علمای بزرگ نجف، که استاد اخلاق آقا نیز بوده است ) همراه با عده ای از علما از جمله آیت الله العظمی خوئی به افطار دعوت بودند، وقتی غذا آماده می شود و همگی سر سفره می نشینند حاج شیخ مرتضی طالقانی می فرماید: نمک در سفره نیست و اقدام به تناول غذا نمی کنند. با اینکه بین مجلس افطاریه تا آشپزخانه بسیار فاصله بوده ( و ظاهراً از خانه ای دیگر غذا می آورده اند ). به هر حال مرحوم طالقانی دست به غذا دراز نمی کند و دیگران حتی آیت الله خوئی نیز به احترام ایشان غذا شروع نمی کنند و طول می کشد تا نمک را بیآورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن، آیت الله خوئی خطاب به ایشان می فرماید: حضرت آقا، اگر شما به این اندازه به ظاهر سنت مقید هستید که اگر کمی نمک تناول نکنید غذا نمی خورید، پس در این گونه مجالس کمی نمک با خود همراه داشته باشید تا مردم را منتظر نگذارید. آقای طالقانی فوراً دست به جیب برده و کیسه کوچکی را درآورده و می فرماید: با خودم نمک داشتم ولی می خواستم سنت اسلامی پیاده شود و متروک نباشد. »

3. آقائی و بزرگواری ائمه علیهم السلام باز آقای قدس می گوید: روزی آقای بهجت در رابطه با بزرگواری و اغماض ائمه اطهار ـ صلوات الله علیهم ـ فرمودند:
«
در نزدیکی نجف اشرف، در محل تلاقی دو رودخانه فرات و دجله آبادیی است به نام «مصیب»، که مردی شیعه برای زیارت مولای متقیان امیر المؤمنین علیه السلام از آنجا عبور می کرد و مردی از اهل سنت که در سر راه مرد شیعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون می دانست وی به زیارت حضرت علی علیه السلام می رود او را مسخره می کرد.
حتی یک بار به ساحت مقدس آقا جسارت کرد، و مرد شیعه خیلی ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خیلی بی تابی کرد و ناله زد که: تو می دانی این مخالف چه می کند.
آن شب آقا را در خواب دید و شکایت کرد آقا فرمود: او بر ما حقی دارد که هر چه بکند در دنیا نمی توانیم او را کیفر دهیم. شیعه می گوید عرض کردم: آری، لابد به خاطر آن جسارتهایی که او می کند بر شما حق پیدا کرده است؟! حضرت فرمودند: بله او روزی در محل تلاقی آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه می کرد، ناگهان جریان کربلا و منع آب از حضرت سید الشهدا علیه السلام به خاطرش افتاد و پیش خود گفت: عمر بن سعد کار خوبی نکرد که اینها را تشنه کشت، خوب بود به آنها آب می داد بعد همه را می کشت، و ناراحت شد و یک قطره اشک از چشم او ریخت، از این جهت بر ما حقی پیدا کرد که نمی توانیم او را جزا بدهیم.

آن مرد شیعه می گوید: از خواب بیدار شدم، به محل برگشتم، سر راه آن سنی با من برخورد کرد و با تمسخر گفت: آقا را دیدی و از طرف ما پیام رساندی؟! مرد شیعه گفت: آری پیام رساندم و پیامی دارم. او خندید و گفت: بگو چیست؟ مرد شیعه جریان را تا آخر تعریف کرد. وقتی رسید به فرمایش امام علیه السلام که وی به آب نگاهی کرد و به یاد کربلا افتاد و ...، مرد سنی تا شنید سر به زیر افکند و کمی به فکر فرو رفت و گفت: خدایا، در آن زمان هیچ کس در آنجا نبود و من این را به کسی نگفته بودم، آقا از کجا فهمید. بلافاصله گفت: أشهد أن لا إله إلا الله، و أن محمداً رسول الله، و أن علیاً أمیرالمؤمنین ولیّ الله و وصیّ رسول الله و شیعه شد

4. ارزش وضو و طهارت باز آقای قدس می گوید:
«
روزی چند دقیقه زودتر برای درس به خانه آقا رفتم، دیدم پیرمردی نشسته و آقا به او توجهی خاص دارد، بعد از دقایقی آقا فرمود: ایشان (آن پیرمرد) هرگز بی وضو نمی خوابد، اگر شبها چندین بار هم بیدار شود باید حتماً وضو بسازد. »

5. شخصیت ممتاز آقا شیخ محمد حسین کمپانی آیت الله مصباح می گوید:
«
روزی آقا فرمودند: مرحوم آقا شیخ محمد حسین طوری بود که اگر کسی به فعالیتهای علمی اش توجه می کرد تصور می کرد در شبانه روز هیچ کاری غیر از مطالعه و تحقیق ندارد، و اگر کسی از برنامه های عبادی ایشان اطلاع پیدا می کرد فکر می کرد غیر از عبادت به کاری نمی پردازد.
مرحوم آقا شیخ محمد حسین می گفت: من سیزده سال در درس مرحوم آخوند خراسانی، صاحب کفایه شرکت می کردم، در طول این سیزده سال یک شب موفق نشدم که در درس ایشان حضور پیدا کنم ( و ظاهراً درسشان را شبها ایراد می فرمودند ) آن یک شب نیز به زیارت کاظمین مشرف شده بودم و در هنگام برگشتن مشکلی پیش آمد که به موقع نرسیدم، در بین راه که می آمدم حدس می زدم که امشب چه مطالبی را بیان خواهند کرد. پیشاپیش آنها را نوشتم.
به نجف که رسیدم و با دوستان صحبت کردم دیدم تقریباً همه مطالبی که بیان فرموده بودند چیزهایی بوده که من پیشاپیش حدس زده و نوشته بودم، و تقریباً نوشته های من چیزی از درس کم نداشت.
ایشان با اینکه چنین موقعیت علمی داشتند و درس استاد را پیشاپیش می توانستند حدس بزنند و بنویسند، در عین حال مقید بودند که حتی یک شب درس استاد از او فوت نشود.

در کنار این فعالیتهای علمی آن قدر مقید به برنامه های عبادتی بودند، که هر کس اینها را می دید فکر می کرد که اصلاً به هیچ چیز غیر از عبادت نمی رسد، هر روز زیارت عاشورا و هر روز نماز جعفر طیار از برنامه های عادی ایشان بود. روزهای پنج شنبه، طبق سنتی که علمای نجف دارند و معمولاً روز پنج شنبه یا جمعه یک روضه هفتگی دارند که زمینه ای است برای دیدار دوستان و استادان و شاگردان با همدیگر و توسلی هم انجام می گرفت، مرحوم آقا شیخ محمد حسین در این روضه شان مقید بود که خود پای سماور بنشیند، و خود او همه کفش ها را جفت کند، و در عین حال زبانش مرتب در حال حرکت بود خیلی تند تند یک چیزی را می خواندند ما متوجه نمی شدیم که این چه ذکری است که ایشان این قدر در نشستن و بر خاستن به گفتن آن مقید است.
بعد یکی از دوستان که خیلی با آقا مأنوس بود ( مرحوم آقا شیخ علی محمد بروجردی رضوان الله علیه ) از ایشان سؤال کرده بود: آقا، این چه ذکری است که شما این قدر تقیِّد دارید که حتی بین سلام و احوال پرسی تان آن را ترک نمی کنی؟ ایشان لبخندی زده بود و بعد از تأملی فرموده بود: خوب است انسان روزی هزار مرتبه إنا أنزلنا بخواند. »

6. راضی به رضای الهی حجة السلام والمسلمین قدس از شاگردان آقا می گوید:
«
یک روز از روزهای درسی کمی زودتر به خانه آیت الله العظمی بهجت رفتم ـ زیرا ایشان گاهی از اوقات وقتی شاگردان به درس حاضر می شدند هرچند یک نفر هم بود به اتاق درس می آمد و تا هنگام آمدن دیگران احیاناً جریان و یا حدیث و یا نکته اخلاقی را گوشزد می کردند ـ بنده نیز به طمع مطالب یاد شده قدری زودتر رفتم. خوشبختانه آقا که صدای « یا الله » حقیر را شنید زودتر تشریف آورد، بعد از احوالپرسی فرمود:
در نجف یکی از آقازاده های ایرانی که از اهل همدان و بسیار جوان زیبا و شیک پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامی شهرت داشت، به بیماری سختی گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه ای که با عصا بیرون می آمد.

من سعی داشتم که با او روبرو نشوم، زیرا فکر می کردم با وصف حالی که او داشت، از دیدن من خجالت می کشد، لذا نمی خواستم غمی بر غمش بیفزایم. یک روز از کوچه بیرون آمدم و دیدم او سر کوچه ایستاده است و ناخواسته با او روبرو شدم و با عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا این حرف از دهانم بیرون آمد ناراحت شدم و با خود گفتم که چه حرفی ناسنجیده ای مگر حال او را نمی بینی! چه نیازی بود از او بپرسی؟ به هر حال خیلی از خودم بدم آمد.
ولی بر خلاف انتظار من، وقتی وی دهان باز کرد مثل اینکه آب یخ روی آتش ناراحتی درونم ریخت، چنان اظهار حمد و ستایش کرد و چنان با نشاط و روحیه ابراز سرور کرد که گویا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنیدن صحبت های او آرام گرفتم و ناراحتی ام بر طرف گردید. »

7. برکت و عظمت ولایت علی(ع) هم او می گوید:
«
روزی آقا در ارتباط با ولایت و عظمت آن فرمودند: در نجف یا کاظمین یکی از آقایان قریب 10 یا 15 نفر از اهل علم را برای ناهار دعوت کرده بود ولی فرستاده آقا اشتباهاً طلاب یک مدرسه را که قریب 60-70 نفر بودند دعوت کرده بود. وقتی میهمانان آمده بودند وی دیده بود گذشته از این که جا برای نشستن آنها کم است غذا نیز خیلی اندک است، بی درنگ به ذهنش خطور کرد که آیت الله حاج شیخ فتحعلی کاظمینی را از جریان با خبر سازد.
وقتی خبر به آقا رسیده بود فرموده بود: دست به کار نشوند تا من بیایم. تا اینکه ایشان تشریف می آورد و می فرماید: یک پارچه سفید آب ندیده برایم بیاورید. و ظرف برنج را وارسی کرد و سرپوش را برداشته و آن پارچه را به جای سرپوش می گذارد و می فرماید: حال ظرفها را به من بدهید، من غذا می ریزم و شما تقسیم کنید، و مکرر می فرموده است:
«
ها علیّ (ع) خیر البشر، و من أبی فقد کفر: هشدار، که علی علیه السلام بهترین
انسانهاست، و هر کس [ولایت او] را نپذیرد[ به خدا ] کفر ورزیده است.
بحار الانوار، ج26، ص306، روایت 66 و 68 »
تا اینکه به شرافت مقام شامخ علی علیه السلام تمام میهمانان را از آن دیگ غذا داده بود و هنوز طعام دیگ به آخر نرسیده بود ».
یکی دیگر از شاگردان آقا (آقای تهرانی) این قضیه را نقل میکرد:
«
آن گونه که به یاد دارم حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل می فرمودند که مرحوم حاج میرزا حسین نوری(ره)، صاحب کتاب «مستدرک الوسائل» در سامراء به شخصی فرموده بودند که برای شب پنجشنبه و جمعه صد نفر را دعوت کن، ولی شخص قاصد صد نفر را برای شب پنجشنبه دعوت کرده بود ( در حالی که منظور حاجی نوری(ره) این بود که پنجاه نفر برای شب پنجشنبه، و پنجاه نفر برای شب جمعه دعوت کند، و برای شب پنجشنبه غذای پنجاه نفر را تدارک دیده بود. )
وقتی حاجی از جریان باخبر می شود می فرماید: سریعاً آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی (ره) را که در سامراء اقامت داشته است، خبر کنید. مرحوم آخوند به محض اطلاع از قضیه می فرماید: غذا را نکشید تا من بیایم. وقتی تشریف می آورند می فرماید: یک پارچه آب ندیده بیاورید، پارچه را می آورند و ایشان آن را روی ظرف غذا قرار می دهد و سه بار دست خود را روی پارچه می کشند و در هر بار می فرمایند: « ها علی(ع) خیر البشر، من أبی فقد کفر. » و بعد می فرمایند: حالا غذا را بکشید، غذا را می کشند و تمام مهیمانها را غذا می دهند. »

8. ارزش کار خالصانه باز آقای قدس می گوید:
«
روزی آقا در رابطه با پاداش عمل صالح اگر چه اندک باشد، فرمود:
یکی از علمای نجف روزی در مسیر راهش به فقیری یک درهم صدقه داد ( البته بیشتر ازآن نداشت ) شب در خواب دید او را به باغی مجلل و دارای قصری بسیار عالی و زیبا دعوت کرده اند که نظیر آن را کسی ندیده بود. پرسید این باغ و قصر از آن کیست؟ گفتند: ازآن شماست تعجب کرد که من در برابر این همه تشریفات، عملی انجام نداده ام. به او گفتند: تعجب کردی؟ گفت:آری. گفتند: تعجب نکن. این پاداش آن یک درهم شماست. که خالصانه و با حسن عمل انجام گرفته است. »

9. ثبات قدم در دیانت هم او می گوید:
«
روزی آقا در ارتباط با ثبات قدم در دیانت و استمرار پرهیزکاری و تقوا فرمودند: یکی از علمای بزرگ و اهل معنی شخصی را در صحن مبارک حضرت امیر علیه السلام دید که از نهایت تواضع و ادب و ذلت در برابر مقام شامخ ولایت مولی الموحدین ایستاده و چنان سر به زیر و افتاده و خاضع بود که گویی با سر راه می رود. آن عالم عابد ربانی پیش آن مرد شریف و بزرگوار که عمرش از هفتاد به بالا بود رفت و از وضع حال و کیفیت زندگی او جویا شد. آن مرد شریف فرمود: از زمانی که پا به تکلیف گذاشتم تاکنون از روی عمد و دانسته گناه نکرده ام. البته آن طور مواظبت و دقت و مراقبت این گونه نتیجه را دارد. »

10. توجه امام زمان (عج) به شیعیان واقعی و نیز می گوید:
«
روزی آقا فرمودند: دکتری متدین اهل ولایت و شیعه مدتی در صدد پیدا کردن یاران حضرت حجت علیه السلام می گشت حتی می خواست اسامی آنها را بداند. روزی در مطب خود که در خانه اش قرار داشت تنها نشسته بود، شخصی وارد شد و سلام کرد و نشست و فرمود: حضرت آقا، یاران حضرت حجت علیه السلام عبارتند از... و شروع کرد به شمردن نامهای آنان و تند تند همه را نام برد و نام یکی نیز « بهرام » بود. به هر حال در طول چند دقیقه همه سیصد و سیزده نفر را شمرد و گفت: اینها یاران مهدی (عج) می باشند و بلند شد و خداحافظی کرد و رفت.
دکتر می گوید: او که رفت من تازه به خودم آمدم که این چه کسی بود؟ و آیا من خواب بودم یا بیدار؟ از همسرم که در اتاق مجاور بود پرسیدم: آیا کسی با من کاری داشت و پیش من کسی آمد؟ گفت: آقایی آمد و تند تند حرف می زد. دکتر می گوید: تازه فهمیدم که من خواب نبودم و او از افراد معمولی نبود. »

11. توجه تام به حضرت حقّ باز می گوید:
«
روزی آقا فرمود: در نجف رسم بود که طلاب در ایام زیارتی، دسته دسته و بسیاری از اوقات با پای پیاده برای زیارت عتبات عالیات می رفتند و شب را در بین راه به جهت خواندن نماز شب توقف و هر یک در گوشه ای مشغول نماز شب می شدند.
در یکی از سفرها آقای روحانی پیر مردی که همراه آنها بود بیشتر فاصله گرفت و مشغول نماز شب شد، ناگهان آقایان غرش و نعره شیری را از نزدیک شنیدند و در صدد بر آمدند که چه بکنند. دیدند شیر به سوی آن پیرمرد می رود، گفتند: « إنا لله و إنا إلیه راجعون » هیچ کاری نمی توانستند انجام بدهند، شیر رفت و رفت و رفت تا چند قدمی آن آقا ایستاد، آقا هم ظاهراً در رکعت وتر بود، شیر چند دقیقه کنار آقا ایستاد و آقا را نگاه می کرد، آقا هم مانند مجسمه ایستاده بود و هیچ تکان نمی خورد، بعد از دقایقی شیر حرکت کرد و رفت.
چون قدری دور شد آقایان دوان دوان به خدمت آقا رفتند و بعد از تمام شدن نماز وتر به او گفتند: آقا! از شیر نترسیدی؟ شگفت اینکه پا به فرار نگذاشتی، أحسنت! عجب دل قوی و با جرئتی داری؟ آقا فرمود: بله من ترسیدم، خیلی هم ترسیدم اما دیدم با فرار کردن از چنگال او نجات نمی یابم، لذا به خود گفتم که پس چه بهتر حال که باید طعمه شیر شوم، در حال مناجات و راز و نیاز با قاضی الحاجات باشم. و با این حال خوب از دنیا بروم. »
حجة الاسلام و المسلمین آقای تهرانی یکی از شاگردان آقا جریان فوق را به صورت ذیل از آیت الله بهجت نقل میکند:
«
حضرت استاد این قضیه را مکرر به این صورت نقل می فرمودند که در نجف معروف شده بود که فلان آقا از شیر نمی ترسد و در بیابان شیر را دیده نترسیده است.

از خود آقا در این باره سؤال می کنند می فرماید: نه، من نیز خیلی از شیر می ترسم، ولی وقتی در بیابان مشغول نماز بودم ناگهان شیری از بالای کوه به سوی من سرازیر شد، با خود گفتم: بهتر است اینک که قدرت بر رهایی از شیر را ندارم فکر فرار را کنار گذارم و همچنان به نماز مشغول شوم، و چه بهتر که مرا در حال نماز بدرد، لذا از نماز دست بر نداشتم و هیچ عکس العملی از خود نشان ندادم، تا اینکه شیر نزدیک من آمد و دید من کاری نمی کنم، دورادور من گشت و رفت. »

12. توجه حضرت زهرا علیها السلام به فرزندان خود همچنین آقای قدس می گوید:
«
روزی آقا فرمودند یکی از ثروتمندان رشت که در نجف اشرف ساکن بود دختر خود را به ازدواج یک روحانی سید که خیلی فقیر بود در آورد، از آنجایی که خانم در خانواده ثروتمند بزرگ شده بود به هیچ وجه حوصله غذا درست کردن برای آقا را نداشت. شبی حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را در خواب دید، حضرت به او فرمود: دخترم، چرا با پسرم خوشرفتاری نداری و برای او غذا درست نمی کنی؟ وی در خواب جواب داد که من حال غذا درست کردن برای این آقا را ندارم. حضرت اصرار کردند و او همان جمله را تکرار کرد.
تا اینکه حضرت زهرا علیها السلام فرمودند: شما فقط مواد لازم خورشت را آماده بکن و داخل قابلمه بریز و روی چراغ بگذار، لازم نیست که دستکاری کنی.
در این هنگام از خواب بیدار شد و تعجب کرد، بعد به عنوان امتحان همان کار را انجام داد، وقت ظهر یا شام وقتی سرپوش را از قابلمه برداشت دید غذا آماده است و عطر خورشت خانه را معطر کرد. وی همواره به این صورت غذا می پخت و حتی روزی مهمان داشتند مهمان گفت من در طول عمرم اینطور غذا نخورده ام.
تعجب اینکه آن خانم با اینکه این کرامت را بارها می دید، باز حوصله درست کردن غذا را نداشت. »


  
  

معرفت فاطمی

همه ما این کارها را داریم؛ روضه خوانی، اشک ریختن، سینه زنی، خب اینها یک مطلب است. مطلب دیگر این است که بدانیم وجود مبارک فاطمه (س) چه کرده است؟
حضرت زهرا (س) یک سلسله کارهائی کرده که نه فهمش مقدور ماست، نه ما مأمور به تأسّی هستیم. آنچه که مرحوم کلینی (رض) نقل می کند که جبرئیل به دیدار او آمده، آن حرف ها را به وجود مبارک فاطمه (س) گفته است. حضرت علی بن أبیطالب را خواست، به علی بن أبیطالب فرمود: یا علی! اینها گفته های جبرئیل است، من ا ملاء می کنم، تو بنویس... اینها را نه عقل ما می رسد و نه...فقط ما یک گریه شوق داریم وقتی این گونه احادیث را برای ما می خوانند.
اینکه در بعضی از روایات دارد که ائمه فرمودند مادر ما حجه الله است، یا در نهج البلاغه می بینید وجود مبارک حضرت امیر به گفت فاطمه استدلال می کند و می گوید : فاطمه اینچنین فرمود. برای این است که فاطمه معصوم است، گفته او حجت است، برهان است، البته امام نیست اما هر معصومی حرفش حجت است. در بعضی از مطالبی که در نهج البلاغه است، وجود مبارک حضرت امیر به گفته فاطمه (س) استدلال می کند. می گوید: زهرا اینچنین فرمود. مگر علی بن ابیطالب همتائی دارد بعد از پیغمبر؟ خود حضرت صاحب مقام سلونی است ولی با این حال می گوید: زهرا اینطور گفت.
حالا چرا فاطمه(س)حجت خداست؟ برای اینکه ما خیلی از حرف هایمان را از کتاب او گرفتیم. ما می گوئیم: در « مصحف فاطمه » است. از امام صادق (س) سئوال می کنند: آخر اینطور که خبر غیبی می دهی، کجا نوشته است؟ در کدام کتاب نوشته است؟ در قرآن نوشته است؟ می فرماید: بله، در کتابی که شبیه قرآن است و آن مصحف مادرمان است. آن را هم جبرئیل آورده دیگر! حالا ما که ناتوانیم در فهم این موارد؛ تنها اشک شوق می ریزیم و آنجائی که می گویند: در را به پهلو زدند، یک شکل دیگر اشک می ریزیم.
اینها به ما نگفتند: شما یاد بگیر ! امّا آن چیزهائی که خود حضرت گفته، آنها را باید یاد بگیریم و آن کتابهائی است که برای هزار سال قبل است، دست اوّل است ؛ نظیر دلائل المامه ی مرحوم طبری.
طبری از علمای بزرگ شیعه است. او صاحب دلائل المامه، یک چند سالی قبل از شیخ طوسی بوده است. البته در یک عصر زندگی می کردند، ولی سنّ شریف ایشان چند سال قبل از سنّ شریف شیخ طوسی بود. ایشان در این کتاب دلائل المامه، مسنداً از حضرت نقل می کند.
آقایان روحانیون حتماً این کتاب را ببینند. البته، آنچه که در فضائل این خاندان است، نوشته صد سال قبل، دویست سال قبل، سیصد سال قبل، مثل مرحوم مجلسی، همه اینها نور است. امّا وقتی شما دسترسی دارید به آن سند اوّل و دست اوّل، خب دیگر به بحار و اینها نوبت نمی رسد این بحار مال چهار صد سال قبل است. آن کتاب مال قبل از چهار هزار سال.
خدا در قرآن فرمود: شما بدهکارید؛ به پیغمبر بدهکارید. برای اینکه او شما را آدم کرده، زنده کرده، نیاکان شما بت پرست بودند. این ا ستجیبوا لله و ل لرّسول ذا دعاکم ل ما یحی یکم (1)، به برکت پیغمبر است. خب شما باید اجرش را بدهید. لا اسئلکم علیه اجراً ؛ اجرش چیست؟ لا المودّه ف ی القربی (2). باید با خاندان پیغمبر رابطه گرم داشته باشید. آدم اگر اینها را نشناسد، چطوری با اینها رابطه داشته باشد؟ پس معرفت اینها لازم است، توأم با محبت شان. معرفت شناسنامه ای البته خوب است، ولی مشکلی را حل نمی کند و محبت نمی آورد.
وجود مبارک فاطمه زهراء که اوّل حامی ولایت بود؛ برای اینکه مدرسه عالمانه داشت و به استناد آیات قرآنی حدیث نقل می کرد تا تثبیت کند علی جای پیغمبر نشسته است.
طبری در دلائل المامه، مسنداً نقل می کند از ذات مقدّس زهرا (س) که روزی در مدینه زلزله ای آمد. همه از خانه ها بیرون آمدند، فرار کردند، و دیوارها هم مرتب می لرزید. همه هم ترسیدند. اینها دیدند وجود مبارک علی بن ابیطالب هراسی ندارد! خوب زلزله است، زمین لرزه است، زیر آوار رفتن است. از مدینه بیرون آمدند. همه می دیدند دیوارهای مدینه دارد می لرزد، و حضرت امیر اصلاً ترسی ندارد. عرض کردند: یا علی! زلزله است، در شما هیچ اثری نیست، مثل اینکه خبری نیست؟ عرض کردند: یا علی! چطور در شما هیچ اثری نمی کند؟ حضرت زهرا (س) نقل می کند در حضور این مردم وجود مبارک حضرت امیر، دستش را گذاشت روی زمین، فرمود: اسکنی (3)، ساکن باش؛ دیدند زمین آرام شد! این؛ علی(ع) این است. اسکنی ب ذن الله، آرام؛ آرام شد.
همه علل و عوامل طبیعی زلزله حق است، هیچ حرفی در آن نیست. مرض به وسیله میکروب می آید، ویروس می آید، علل و عواملی دارد، امّا نّی ابر ء الأکمه و الأبرص ب ذن الله(4)؛ مسیح هم در کنارش هست. زلزله صدها علل و عوامل طبیعی دارد، همه اش حق است امّا اینها علل قابلی اند، علل معّد و ممّد اند، کار به دست دیگری است. آن دیگری اگر به خلیفه اش اجازه بدهد که بگوید: زمین آرام! می گوید: چشم. بعد این آیه را خواند: و ذا زلزله ... . فرمود: این که یک زلزله مختصر است. ذا زلز لت الأرض ز لزالها. و أخرجت الأرض أثقالها. و قال النسان مالها. یومئ ذ تحدّ ث أخبارها. ب أنّ ربّک اوحی لها (5)، این انسان علی بن ابیطالب است!
حالا اگر کسی این مقامات را به وسیله زهرا (س) بشناسد، آنوقت علوی خوبی خواهد بود، دیگر به دنبال دیگری نمی رود. اما اگر نه، به وسیله همان بخشش ها و مبارزات و اینها بشناسد چون آنها امثال و شواهد و نظائر دارد، ممکن است دنبال دیگری هم برود. این که اولین حامی ولایت وجود مبارک زهرا (س) بود، تا شاگردانش جمعش می شدند؛ مسنداً، به استناد آیات قرآنی، آنچه را که خودش حجت خداست و معصوم هست، دیده بود؛ برای مردم بیان کرد تا روشن بشود علی جای پیغمبر نشسته است.
¤ سخنرانی آیت الله جوادی آملی (دام ظله) در خطبه دوم نماز جمعه قم؛ 20 تیرماه 1382
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) انفال . 24 (2) شوری . 23 (3) دلائل المامه. ص 2
(4) آل عمران . 49 (5) زلزله . آیات 1 تا 5

 


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >