سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر دانشی که خرد تأییدش نکند، مایه گمراهی است . [امام علی علیه السلام]


 خاطرات حاج عیسى جعفرى خدمتگزار 65 ساله بیت امام (س)
بسم الله الرحمن الرحیم

سال 60 من مشغول کاسبى بودم که حاج احمد آقا به خواهرم که از زمان نجف و قبل از انقلاب خدمتکار امام بودند، مى‏گوید که به یک نفر خدمتکار نیاز دارند که شب و روز در خدمتشان باشند. خواهر مرا پیشنهاد مى‏کند، حاج احمد آقا از کار و شغل من مى‏پرسد که خواهر مى‏گوید کاسب است. پس از پرسش پیرامون کسب و کار من در گذشته و حال، آنوقت زنگ زدند که به من احتیاج دارند و گفتند بیایید جماران.

حاج احمد آقا جورى با من رفتار مى‏کرد که فراموش نشدنى است. اگر یک ساعت نبودم، بلافاصله سراغم را مى‏گرفت که حاج عیسى کجاست و روزهایى که برف مى‏آمد، من سحر پا مى‏شدم، راه را باز مى‏کردم، براى اینکه حضرت امام تشریف بیاورند داخل دفتر کارشان و تاصبح که برادران مى‏آمدند من راه را باز کرده بودم. یک روز برف را روفته بودم، حاج احمد آقا آمد و عبایى گران قیمت را روى دوش من انداخت و گفت، مواظب خودت باش که سرما نخورى، این صحبتها که مربوط به زمان حیات حضرت امام است و خاطرات زیادى است که فرصت نیست همه را تعریف کنم. اما بعد از رحلت‏حضرت امام، حاج احمد آقا به من تکلیف کردند که حاجى! اختیار دست‏خودت است، چنانچه دلت مى‏خواهد برو، و اگر مایلى بمان و من عرض کردم،اى آقا، کجا بروم. شما باید مرا بدست‏خود به خاک بسپارید. (گریه حاجى عیسى) از آن به بعد حاج احمد آقا سفارش کردند به تمام بچه‏ها که هواى حاج عیسى را داشته باشید و نگذارید کار زیاد انجام دهد. ایشان مرا آزاد گذاردند، اما من نمى‏توانستم قرار بگیرم. هر کارى که پیش مى‏آمد انجام مى‏دادم تا حدود بیست روز قبل در ماه مبارک رمضان سال 73ایشان به قم رفت.

سه چهار روز در قم ماندند، وقتى که برگشتند، به ایشان گفتم، آقا جان، چرا اینقدر در آنجا ماندى، ما که دلمان تنگ مى‏شود و او گفت که دل ایشان هم تنگ مى‏شود و اضافه کرد که در قم کار واجبى داشته است. وقتى رفتم جلو تا چایى جلوى ایشان بگذارم، به دست من چسبید (گریه حاج عیسى) و من علت این کار را از ایشان پرسیدم، حاج احمد آقا گفت، مى‏خواهد دست مرا ببوسد. گفتم آقا جان! این چه کارى است گفتم من سمت غلامى شما را دارم، من نوکر شما هستم، من باید پاهاى شما را ببوسم (گریه حاج عیسى) .

بارها مى‏شد که خبر مرگ خودش را به من مى‏داد و مى‏گفت، "حاج عیسى من مى‏میرم، مواظب خانواده ما باش (با گریه) ، گفتم آقا جان! خدا نکند، من شاهد فوت شما بشوم، دو سه روز دیگر گذشت و دوباره حاج احمد آقا به من گفت که شوخى نمى‏کند و خبر از مرگ خود داد. باز چند روز گذشت فرمود: "حاج عیسى من مى‏میرم مواظب على باش . . . (با گریه) .

اینجا دیگر، من خیلى ناراحت‏شدم و گفتم آقا جان! همه ما مى‏میریم و آنکه نمیرد خداست، آنکه تغییر نپذیرد خداست. و به آرامى از خدمتشان مرخص شدم.

این اواخر در را مى‏بست و کسى را اجازه نمى‏داد خدمتشان برسد ولى من چون کلید داشتم در را باز مى‏کردم و مزاحمش مى‏شدم و او مى‏فرمود: " ما حریف همه شدیم که وارد اتاق نشوند ولى حریف حاج عیسى نشدیم". تا روزى که این دنیا را وداع کردند، من روز قبل از آن ناهار برایشان بردم ولى پس از آن دیگر ایشان را ندیدم، این همان شبى بود که رئیس جمهور فیلیپین آمده بود و من از آن شب به بعد دیگر ایشان را ندیدم تا صبح که در حال بیمارى ایشان را دیدم که به بیمارستان مى‏برند.
 


  
  


 خاطرات حاج عیسى جعفرى خدمتگزار 65 ساله بیت امام (س)
بسم الله الرحمن الرحیم

سال 60 من مشغول کاسبى بودم که حاج احمد آقا به خواهرم که از زمان نجف و قبل از انقلاب خدمتکار امام بودند، مى‏گوید که به یک نفر خدمتکار نیاز دارند که شب و روز در خدمتشان باشند. خواهر مرا پیشنهاد مى‏کند، حاج احمد آقا از کار و شغل من مى‏پرسد که خواهر مى‏گوید کاسب است. پس از پرسش پیرامون کسب و کار من در گذشته و حال، آنوقت زنگ زدند که به من احتیاج دارند و گفتند بیایید جماران.

حاج احمد آقا جورى با من رفتار مى‏کرد که فراموش نشدنى است. اگر یک ساعت نبودم، بلافاصله سراغم را مى‏گرفت که حاج عیسى کجاست و روزهایى که برف مى‏آمد، من سحر پا مى‏شدم، راه را باز مى‏کردم، براى اینکه حضرت امام تشریف بیاورند داخل دفتر کارشان و تاصبح که برادران مى‏آمدند من راه را باز کرده بودم. یک روز برف را روفته بودم، حاج احمد آقا آمد و عبایى گران قیمت را روى دوش من انداخت و گفت، مواظب خودت باش که سرما نخورى، این صحبتها که مربوط به زمان حیات حضرت امام است و خاطرات زیادى است که فرصت نیست همه را تعریف کنم. اما بعد از رحلت‏حضرت امام، حاج احمد آقا به من تکلیف کردند که حاجى! اختیار دست‏خودت است، چنانچه دلت مى‏خواهد برو، و اگر مایلى بمان و من عرض کردم،اى آقا، کجا بروم. شما باید مرا بدست‏خود به خاک بسپارید. (گریه حاجى عیسى) از آن به بعد حاج احمد آقا سفارش کردند به تمام بچه‏ها که هواى حاج عیسى را داشته باشید و نگذارید کار زیاد انجام دهد. ایشان مرا آزاد گذاردند، اما من نمى‏توانستم قرار بگیرم. هر کارى که پیش مى‏آمد انجام مى‏دادم تا حدود بیست روز قبل در ماه مبارک رمضان سال 73ایشان به قم رفت.

سه چهار روز در قم ماندند، وقتى که برگشتند، به ایشان گفتم، آقا جان، چرا اینقدر در آنجا ماندى، ما که دلمان تنگ مى‏شود و او گفت که دل ایشان هم تنگ مى‏شود و اضافه کرد که در قم کار واجبى داشته است. وقتى رفتم جلو تا چایى جلوى ایشان بگذارم، به دست من چسبید (گریه حاج عیسى) و من علت این کار را از ایشان پرسیدم، حاج احمد آقا گفت، مى‏خواهد دست مرا ببوسد. گفتم آقا جان! این چه کارى است گفتم من سمت غلامى شما را دارم، من نوکر شما هستم، من باید پاهاى شما را ببوسم (گریه حاج عیسى) .

بارها مى‏شد که خبر مرگ خودش را به من مى‏داد و مى‏گفت، "حاج عیسى من مى‏میرم، مواظب خانواده ما باش (با گریه) ، گفتم آقا جان! خدا نکند، من شاهد فوت شما بشوم، دو سه روز دیگر گذشت و دوباره حاج احمد آقا به من گفت که شوخى نمى‏کند و خبر از مرگ خود داد. باز چند روز گذشت فرمود: "حاج عیسى من مى‏میرم مواظب على باش . . . (با گریه) .

اینجا دیگر، من خیلى ناراحت‏شدم و گفتم آقا جان! همه ما مى‏میریم و آنکه نمیرد خداست، آنکه تغییر نپذیرد خداست. و به آرامى از خدمتشان مرخص شدم.

این اواخر در را مى‏بست و کسى را اجازه نمى‏داد خدمتشان برسد ولى من چون کلید داشتم در را باز مى‏کردم و مزاحمش مى‏شدم و او مى‏فرمود: " ما حریف همه شدیم که وارد اتاق نشوند ولى حریف حاج عیسى نشدیم". تا روزى که این دنیا را وداع کردند، من روز قبل از آن ناهار برایشان بردم ولى پس از آن دیگر ایشان را ندیدم، این همان شبى بود که رئیس جمهور فیلیپین آمده بود و من از آن شب به بعد دیگر ایشان را ندیدم تا صبح که در حال بیمارى ایشان را دیدم که به بیمارستان مى‏برند.
 


  
  


 ویژگى هاى شخصى

امام خمینى در زندگى ، سخت معتقد به برنامه ریزى، نظم و انضباط بودند. ساعات مشخّصى از شبانه روز را به عبادت و ذکر حق و قرائت قرآن، دعا و مطالعه مى پرداختند. قدم زدن و در همان حال ذکر خدا گفتن و اندیشیدن جزئى از برنامه روزانه ایشان بود. درحالى که عمر ایشان به نود سال نزدیک شده بود، هنوز یکى از پرکارترین رهبران سیاسى جهان بوند که نشاط خدمت در راه تعالى جامعه اسلامى و حلّ مشکلات آن را هیچ گاه، حتى در سهمگین ترین حوادث از دست نمى داد. علاوه بر مطالعه روزانه اهمّ اخبار و گزارش هاى مطبوعات رسمى کشور و مطالعه ده ها بولتن خبرى و گوش دادن به اخبار رادیو و تلویزیون داخلى ، در چندین نوبت در شبانه روز تحلیل ها و خبرهاى رادیوهاى بیگانه فارسى زبان را گوش مى دادند تا شخصاً در جریان روند تبلیغات دشمنان انقلاب قرار گیرند و راه هاى مقابله با آن را اندیشه کنند. فعّالیّت هاى متراکم روزانه و تشکیل جلسات با مسئولان نظام اسلامى موجب نمى شد تا ارتباط با قشرهاى مردم عادّى را به عنوان اصلى ترین سرمایه هاى نهضت اسلامى نادیده بگیرند و در اکثر ایّام گروه هاى مختلف مردم در حسینیّه جماران با ایشان دیدار مى کردند و رهنمود مى گرفتند.

 


  
  


 خاطرات ما از امام
"بردبارى و سعه صدر"
چند سال پیش از این یکى از آشنایان به منزل آمد و چون نسبت‏به مساله اى معترض بود، کمى بلند صحبت مى کرد و نظرهاى خود را ابراز مى نمود.

امام با اینکه در دوران کسالت و نقاهت‏به سر مى بردند، با آرامش و ملایمت‏به او فرمودند:

چرا ناراحتى مى کنید؟ حالا بیایید با هم صحبت کنیم بالاخره یک جورى با هم کنار مى آییم!

"نماز"
یکى از پزشکان قم نقل مى کرد:

هنگامى که خبر دادند امام دچار ناراحتى قلبى شده اند، خود را به بالین ایشان رسانده و فشار خونشان را گرفتم.

فشار ایشان عدد 5 را نشان مى داد، که از نظر طبى خیلى خطرناک بود. کارهاى اولیه را انجام دادم و پس از دو ساعت که قدرى وضع بهتر شده بود ولى قاعدتا نمى توانستند و نمى بایستى حرکت کنند، آماده حرکت‏شدند! عرض کردم آقاجان چرا برخاستید؟

فرمودند: نماز!

عرض کردم آقا شما در فقه مجتهدید و من در طب! حرکت‏شما به فتواى طبى من حرام است! خوابیده نماز بخوانید.

ایشان نیز با دقت‏به نظر من عمل فرمودند.

"تواضع و بزرگوارى"
فرزند چهارمین شهید محراب حضرت آیت الله اشرفى اصفهانى: نقل مى کند که در حدود چهل سال پیش که چهارده، پانزده ساله بودم روزى براى استحمام به گرمابه اى در قم رفته بودم. در بدو ورود مشاهده کردم یکى از آقایان که سر خود را صابون زده و روى چشمانش نیز از کف صابون پوشیده است‏با دست‏به دنبال ظرف آب مى گردد، بلافاصله ظرفى را که نزدیکم بود برداشته و از خزینه پر آب ساختم و دو بار روى سر وى ریختم.

آن مرد نورانى نگاه تشکرآمیزى به من انداخت و پرسید آیا شما هم سر خود را شسته اید؟ عرض کردم خیر تازه به حمام آمده ام.

بالاخره به گوشه اى رفته و سر و صورت خود را صابون زدم قبل از اینکه آب سر خود بریزم ناگاه دو ظرف آب روى سرم ریخته شد!

چشم خود را باز کردم دیدم آن مرد بزرگ به تلافى خدمت من، با کمال بزرگوارى محبت کرده است. در خانه موضوع را به مرحوم پدرم گفتم، لکن چون او را نمى شناختم، نتوانستم معرفى کنم.

بعد از مدتى یکى از روزهاى عید مذهبى که با پدرم به منزل علما مى رفتیم، ناگاه چشمم به ایشان افتاد و او را به پدرم نشان دادم.

پدرم فرمود:

عجب! ایشان حاج آقا روح الله خمینى است!
 


  
  


 هوش و دقت
کتاب: برداشتهایى از سیره امام خمینى (س)، ج 2، ص 355
نویسنده: غلامعلى رجائى
از همه بهتر درس را مى‏دانستند
یکى از دوستان همشاگردى امام مى‏گفت وقتى با ایشان از خمین به اراک آمدیم، استاد که درس مى‏گفت امام همین که گوش مى‏کردند کافى بود، نه مطالعه مى‏کردند و نه مباحثه، دیگران به سر و کله هم مى‏زدند که درس را یاد بگیرند ولى وقتى امام فردا وارد کلاس درس مى‏شدند از همه بهتر درس را مى‏دانستند.ایشان تا این حد داراى استعداد قوى و هوش و حافظه سرشار بودند. (2)

مى‏فهمم چى مى‏خواهى بگویى
از ژرف نگریهاى امام نه تنها در قبال رژیم شاه بلکه با هر فرد و شخص و گروه و دسته‏اى که با آنها برخورد مى‏کردند این بود که در اولین برخورد طرف را مى‏شناختند که چکاره است.من این را از شهید حاج آقا مصطفى شنیدم که نقل مى‏کردند که امام مى‏گوید وقتى گاهى کسى پیش من مى‏آید تا دهن باز مى‏کند، هنوز حرفش تمام نشده مى‏فهمم که این چى مى‏خواهد بگوید و چه نقشه‏اى دارد و چه نتیجه‏اى مى‏خواهد از این ملاقات با من بگیرد. (3)

آمده بود ما را با هم تطبیق کند
امام هوش و ذکاوت بى‏نظیرى داشتند.هنگامى که در قیطریه بودند روزى مرحوم لواسانى به دیدن ایشان آمدند.البته در آن ایام امام در حصر بودند و تعداد محدودى حق داشتند که با ایشان ملاقات کنند که یکى از آنها آقاى لواسانى بود.چون قیافه ایشان خیلى شبیه امام بود و تا آن روز رییس نگهبانها و مامورین ساواک ایشان را ندیده بودند پس از اینکه آقاى لواسانى آمدند، رییس نگهبانها پشت در اتاق آمد و اجازه خواست که خدمت امام رسیده دست ایشان را ببوسد، دست امام را که بوسید دو زانو جلوى در اتاق نشست، مقدارى به چهره امام نگاه کرد و مقدارى به چهره آقاى لواسانى و پس از چند دقیقه از اتاق بیرون رفت.امام فرمودند: «این شخص آمده بود که ما دو تا را با هم تطبیق کند.» بعد که تحقیق کردیم معلوم شد همین طور بوده است.چون اینها وقتى آقاى لواسانى را دیده بودند خیلى وحشت کرده و خیال کرده بودند که امام از منزل بیرون رفته است و الآن دارد برمى‏گردد و آن شخص آمده بود که این مطلب را تحقیق کند. (4)

حرفهایم را از بلندگوى صحن مى‏زنم
ماشینهاى شرکت واحد از تهران کماندوها را به قم آورده بودند.ساواکیها رسیده بودند و برنامه داشتند.روز دوم فروردین که مصادف با شهادت امام صادق (ع) بود دقیقا خاطرم هست که امام گوشه خانه نشسته بودند، مرحوم شهید مهدى عراقى آمد و در گوش امام سخنى گفت.امام پیغامى توسط جناب آقاى صادق خلخالى دادند و ایشان هم پیام امام را به همه ابلاغ کرد.در وسط مجلس ایادى ساواک شروع کردند به صلوات فرستادن.مرحوم حاج مهدى عراقى به امام فرمود آقا گمان مى‏کنم توطئه‏اى است. افراد ناشناسى در مجلس و محفل حاضرند، اینها ناآشنایند.امام آن جمله‏اى که توسط آقاى خلخالى پیغام داد من یادم است.بعدها از امام سؤال کردند که آن چه جمله‏اى بود که شما آنا فرمودید؟ فرمودند: «کانه خدا به من الهام کرد که این جمله را بگویم‏» و آن این بود که به اینها اعلام بکنید اگر کسى شعارى در این مجلس داد، حرکت مى‏کنم به طرف صحن مطهر و حرفهایم را از بلندگوى صحن مى‏زنم.امام‏فرمودند: «من آنا به ذهنم رسید این جمله را بگویم ساواکیها که چنین شنیدند مجلس را ترک کردند...عصر همان روز ماجراى مدرسه فیضیه واقع شد.امام فرمودند «ماموریتشان این بود که کشتار را در منزل انجام دهند و چون آقاى خلخالى پیغام مرا اعلام کرد مامورین تکلیفشان را نمى‏دانستند، لذا تا با تهران تماس گرفتند و جواب دریافت کردند.روضه منزل تمام شده بود، پس از آن به فکر افتادند که یک جاى دیگر حادثه به وجود آورند که آوردند» .یکى از مامورین بعدا گفته بود پس از پیام امام ما متحیر شدیم که شعار بدهیم یا نه، چون مى‏بایست از تهران کسب تکلیف مى‏کردیم. (5)

با هوشیارى امام توطئه شاه خنثى شد
قبل از واقعه پانزده خرداد 42 که رژیم شاه به دنبال بهانه‏هایى براى پرونده‏سازى علیه امام مى‏گشت‏شخصى که خود را دیپلمات در لبنان معرفى مى‏کرد با وساطت‏یک روحانى ایرانى با امام ملاقات کرد و اظهار داشت که از طرف جمال عبد الناصر مامورم که مراتب سپاسگزارى و قدردانى ایشان را از مبارزاتى که بر علیه اسرائیل در ایران به عمل مى‏آورید به حضور شما ابلاغ نمایم.ضمنا به حضور شما عرض مى‏کنم که رییس جمهور جمال عبد الناصر آماده‏اند هر گونه کمک و مساعدتى که در این راه بدان نیازمند مى‏باشید اعم از پول و اسلحه و غیره در اختیار شما قرار دهند و شما را در ادامه این راه مقدس تا رسیدن به پیروزى یارى دهند. امام پاسخ دادند مبارزات ما مربوط به امور داخلى کشور ماست و در انجام و ادامه آن به هیچ گونه مساعدت و دخالت دیگران نیازى نیست.بعدها بود که امام در زندان متوجه شدند شخصى که خود را دیپلمات مصرى معرفى کرده بود فرستاده رژیم شاه بود که بدین وسیله مى‏خواست‏بهانه‏اى علیه امام به دست‏بیاورد که با هوشیارى امام توطئه آنها عقیم ماند. (6)

ما جاى خلوتى نداریم
امام هرگز هیچ یک از مقامات را در جاى خلوت به حضور نمى‏پذیرفتند.ایشان در این موقع مى‏فرمودند ما جاى خلوتى نداریم.

این مطلب بدان جهت‏بود که آنان نتوانند با توجه به اینکه ملاقاتشان با امام خصوصى بوده است مطالبى را بر خلاف اظهار کنند و چند نفر شاهد صحبتهاى آنان با امام باشند. (7)

واى به وقتى که پولى گرفته شود
متولى آستانه مقدسه قم آقاى حاج سید ابو الفضل مصباح، معروف به تولیت، به خاطر طرفدارى از امام، از تولیت آستانه حضرت معصومه (س) برکنار شد.او که از افراد متمول بود، در پاریس خدمت امام رسید و عرض کرد من 86 میلیون تومان پول دارم و قصد دارم آن را به شما تقدیم کنم، چون آخر عمر من است.ظاهرا کسى او را تشویق به این کار کرده بود تا امام بتوانند میزان شهریه طلاب را افزایش دهند، این مبلغ‏در آن ایام بسیار قابل توجه و کارساز بود، ولى امام آن را نپذیرفتند و از وى تشکر کردند، من با تعجب به امام عرض کردم چرا نپذیرفتید؟ امام فرمودند: «ما که پولى از سرمایه‏دارها نگرفته‏ایم ما و نهضت ما را متهم مى‏کنند که اینها با پولدارها و زمیندارها مرتبطند، واى به وقتى که پولى از آنها گرفته شود!» ضمنا بعد از پیروزى انقلاب اسلامى هر گاه فردى مبلغى قابل توجه مى‏آورد امام نمى‏پذیرفتند و مى‏فرمودند اینها وجوه شرعى (حقوق الله و حقوق الناس) خود را پرداخت نکرده‏اند و بدین وسیله مى‏خواهند از حساب شرعى فرار کنند. (8)

فهمیدم مصطفى را گرفته‏اند
29 آذرماه 43 که مرحوم آیت الله خوانسارى وارد اسلامبول شدند تا با امام دیدار کنند ساواک از دیدار ایشان با امام چنین گزارش داد: سپس صحبت‏خانواده خمینى به میان آمد.و خوانسارى از طرف خانواده ایشان سلام رسانده و سلامتى آنها را اعلام داشت. خمینى از پسر خود مصطفى سؤال کرد، آقاى خوانسارى گفت: در تهران است.مجددا خمینى گفت: مى‏دانم در تهران است.ولى در کجاى تهران؟ خوانسارى اظهار داشت مگر شما از دستگیرى ایشان با اطلاع هستید؟ خمینى گفت: چندى پیش با وافقت‏سازمان، نامه‏اى به خانواده‏ام نوشتم، در جواب نوشته بودند آقا مصطفى فعلا استراحت مى‏کند.در نتیجه فهمیدم که او را دستگیر کرده‏اند» . (9)

سماورى را کنار خود قرار دادند
هنگام آزادى امام از منزل تحت محاصره در قیطریه تهران و سوار شدن ایشان به اتومبیل براى بازگشت‏به قم سرهنگ مولوى معاون ساواک تهران تصمیم و اصرار داشت در اتومبیل کنار امام نشسته و در انظار چنین وانمود کند که اختلافات پایان یافته است، ولى امام با زیرکى خاصى که داشتند اجازه ندادند و با بى‏اعتنایى، سماورى را با خودبرداشته و در کنار خویش قرار دادند. (10)

مى‏خواستید نشان بدهید چنین جایى هست
وقتى امام را به تهران بردند مدت نوزده روز در یک محلى نگه داشتند.سپس به مدت 24 ساعت‏به یک سلول انفرادى بردند.بعدها امام مى‏فرمودند طول آن اتاق چهار قدم و نیم بود و من سه تا نیم ساعت طبق روال همه روزه‏ام در آنجا قدم زدم.بعد از آن امام را به منزلى بردند که یک اتاق و یک حیاط کوچک و حوضچه‏اى داشت وقتى پاکروان معدوم خدمت امام آمد و گفت: «مى‏بخشید چون اینجا آماده نبود دیشب در آن سلول شما را نگه داشتیم‏» .امام به او فرمودند: «نه خیر، شما مى‏خواستید به ما نشان بدهید که همچون جایى هم هست‏» . (11)

نمى‏خواستید بین جمعیت‏باشم
یک روز امام مساله رفتنشان به ترکیه را چنین نقل مى‏کردند: «مرا مستقیم آوردند تا فرودگاه.هواپیما آمده بود.داخل هواپیما که رفتیم دیدیم که یک قسمت را پتو انداخته‏اند و تا اندازه‏اى براى نشستن منظمش کرده‏اند.معلوم شد که این هواپیما بارى است. آنها گفتند چون هواپیماى مسافربرى آماده نبود ما خواستیم شما را با این هواپیما ببریم تا این کار به سرعت انجام شود.من گفتم نه خیر، به خاطر اینکه نمى‏خواستید من در میان جمعیت‏باشم که بروم‏» . (12)

ما بیش از این تفنگ داریم
در روزهاى اول جنگ یک روز خدمت امام بودم به من گفتند: «ما چند تفنگ داریم؟ شما تحقیق کنید و به من بگویید» .من آمدم فورا همه برادران فرمانده را جمع کردم و گفتم امام گفتند مشخصا به ایشان بگوییم ما چند تا تفنگ داریم.اینها گفتند باشد و فورى به همه جا ابلاغ شد به نیروى زمینى، هوایى، ژاندارمرى و غیره.دیدم یک عددى را به من گفتند که اگر این عدد را به شما بگویم از تعجب خنده‏تان مى‏گیرد که ما فقط این قدر تفنگ داشته باشیم.

من هم قبول کردم چون به نظر عدد زیادى بود.هنوز روزهاى اول جنگ بود.ما که درست‏سلاح و مهمات و آدم و جنگ و اینها را آزمایش نکرده بودیم برایمان خیلى زیاد بود.مثلا آمار موجودى را چندین هزار تفنگ اعلام کردند.من رفتم خدمت امام و گفتم که آقا این فهرست تفنگهاست، این قدر در نیروى زمینى و این قدر در نیروى هوایى و دریایى و غیره و کل آمار را براى امام خواندم. ایشان یک تاملى کردند و با یک لحن خاطر جمعى گفتند: «خیلى بیش از اینهاست.» من تعجب کردم که امام چطور با این نفس گرم مى‏گویند خیلى بیش از اینهاست.

بعد امام از حرف تفنگ خارج شدند و گفتند، «این را بدانید، اسلحه و مهماتى که در این کشور ذخیره شده از پیش، براى مقابله با قدرتى مثل روسیه تهیه‏شده و خیلى بیش از این حرفها ما سلاح و مهمات داریم.بروید بگردید تا پیدا کنید» . (13)

مقصود آنها از امام من نیستم
یادم هست اوایل سال 58 بود و امام در قم تشریف داشتند.روزهاى سراسر تلخ و شیرینى بود.تلخ بود زیرا هنوز گروهکها، روشنفکران لیبرال، متعصبهاى قومى، سلطنت طلبها بودند و هر لحظه به بهانه‏اى خودى نشان داده و ادعاى ارث و میراث مى‏کردند.در آن روز من به همراه والد معظم به قم براى زیارت حضرت معصومه (س) و امام رفته بودیم.از اوایل صبح گروهى از مردم که اکثرا آذرى بودند به هواخواهى و طرفدارى از آقاى شریعتمدارى دست‏به تظاهرات زده و در قم رفت و آمد مى‏کردند. رفته رفته بر تعداد آنها افزوده شد تا نزدیکیهاى ظهر بود که گروهى در حدود دو هزار نفر در حالى که تعدادى از آنها چوب به دست داشتند به سوى حرم حضرت روانه شدند و ظاهرا مى‏خواستند در دار التبلیغ تجمع نمایند.اذان ظهر که شد امام طبق معمول مشغول نماز شدند.چند دقیقه بعد یکى از برادران بزرگوار دفتر امام که به نظرم مى‏رسد جناب حجة الاسلام صانعى بودند، در اندرون را زده و مى‏خواستند مطلبى را به عرض امام برسانند.ترجیح دادند که بنده مطلب را به آقا عرض کنم.ایشان گفت که به آقا بگویید تظاهرات کنندگان اکثرا دور و بر دار التبلیغ جمع هستند و از بلند گوى دار التبلیغ اعلام مى‏کنند که اگر امام بفرمایند ما به خانه‏هایمان خواهیم رفت، ببینید آقا موافق هستند که ما اجازه ایشان را اعلام کنیم؟ من عین این مطلب را خدمت‏حضرتشان عرض کردم، آقا مشغول تعقیبات نماز بودند، به من فرمودند: «مقصود از امام من نیستم، اجازه لازم نیست.» من عین همین جمله را خدمت جناب آقاى صانعى عرض کردم.ایشان مى‏خواستند از پاسخ داده شده بیشتر اطمینان کنند، خودشان آمدند.امام هنوز مشغول نماز عصر نشده بودند.آقاى صانعى مجددا سؤال را مطرح کردند.آقا فرمودند: «گفتم مقصود از امام من‏نیستم.» من و ایشان برگشتیم.شاید دو دقیقه نشده بود که ناگاه از بلندگوى دارالتبلیغ اعلام شد که: «امام شریعتمدارى فرمودند به خانه‏هایتان برگردید، اجر همه شما با خدا.»

تازه ما فهمیدیم که امام چه فرموده بودند. (14)

گم شده من کجاست؟
یک مورد از کرامات مربوط به چند نفرى است که ادعاى عرفان داشتند و اذعان مى‏کردند با امام زمان (عج) ارتباط دارند.برخى از مسؤولین مملکت پس از شنیدن این ماجرا معتقد بودند باید این قضیه روشن شود اگر اینها ادعاى دروغ مى‏کنند موضوع گفته شود تا کسى به انحراف و یا اشتباه نیفتد.با وساطت دو تن از مسؤولین کشور به این چند نفر اجازه ملاقات با امام داده شد، ایشان در همان وهله اول پى به ریاکارى آنان بردند و با اشرافى که داشتند، براى روشن شدن موضوع براى دیگران، از آنها سه سؤال کردند و فرمودند که اگر شما با امام زمان (عج) ارتباط دارید پاسخ این سؤالات را از حضرت گرفته و براى من بیاورید.

اولا: از حضرت سؤال کنید که این عکسى که من در منزل دارم و عکس مورد علاقه من نیز مى‏باشد، تصویر کیست؟

ثانیا: از حضرت بپرسید رابطه حادث با قدیم (یک مساله علمى است) چیست؟

ثالثا: من چیزى گم کرده‏ام، مدتهاست که دنبالش مى‏کردم، از حضرت بپرسید گم شده من کجاست؟

آن افراد که ادعاى ارتباط با امام زمان (عج) را داشتند پس از مدتى از پاسخگویى به سؤالات امام اظهار عجز کردند و مشخص شد که افراد صالحى نبوده‏اند. (15)

مهدى هاشمى دروغ مى‏گوید
در پیگیرى قضیه مساله مهدى هاشمى خدمت امام رسیدم و ضمن ارایه گزارش مختصرى از موضوع، نوار اعترافات او را تقدیم ایشان کردم، فرمودند: «اگر این نوار را براى آقاى منتظرى بگذارید باز هم قبول نخواهد کرد که اینها واقعیت دارد.خواهد گفت که این اعترافات را در اثر فشار شکنجه از او گرفته‏اید!» در آن جلسه به امام عرض کردم: «تا امروز حتى یک ضربه شلاق هم به او زده نشده است.بعدها شنیدم که امام نوار مذکور را دو یا سه بار تماشا کردند.نکته جالب، واکنش ایشان نسبت‏به قسمتهاى پایانى نوار بود.گفتنى است که مهدى هاشمى در پایان مصاحبه، با گریه و زارى، اظهار پشیمانى و درخواست‏بخشش کرده بود.امام در این مورد فرمودند: «فریب نخورید، او دروغ مى‏گوید، حرکات او واقعیت ندارد.»

ما در آن هنگام نمى‏توانستیم معناى این جمله امام را، که حاکى از نهایت ذکاوت و بصیرت ایشان بود، به درستى درک کنیم.اما حوادث آینده و از جمله اعترافات بعدى متهم ثابت کرد که گریه او به راستى براى فریب مسؤولان و جلوگیرى از پرداختن به حوادث مهمتر بوده است. (16)

پس از شصت‏سال انگار تازه مطلب را نوشته‏اند
ضمن استنساخ کتاب «شرح فصوص‏» و مراجعه‏هاى مکرر به محضر امام، در مورد آن، متوجه شدم که على رغم گذشت نزدیک به شصت‏سال از زمان تالیف مزبور وپویایى مداوم و متصاعد حضرتشان در تمام زمینه‏هاى معنوى و علمى، همچنان به دریافتهاى علمیشان در آن زمان، پا برجا و استوار بودند.به طورى که گویى در همان اول خط، به آخر خط رسیده بودند.در حالى که معمولا افراد، هنگامى که در بسیارى از علوم به نتیجه‏اى مى‏رسند اگر حول همان موضوع و در مسیر همان مطلب، به تحقیق خود ادامه دهند، چه بسا نسبت‏به دریافت قبلى به تجدید نظر و اصلاح و حتى به خلاف آن برسند.

نکته دیگر آن که در دهها موردى که در طى بازنویسى از محضرشان سؤال کردم، گویى لحظه‏اى پیش، قلمشان را از تحریر مطلب مورد سؤال به زمین گذاشته بودند.فى الحال جواب مى‏دادند که این نشانه حضور ذهن و عدم فراموشى مطلب، بعد از گذشت نزدیک به شصت‏سال بود، به گونه‏اى که انگار تمام مفاهیم از کف دست‏برایشان روشن‏تر بود. (17)

چطور است فلانى خودش اینجاست؟
در ایامى که به نجف مشرف شده بودم حاج احمد آقا به من گفت اطلاعیه‏اى از ایران به امام رسیده که زیر آن را جمعى از علما امضا کرده‏اند و نام شما هم هست امام وقتى نام شما را زیر اعلامیه دیده‏اند فرموده‏اند چطور است که فلانى خودش در اینجاست و همزمان زیر اعلامیه‏اى را در ایران امضا کرده است که من عرض کردم به آقایان وکالت داده‏ام در این موارد نام مرا هم بنویسند. (18)

نامه را برگردان
یک روز امام در حال وضو گرفتن بودند که دفتر به من نامه‏اى دادند به ایشان بدهم امضا کند، فرمودند: چه کارى دارى؟ مطلب را گفتم.فرمودند صبر کن.پس از اتمام وضو دستشان را خشک کرده نامه را گرفته مطالعه کردند و به من برگرداندند و فرمودند نامه را برگردان و بگو غلط املایى دارد رفع کنید تا امضا کنم.نامه را که مطالعه کردم‏دیدم یک کلمه را به جاى اینکه با (غین) بنویسند با (قاف) نوشته‏اند ایشان تا این حد دقت در کارها داشتند. (19)

لفظ مفتى‏ها را حذف کنند
یکى از خصوصیات بارز امام دقت ایشان است‏به صحبتهایى که در محضر ایشان مى‏شود در صورتى که ما غالبا به حرف زدن طرف مقابلمان نگاه مى‏کنیم و اگر یک شخصیت علمى و یا معنوى خاصى بود معمولا خوب گوش مى‏دهیم ولى اگر فردى معمولى بود یا بچه کوچکى بود ممکن است آن دقت لازم را نکنیم ولى امام اینطورى نبودند.چه در گوش دادن به مطالبى که حضورا خدمت ایشان مطرح مى‏شد و چه در سخنرانیهایى که از رادیو پخش مى‏شد و چه گزارشهایى که در حسینیه به صورت سخنرانى مطرح مى‏شد، چه آیات قرآن و یا سرودى که خوانده مى‏شد به دقت گوش مى‏کردند و اگر نکته‏اى را لازم مى‏دیدند تذکر مى‏دادند.یک روز عده‏اى از فرزندان شهداى کاشمر در جمع خانواده‏هاى شهدا خدمت ایشان آمدند و سرودى داشتند.خدمت امام عرض کردم آقا اینها سرودى دارند که اگر اجازه بفرمایید قرائت کنند.امام اجازه فرمودند که برنامه انجام شود.ملاقات که تمام شد امام به اتاقشان رفتند و من هم در دفتر نشسته بودم که متوجه شدم امام زنگ زدند و مرا خواستند.من تعجب کردم که چه مطلبى است چون من الآن خدمت ایشان بودم و چیزى به من نفرمودند.تا خدمت ایشان رسیدم فرمود: آقاى کروبى بگویید در این سرودى که خوانده شد آن لفظ مفتى‏ها را حذف کنند.متن سرود خطاب به امام بود که تو فرعونها و قارونها را از بین بردى و در یک جایى به امام گفته بودند که تو رسواگر و افشا کننده مفتى‏ها هستى (یعنى کسانى که در دربارهاى حکومتهاى جابر و ستمگر به نفع ظالمان و علیه مردم فتواى دینى ناحق مى‏دهند) من عرض کردم آقا به هر حال این واقعیت دارد.فرمودند باشد ولى چون لفظ مفتى کلى و عمومى است و بقیه مفتى‏هاى غیر وابسته را هم شامل مى‏شود آن را از سرود حذف کنید. (20)

داخل این حوض باید چیزى باشد
بچه‏هاى امام جمعه وقت همدان جزو منافقین بودند.من به عنوان اینکه باید حرمت ایشان حفظ مى‏شد شخصا به خانه‏اش رفتم تا به او تذکر داده از برنامه‏هاى بچه‏هایش او را مطلع کنم.حین صحبت احساس عدم امنیت کردم، حدس مى‏زدم کس دیگرى هم گوش مى‏دهد به روى خودم نیاوردم صحبتهایم را جمع کرده و گفتم فردا براى ادامه صحبت مى‏آیم.سپس بیرون آمدم و بدون سر و صدا در اتاق پایین را باز کردم، دیدم خانم امام جمعه یک آیفن و ضبط صوت کنار هم گذاشته و حرفهاى ما را براى پسرانش ضبط مى‏کند.ضبط صوت را از او گرفتم و به سپاه بردم.تا من ضبط صوت و آیفن را برداشتم به سپاه بیایم که ناگاه امام جمعه از پله‏ها پایین آمد و گفت: «خانم دباغ! مگر شما هنوز اینجایید؟»

گفتم: «بله آقا! آمده‏ام شبکه جاسوسى خانم شما را به هم بزنم.»

حاج آقا گفت: «این چه حرفى است؟»

گفتم: «ایشان ضبط صوت و آیفون گذاشته و حرفهاى ما را ضبط کرده‏اند.»

امام جمعه گفت: «در اتاق بالا که بلندگو نیست.»

گفتم: «زیر تشک یا عباى شما مخفى کرده‏اند.»

این حرف به او برخورد و با من جر و بحث را شروع کرد.من نیز ضبط صوت و آیفون را برداشته و به سپاه آمدم.بعد از این اتفاق خدمت امام رسیدم و تمام جریانات را براى ایشان تعریف و سپس اسناد و مدارک را ارایه کردم.امام فرمودند:

هر طورى که مى‏دانید عمل کنید، لیکن انقلاب هم حفظ شود.

من از این برخورد امام فهمیدم که هر کس جلوى انقلاب بایستد، ایشان او را کنار خواهند زد، هر چند روحانى یا صاحب منصبى باشد.

زمانى که حضرت امام درباره آقاى منتظرى فرمودند: عکسهاى ایشان را از اماکن دولتى پایین بیاورید، خیلى‏ها مى‏گفتند: «بار اول است که امام این گونه عمل مى‏کند» در حالى که ایشان قبل از آن نیز با چنین اشخاصى برخورد کرده بودند.به هر حال پس از دستور ایشان، جریان پیگیرى شد و خانه امام جمعه را اشغال کردیم.در آنجا در زیرزمین خانه، حوضى وجود داشت که روى آن پوشیده بود.امام در این مورد فرمودند: داخل این حوض باید چیزى باشد که روى آن را پوشانده‏اند.وقتى که حوض را کندند، چهل قبضه تفنگ ژ - 3 و مقدار زیادى کلت و نارنجک از داخل آن کشف شد. (21)

همان که سعیدى در نامه‏هایش اسم مى‏برد
در نجف وقتى خدمت امام عرض کردم «دباغ هستم‏» فرمودند: همان دباغ که شهید سعیدى در نامه‏هایش اسم مى‏برد؟

این دقت امام قابل ملاحظه است من در سال 47- 48 از ایشان فتواهایى خواسته بودم.وقتى خدمت ایشان رسیدم سال 53 بود. شما عنایت کنید چند سال فاصله است آن همه کار و مشغله نتوانسته بود این مطلب را از خاطر امام ببرد که خانمى به اسم دباغ در نامه‏هاى شهید سعیدى مطرح بوده است. (22)

اگر من تایید کنم
زمانى بود که من اصرار داشتم امام بر کتاب حجاب مرحوم شهید مطهرى تقریظى‏بنویسند تا معلوم شود این کتاب مورد تایید ایشان است و به این ترتیب در جامعه خوب جا بیفتد.ولى امام با نظر من مخالف بودند و فرمودند: اگر من تایید کنم کسانى که ایشان را تخطئه مى‏کنند فعالتر مى‏شوند و مساله جنبه سیاسى پیدا مى‏کند. (23)

شما نزدیک من نشوید
یک روز یکى از خبرنگاران خارجى به من گفت ما از رابطه امام با خانمها چون عکس یا فیلمى در اختیار نداریم (چون امام براى سوء استفاده‏هاى احتمالى اجازه نمى‏دادند وقتى خانمى نزدیک ایشان است عکس یا فیلمى برداشته شود) خوب است وقتى امام از چادر خارج مى‏شوند شما به عنوان اینکه مى‏خواهید سؤالى از ایشان بکنید دنبالشان حرکت کنید تا ما بتوانیم فیلم تهیه کنیم تا با کمک این فیلم ثابت کنیم که در این جا وضع خانمها چطور است و امام با خانمها بر خلاف تبلیغات غرب مخالفتى ندارند.تا امام از چادر بیرون آمدند و من نزدیک رفتم سؤالى از ایشان بکنم با دستشان اشاره‏اى کردند که نزدیک من نشوید و از کنار من حرکت کنید بعد که وارد اتاق شدم، با لحن مهربانى به من فرمودند: این سؤالى را که در راه از من کردید کسى یاد شما داده بود؟ گفتم بله آقا.فرمودند: باید اول به من مى‏گفتید من راهنماییتان مى‏کردم چون ممکن است اینها آدمهاى مغرضى باشند و بخواهند بعدها مشکل ایجاد کنند.بعدها حدس امام درست درآمد و متوجه شدم که آن خانم عوضى از کار درآمد.دو روز بعد آقاى اشراقى آمدند و عکسى را نشان دادند که یک عکاس وقتى من در را پشت‏سر امام مى‏بستم با ظرافت‏خاصى عکسى از من و امام گرفته بود.امام آن عکس را به آقاى اشراقى داده و فرموده بودند که عکس را به من بدهند.شاید ایشان مى‏دانست که من مثل آقایان دلم مى‏خواست عکسى با ایشان داشته باشم. (24)

شما هم باز نکنید
دو نفر از طرف رهبر فلسطینى‏ها (یاسر عرفات) که در آن زمان مهم بود به پاریس آمدند و براى امام پیامى داشتند.وقت ملاقاتى خواستند که به آنها داده شد و امام آنها را پذیرفتند.در این موارد که ما نسبت‏به ملاقات کننده‏ها اطمینان صد در صد نداشتیم چند نفرى در جلسه با امام مى‏نشستیم آنها پیامشان را به عربى فصیح به امام عرض کردند و امام هم جواب آنها را دادند وقتى بلند شدند که بیرون بیایند پاکت‏بزرگى را که همراهشان بود جلوى امام گذاشتند و گفتند مطالب ما در این پاکت است.از اتاق که خارج شدند به امام عرض کردم آقا ما اینها را نمى‏شناختیم و اطمینانى به اینها نداریم.امام فرمودند: من خودم هم به اینها شک کردم.گفتم پس اگر شما هم شک کرده‏اید این پاکت را باز نکنید، اجازه بدهید من ببرم بیرون و آنجا باز کنم.امام فرمودند: خیر شما هم باز نکنید.کسى اینجا هست که این پاکتها را باز کند (در آن موقع که کسى به مسایل حفاظتى توجه نداشت که مثلا ممکن است‏بمبى در کتابى بگذارند و بیاورند) .ایشان به یک نفر از خواهران انقلابى که خودش را براى این کارها داوطلب کرده بود مسؤولیت این کار را محول کرده بودند او به امام عرض کرده بود براى جلوگیرى از خطر علیه شما من حاضر هستم که این بسته‏ها را به محلى دور از اقامت‏شما ببرم و باز کنم که اگر خطرى بود متوجه من بشود و من جانم را فداى شما کنم. (25)

شما خیالتان راحت‏باشد
یک روز نزدیک مغرب در نوفل لوشاتو به من گفتند کسى در میان جمعیت ملاقات کننده با امام آمده و مشکوک است.از بدو ورود او به محل اقامت امام این خبر دهن به دهن گشت.من به آقاى محتشمى گفتم مطلب چیست که مى‏گویند گفت کسى آمده که مورد شک برادران است.او در نماز شرکت کرد.نماز که تمام شد همان آدم مشکوک آمد گفت مى‏خواهم خدمت امام برسم به امام عرض کردم فرمود بیاید به دلیل این که مورد مشکوک بود به آقاى محتشمى اشاره کردم و هر دوى ما در اتاق ملاقات نشستیم آن فرد وارد اتاق امام که شد به مجرد وارد شدن تا چشمش به امام افتاد دست امام را دردست‏خود گرفت و سرش را روى زانوى امام گذاشت و بدون اغراق ده دقیقه سرش را بلند نکرد گریه مى‏کرد هر چه امام شانه او را مى‏گرفتند و بلند مى‏کردند فایده نداشت و گریه مى‏کرد وقتى گریه او تمام شد دست در جیب خود کرد و یک بسته اسکناس درآورد و نزد امام گذاشت و بى‏آنکه صحبتى بکند رفت.من و آقاى محتشمى از این پیشداورى و سوء ظن خودمان خیلى خجالت کشیدیم و گفتیم زود جلسه را ترک کنیم.تا آمدیم جلسه را ترک کنیم امام ما را صدا زده و فرمودند: شما این را بدانید که از بازار تهران کسى نمى‏آید اینجا و بخواهد مرا بکشد.شما خیالتان راحت‏باشد و این آدم بازارى تهرانى بود البته ما به امام نگفته بودیم او فرد مشکوکى است ولى امام به صرف نشستن ما در اتاق به هنگام ملاقات متوجه این ذهنیت ما شدند تا امام این را فرمودند عرض کردیم آقا از بس گفته بودند که این فرد مشکوک است ناچار شدیم در ملاقاتش با شما حاضر باشیم. (26)

پى‏نوشت‏ها:

1.حجة الاسلام و المسلمین مسعودى - خمینى - سخنرانى در جبهه جنوب.

2.حجة الاسلام و المسلمین مسعودى خمینى - سخنرانى در جبهه جنوب.

3.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.

4.محمود بروجردى - ماخذ پیشین - ج 3.

5.دکتر محمود بروجردى - ندا - ش 1.

6.شاهد بانوان - اسفند 70.

7.حجة الاسلام سید حسین عادلى - اطلاعات هفتگى - ش 2442.

8.حجة الاسلام و المسلمین سید احمد خمینى - کوثر - ج 1.

9.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى - تحلیلى از نهضت امام خمینى - ج 2.

1.کوثر - ج 1.

10 و 11.دکتر محمود بروجردى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 3.

12.آیت الله خامنه‏اى - روزنامه جمهورى اسلامى - 3/7/62.مقام معظم رهبرى در آغاز جنگ نماینده امام در شوراى عالى دفاع بودند.

13.على ثقفى - برادر همسر امام.

14.حجة الاسلام و المسلمین آشتیانى - مرزداران - ش 86.

15.حجة الاسلام و المسلمین رى شهرى - خاطرات سیاسى.

16.حجة الاسلام و المسلمین رحیمیان.

17.حجة الاسلام و المسلمین موحدى کرمانى.

18.سید رحیم میریان.

19.حجة الاسلام و المسلمین مهدى کروبى.

20 و 21.مرضیه حدیده‏چى.

22.محسن رفیق دوست.

23.حجة الاسلام و المسلمین سید محمود دعایى.

24.مرضیه حدیده‏چى.

25.حجة الاسلام و المسلمین فردوسى پور.

26.پیشین.
 


  
  


 سیره‏ى عملى امام خمینى رضوان الله علیه در ماه مبارک رمضان
محمود اکبرى

عالمان ربانی، چلچراغ‏هاى پر فروغى هستند که در هر عصرى، در آسمان علم و عمل مى‏درخشند، و با کسب نور و گرما از خورشید رسالت و امامت. بر زمینان تجلى مى‏کنند و آنان را به سوى منابع نور و برکت دودمان وحى، رهنمون مى‏سازند، و بر بال عرفان ناب محمدى صلى الله علیه و آله نشانده، بر مشکات ملکوت، عروج مى‏دهند.

در میان دین باوران کفر ستیز، چهره‏ى محبوب قرن، فقیه تیز بین سیاست مدار ایزدخواه فیلسوف عارف ژرف نگر، عالم متخلق و رهبر و بنیان گذار جمهورى اسلامى، حضرت امام خمینى، رضوان الله علیه، از موقعیتى والا و ویژه برخودار است; زیرا، روزها و ساعت‏ها و لحظه‏هاى عمر او، بامراقبه و محاسبه سپرى شد و صدها آیه‏ى قرآن را مجسم ساخت و عینیت‏بخشید.

امسال، که از سوى مقام معظم رهبرى، «سال امام خمینى; رضوان الله علیه‏» نام گذارى شده است، مناسب است‏سیره‏ى عملى ایشان را در ماه مبارک رمضان مورد بررسى قرار دهیم تا جان را با شهد محبت و شناخت‏حاصل از رفتار ایشان، صفایى دیگر دهیم.

حضرت امام، رضوان الله علیه، توجه ویژه‏اى نسبت‏به ماه رمضان داشته و بدین جهت، ملاقات‏هاى خودشان را در ماه رمضان تعطیل مى‏کردند و به دعا و تلاوت قرآن و...مى‏پرداختند.

و خودشان مى‏گفتند: «خود ماه مبارک رمضان، کارى است‏» (1) .

یکى از یاران امام، در این باره گفته است:

در این ماه، ایشان، شعر نمى‏خواندند و نمى‏سرودند و گوش به شعر هم نمى‏دانند. خلاصه، دگر گونى خاصى متناسب با این ماه در زندگى خود ایجاد مى‏کردند، به گونه‏اى که این ماه را، سراسر، به تلاوت قرآن مجید و دعا کردن و انجام دادن مستحبات مربوط به ماه رمضان سپرى مى‏کردند (2) .

ایشان، به هنگام سحر و افطار، بسیار کم مى‏خوردند، به گونه‏اى که خادم‏شان فکر مى‏کردند که امام، چیزى نخورده است! (3)

حضرت امام رحمه الله درباره رمضان چنین مى‏سرایند:

ماه رمضان شد، مى و میخانه بر افتاد عشق و طرب و باده، به وقت‏سحر افتاد افطار به مى کرد برم پیر خرابات گفتم که تو را، روزه، به برگ و ثمر افتاد با باده، وضو گیر که در مذهب رندان در حضرت حق این عملت‏بارور افتاد (4)

عبادت و تهجد
از جمله برنامه‏هاى ویژه‏ى حضرت امام، رضوان الله علیه، در ماه مبارک رمضان، عبادت و تهجد بود. امام، عبادت را ابزار رسیدن به عشق الهى مى‏دانستند. و به صراحت‏بیان مى‏کردند که در وادى عشق، نباید به عبادت به چشم وسیله‏اى براى رسیدن به بهشت نگاه کرد (5) .

اکثر آشنایان امام نقل مى‏کنند که از سن جوانى، نماز شب و تهجد، جزء برنامه‏هایشان بود.

بعضى از نزدیکان ایشان مى‏گفتند که وقتى در ظلمت و تاریکى نیمه‏ى شب، آهسته وارد اتاق امام مى‏شدم، معاشقه امام را با ایزد احساس مى‏کردم و مى‏دیدم که با خضوع و خشوعى خاص، نماز مى‏خواندند و قیام و رکوع و سجود را به‏جا مى‏آوردند که حقا وصف ناپذیر بود. با خودم فکر مى‏کردم که شب امام، حقیقتا، لیلة القدر است (6) .

یکى از اعضاى دفتر ایشان، در این باره مى‏گوید:

پنجاه سال است که نماز شب امام، ترک نشده است. امام، در بیمارى و در صحت و در زندان و در خلاصى و در تبعید، حتى بر روى تخت‏بیمارستان قلب هم نماز شب خواندند (7) .

امام، رضوان الله علیه، توجه خاصى به نوافل داشتند و هرگز، نوافل را ترک نمى‏کردند. نقل شده است که امام، در نجف اشرف، با آن گرماى شدید، ماه مبارک رمضان را روزه مى‏گرفت و با این که در سنین پیرى بودند و ضعف بسیار داشتند، تا نماز مغرب و عشا را به همراه نوافل به‏جاى مى‏آوردند، افطار نمى‏کردند! و شب‏ها تا صبح، نماز و دعا مى‏خواندند و بعد از نماز صبح، مقدارى استراحت مى‏کردند و صبح زود، براى کارهایشان آماده مى‏شدند (8) .

خانم زهرا مصطفوى مى‏گوید:

راز و نیاز امام و گریه‏ها و ناله‏هاى نیمه شب این، چنان شدید بود که انسان را، بى اختیار، به گریه مى‏انداخت (9) .

یکى از اساتید قم نقل مى‏کرد: شبى، میهمان حاج آقا مصطفى بودم. ایشان، خانه‏ى جداگانه‏اى نداشتند و در منزل امام زندگى، مى‏کردند. نصف شب، از خواب بیدار شدم و صداى آه و ناله‏اى شنیدم، نگران شدم که مگر اتفاقى افتاده است; حاج آقا مصطفى را بیدار کردم و گفتم: «ببین چه خبر است!» . ایشان نشست و گوش داد و گفت: «صداى امام است که مشغول تهجد و عبادت است‏» (10) .

در ماه مبارک رمضان، این شب زنده دارى و تهجد، وضعیت دیگرى داشت. یکى از محافظان بیت مى‏گوید در یکى از شب‏هاى ماه مبارک رمضان، نیمه شب، براى انجام کارى مجبور شدم از جلوى اتاق امام گذر کنم. حین عبور، متوجه شدم که امام، زار زار گریه مى‏گردند! هق هق گریه‏ى امام که در فضا پیچیده بود، واقعا مرا تحت تاثیر قرار داد که چه‏گونه امام، در آن موقع. از شب، با خداى خویش راز و نیاز مى‏کند (11) .

آخرین ماه مبارک رمضان دوران حیات امام، به گفته‏ى ساکنان بیت، از ماه مبارک رمضان‏هاى دیگر متفاوت بود! به این صورت که امام، همیشه، براى خشک کردن اشک چشم‏شان دستمالى را همراه داشتند، ولى در آن ماه مبارک رمضان، حوله‏اى را نیز همراه بر مى‏داشتند تا به هنگام نمازهاى نیمه شب‏شان، از آن استفاده کنند! (12)

توجه ویژه به قرآن
امام خمینى، رضوان الله علیه، توجه خاصى به قرآن داشتند، به‏طورى که روزى، هفت‏بار قرآن مى‏خواندند!

امام، در هر فرصتى که به‏دست مى‏آوردند، و لو اندک، قرآن مى‏خواندند. بارها دیده شد که امام، حتى در دقایقى قبل از آماده شدن سفره - که معمولا به بطالت مى‏گذرد - قرآن تلاوت مى‏کنند (13) ! امام، بعد از نماز شب‏اش تا وقت نماز صبح، قرآن مى‏خواند (14) .

یکى اطرافیان امام مى‏گوید:

امام، در نجف، چشم‏شان درد گرفت و به دکتر مراجعه کردند. دکتر، بعد از معاینه‏ى چشم امام گفت: «شما باید چند روزى قرآن نخوانید و به چشم‏تان استراحت‏بدهید» . امام، خندیدند! و فرمودند: «دکتر: من، چشم را براى قرآن خواندن مى‏خواهم! چه فایده‏اى دارد که چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما یک کارى کنید که من بتوانم قرآن بخوانم (15) !» .

و در ماه رمضان یکى از همراهان امام در نجف، اظهار مى‏کرد که امام خمینى، در ماه مبارک رمضان، هر روز، ده جزء قرآن مى‏خواندند; یعنى، در هر سه روز، یک بار قرآن را ختم مى‏کند (16) .

علاوه بر آن، هر سال، چند روز قبل از ماه مبارک رمضان، دستور مى‏دادند که چند ختم قرآن براى افرادى که مد نظر مبارک‏شان بود، قرائت‏شود (17) .

گزیدهایى از توصیه‏ها و سفارش‏هاى امام، رضوان الله علیه، به مناسبت ماه مبارک رمضان
شما، در این چند روزى که به ماه رمضان مانده، به فکر باشید، خود را اصلاح کرده، توجه به حق تعالى پیدا نمایید.

از کردار و رفتار ناشایسته‏ى خود، استغفار کنید! اگر خداى نخواسته، گناهى مرتکب شده‏اید، قبل از ورود به ماه مبارک رمضان، توبه کنید! زبان را به مناجات حق تعالى عادت دهید! مبادا در ماه مبارک رمضان، از شما غیبتى، تهمتى و خلاصه گناهى سر بزند و در محضر ربوبى، با نعم الهى و در مهمان سراى بارى تعالى، آلوده به معاصى باشید! شما، اقلا، به آداب اولیه‏ى روزه عمل نمایید و همان‏طورى که شکم خود را از خوردن و آشامیدن نگه مى‏دارید، چشم و گوش و زبان را هم از معاصى باز دارید! از هم اکنون، بنا بگذارید که زبان را از غیبت، تهمت، بدگویى و دروغ نگهداشته، کینه، حسد و دیگر صفات زشت‏شیطانى را از دل بیرون کنید!

اگر با پایان یافتن ماه مبارک رمضان، در اعمال و کردار شما هیچ گونه تغییرى پدید نیامد، و راه و روش شما با قبل از ماه صیام فرقى نکرد، معلوم مى‏شود روزه‏اى که از شما خواسته‏اند، محقق نشده است.

اگر دیدید کسى مى‏خواهد غیبت کند، جلوگیرى کنید و به او بگویید! «ما، متعهد شده‏ایم که در این سى‏روز ماه مبارک رمضان، از امور محرمه خود دارى ورزیم.» و اگر نمى‏توانید او را از غیبت‏باز دارید، از آن مجلس خارج شوید! ننشینید و گوش کنید! باز تکرار مى‏کنم تصمیم بگیرید در این سى روز ماه مبارک رمضان، مراقب زبان، چشم، گوش و همه‏ى اعضاء و جوارح خود باشید.

توجه بکنید که به آداب ماه مبارک رمضان عمل کنید; فقظ، دعا خواندن نباشد، دعا به معناى واقعى‏اش باشد (18) .

پى‏نوشت‏ها:

1. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 286.

2. برداشت‏هایى از سیره‏ى امام خمینى ره، ج 3، ص 90.

3. همان، ص 89 .

4. روزنامه‏ى جمهورى اسلامى، مورخ 8/1/69. امام خمینى ره 29 شعبان / 1407.

5. روزنامه جمهورى اسلامى، 20 / 11 / 64.

6. امام در سنگر نماز، ص 83; هزار و یک نکته، حسین دیلمى، نکته‏ى 129.

7. هزار و یک نکته، حسین دیلمى; حبیب و محبوب، ص 53; سیماى فرزانگان، ص 180.

8. سیماى فرزانگان، ص 159; برداشت‏هایى از سیره‏ى امام خمینى ره، ج 3، ص 99.

9. برداشت‏هایى از سیره‏ى امام خمینى ره، ج 3، ص 132.

10. همان، ص 286.

11. هزار و یک نکته، حسین دیلمى، نکته‏ى 104; جلوه‏اى از خورشید، ص 90.

12. برداشت‏هایى از سیره‏ى امام خمینى ره، ج 3، ص 126.

13. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 270.

14. برداشت‏هایى از سیره‏ى امام خمینى ره; ج 3، ص 198.

15. همان، ص 7.

16. همان، ص .

17. پا به پاى آفتاب، ج 1 ص 181.

18. سیماى فرزانگان، ص 159 و 161 برداشتهایى از سیره‏ى امام خمینى، ج 3، ص 8.
 


  
  


 یادها و خاطره‏ها
حجة الاسلام والمسلمین محمد حسن رحیمیان

نماز جماعت امام
برخلاف عموم بزرگان حوزه و مراجع که برحسب رتبه و شانى که داشتند در مساجد بزرگتر و معروف‏تر و مکانهاى حساستر صحن و حرم حضرت معصومه اقامه جماعت داشتند، لکن امام ظاهرا تقریبا تنها شخصیت‏بزرگى بودند که در خانه نماز مى‏خواندند و فقط افراد انگشت‏شمارى براى نماز خواندن پشت‏سر ایشان موفق مى‏شدند.

امام نماز جماعت را در بیرونى مى‏خواندند و بیرونى ایشان در آن زمان مشتمل بر یک اطاق و هال کوچک بود که یک در از حیاط به حیاط اندرونى و یک در از هال به اتاق محل زندگى امام داشت. محل اندرونى آن زمان بعدا که رفت و آمدها گسترش یافت‏یعنى بعد از آزادى امام از زندان در سال 43 تبدیل به بیرونى شد و خانه‏اى که در ضلع شمالى منزل امام بود به عنوان اندرونى مورد اجاره قرار گرفت و درى به آنجا گشوده شد.

هال و اتاق بیرونى مجموعا براى نماز جماعت ظرفیت‏بیش از حدود 20 نفر را نداشت و اگر برخى شب‏ها چند نفرى بیشتر مى‏آمدند ناچار درى که به اطاق محل زندگى شخصى امام باز مى‏شد را نیز مى‏گشودند و با عقب زدن تشک و رختخواب کرسى امام به نماز مى‏ایستند طول زمستان آن سال یعنى سال 41 این توفیق را داشتم که علیرغم اقامه جماعت مغرب‏ها، در مدرسه فیضیه که پرجمعیت‏ترین نماز جماعت طلبه‏ها در قم بود در آن هواى سرد و پرسوز قم دوان دوان تا محله یخچال مى‏رفتم تا نماز را پشت‏سر امام بخوانم. شیوه قرائت امام، آهنگ صدایش، اذکارش و تعقیباتش و حتى چگونگى به دست گرفتن و شیوه چرخاندن دانه‏هاى تسبیح اش در هنگام تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) برایم دلربا و لذت بخش بود. یک شب که نماز را در اتاق اندرونى و در کنار کرسى امام خواندم از شدت شوق بعد از نماز عبایم را در همان اطاق جا گذاشتم و بیرون که آمدم متوجه شدم البته آن زمان هنوز ملبس به لباس روحانى نشده بودم و عبا را به خاطر سرماى پرسوز قم دوش مى‏گرفتم. فردا شب که براى نماز مشرف شدم دیدم امام عبا را خیلى منظم تا کرده‏اند و در کنارى گذاشته‏اند. این عبا به خاطر این که یک شب در اتاق امام مانده بود و به دست امام متبرک شده بود همواره برایم دوست داشتنى و زیبا بود هرچند بسیار کهنه و در واقع عباى دست دومى بود که پدرم دیگر از آن استفاده نمى‏کرد و من براى خود برداشته بودم.

اوج شیفتگى
شش ماهه دوم سال 41 برایم آغاز و در عین حال اوج شیفتگى و عشق لذت بخش به امام بود. در عالم چهره‏اى زیباتر و دلنشین‏تر از چهره امام نمى‏دیدم. نام زیبایش، پیشانیش، ابروانش، لبهایش و گونه هاى درخشانش، محاسنش، قامتش، شیوه راه رفتنش، آهنگ صدایش، خطش، طرز عمامه‏اش و خلاصه تمام رفتارهایش آنچنان برایم جذاب و دلربا بود که دیگر هیچ چیز و هیچ کس برایم جلوه‏اى نداشت. انعکاس هر آنچه در فطرت دست نخورده و تصورات بى‏پیرایه کودکانه‏ام نسبت‏به خدا و جمال و جلال او داشتم در چهره ملکوتى و الهى امام مى‏دیدم. امام را نماد و نمودى از پیغمبر اکرم (ص) و ائمه معصومین و جلوه‏اى از زیبایى‏ها و نورانیت آنان، احساس مى‏کردم و عشق و محبت‏به او برایم عشق و محبت‏به خدا و تمام انبیاء و ائمه معصومین (ع) بود و پیروى و اطاعت از او را، پیروى و اطاعت از خدا و معصومین علیهم السلام یافتم.

در آن شرایط تمام غصه‏ام این بود که چرا توده مردم و عامه طلاب درست امام را نمى‏شناسند یا اصلا نمى‏شناسند و چرا همین عشق و شور را نسبت‏به امام ندارند. برایم قابل تحمل نبود که یکى از هم حجره‏اى هایم که یک طلبه مشهدى بود مقلد امام بودنم را مسخره مى‏کرد و مى‏گفت تو از میان پیغمبران جرجیس را پیدا کرده‏اى! تولاى نسبت‏به امام تبراى نسبت‏به چنین افرادى را در درونم مشتعل مى‏کرد. همانطور که شعاع و امتداد تولاى امام هر کسى که امام را دوست مى‏داشت تا منتسب به او بود، در بر مى‏گرفت هر کس که شاگرد امام بود، مقلد امام بود، دوستدار امام بود، برایم دوست داشتنى و محبوب بود.

خانه امام، محله یخچال قاضى، مسجد سلماسى هم برایم از محبوبیت ویژه‏اى برخوردار بود، زمانى که تازه امام تبعید شده بود و هنوز خانه امام در محاصره مامورین امنیتى شاه بود و نمى‏گذاشتند به زیارت خانه امام برویم حداقلش این بود که در حال عبور دیوار خانه امام را زیارت مى‏کردیم و وقتى مادر و خواهرانم به قم مى‏آمدند با هم آنجا مى‏رفتیم و اشک ریزان دیوار کاه گلى خانه امام را در برابر ماموران مى‏بوسیدیم!

فضاى سیاسى حوزه‏ها
تا آن زمان حوزه‏هاى علمیه به جز افراد استثنایى به طور کلى و عموما از مسایل سیاسى دور بود. عدم گرایش به اطلاع از مسائل سیاسى از یک سو، و سلطه مطلق رژیم بر تمام وسائل ارتباط جمعى و تک صدایى آنها در خدمت‏به رژیم و آمیخته بودن آنها به محرمات و منکرات باعث‏شده بود که روحانیون و طلاب از این مقولات فاصله بگیرند.

با شروع نهضت، خواندن روزنامه تدریجا در بین طلاب رواج یافت، اما داشتن رادیو تا سالها بعد از شروع نهضت همچنان به صورت یک امر منکر تلقى مى‏شد.

شهید محمد منتظرى براى این که رادیو را وارد زندگى افراد کند ابتدا به عنوان قرض، پولى را در حد خرید یک رادیوى کوچک از طرف قرض مى‏گرفت، سپس به بهانه یا مناسبتى به خانه او مى‏رفت و در حالى که خود همواره رادیو همراه داشت و به اخبار گوش مى‏داد به ظاهر رادیو را در آنجا جا مى‏گذاشت و بعد از آن هم پس نمى‏گرفت و بدین ترتیب استیحاش داشتن رادیو تدریجا براى طرف از بین مى‏رفت، البته آغاز به کار صداى روحانیت در سالهاى بعد که از بغداد پخش مى‏شد و توسط جناب آقاى دعایى تهیه و اجرا مى‏گردید نقش مؤثرترى در راه یافتن رادیو به منازل طلاب و متدینین داشت.

اما تلویزیون به لحاظ فساد فراگیر آن هرگز تا پیروزى انقلاب اسلامى در زندگى روحانیون و حتى سایر اقشار متدین و مقید راه نیافت.

اینجانب خود در نجف اشرف رادیو داشتم و به اخبار صداى ایران و رادیوهاى عربى گوش مى‏کردم اما هرگز جرات ابراز آن را به غیر دوستان همفکر و طرفدار امام نداشتیم.

تلاش براى انزواى دین
فضایى که دستهاى پنهان و آشکار، مخصوصا در حوزه نجف طى دهها سال برنامه ریزى، حاکم کرده بودند باعث‏شده بود که حتى بخشهاى عظیمى از فقه شیعه که دقیقا مرتبط با مسائل اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و... مى‏باشد مورد بى‏توجهى قرار گیرد و قرآن که در سراسر آن درس زندگى و نظام جامع حکومتى موج مى‏زند مورد غفلت واقع شود.

تلاش استعمارگران و ایادى مرموز آنان در طول دهها سال بر این بود که در درجه اول دین را بطور کلى از جامعه برچینند و حداکثر آن را به صورت بى‏روح و فقط در قلمرو مسائل فردى محدود کنند وضعیتى را به وجود آورده بودند که از قرآن این کتاب زندگى، فقط مجالس ختم مرده‏ها و سر قبرها تداعى شود. اتفاقى نبود که وقتى مى‏خواستند براى گورستان و محل دفن مرده‏ها نامى انتخاب کنند یاد حضرت زهرا (س) مى‏افتادند و بهشت زهرا درست مى‏شد امابراى دانشگاه و ذوب آهن و خیابان‏ها و میادین بزرگ که نمودهاى زندگى و حرکت‏بود، نام آریامهر، پهلوى، آیزنهاور، ولیعهد، روزولت و... انتخاب مى‏شد!

امام خمینى و نهضت اسلامى
در شش ماه دوم سال 41 ماجراى لوایح ایالتى و ولایتى و عقب‏نشینى رژیم شاه و نهضت دو ماهه امام، در برابر آن و سپس مساله لوایح شش گانه شاه و رفراندوم ششم بهمن اتفاق افتاد و نهضت اصلى امام در برابر آن شکل گرفت.

همان امام که تا قبل از شروع نهضت و تهاجم حساب شده و آشکار علیه اسلام، خود را از هر گونه مطرح شدن در جامعه و قرارگرفتن در مظان شهرت و شناخته شدن برکنار مى‏داشت و روزانه سر به زیر راه کوتاه بین خانه و مسجد سلماسى (محل تدریس‏شان) را طى مى‏کرد و حتى از این که فرد یا افرادى به عنوان و نشانى از جلال و شخصیت ایشان را همراهى کنند به شدت اجتناب مى‏کرد وقتى پاى دفاع از اسلام و احکام نورانى آن پیش آمد یک پارچه به فریاد و خروش درآمد و با تمام وجود در میدان مبارزه با مهاجمان به اسلام ظاهر شد و همچون خورشید درخشید، بر ظلمت ظلم تاخت و فضاى تاریک را نور پاشید و جو جمود و مرگ آلود را حرارت حیات بخشید. خفتگان را بیدار کرد و در افق حوزه، فجر نهضت و حرکت را نوید داد.

شاگردان و دست پروردگان امام، پشت‏سر امام بپاخاستند و طلاب جوان و توده مردم بخصوص در قم، ناگهان گمشده خود را پیدا کردند و تحت تاثیر نفس قدسى امام ره صد ساله مبارزه را یک شبه پیمودند و یک دل و یک صدا راه امام را در پیش گرفتند.

شهرت هاى توام با مقبولیت و محبوبیت معمولا در یک فرایند دراز مدت حاصل مى‏شود و اگر هم استثنائا با سرعت‏بیاید با سرعت مى‏رود اما شهرت و مقبولیت و محبوبیت فوق العاده امام خیلى سریع شکل گرفت و همچنان رو به فزونى گذاشت و هیچ عاملى نیز نتوانست آن را متوقف یا بکاهد! و به راستى در آن زمان معنى «تعز من تشاء» را با تمام ابعادش در مورد امام مشاهده کردیم!

چه بسیار از طلاب جوانى که مانند هم حجره‏اى ما تقلید از امام را مسخره مى‏کردند همان سال به پایان نرسیده بود که از مرجع شان عدول و با عشق و شور به تقلید امام درآمدند. هرچند مقتضیاتى برونى مانند لوایح ایالتى و ولایتى و بعدا لوایح شش گانه شاه و محتواى ضد اسلامى آنها منشا ورود امام در صحنه مبارزه بود اما این جهت را نیز نباید از نظر دور داشت که همان گونه که رسول الله (ص) بعد از چهل سال که تحت تربیت الهى قرار گرفت، مبعوث به رسالت‏شدند امام این فرزند برومند پیغمبر نیز بعد از شت‏سر گذاشتن یک دوره چهل ساله خودسازى و تحصیل مقتضیات درونى توانست در عرصه رهبرى جامعه اسلامى ظاهر شود.

همانطور که راقم سطور در مقدمه تعلیقات امام بر فصوص الحکم و مصباح الانس نوشته‏ام، امام در سن بیست و یک سالگى در حالى که فقط تا حد مطول را نزد آقاى پسندیده خوانده بود، از اراک به قم مهاجرت کرد ولى از اینجا به بعد با سرعتى فوق العاده مسیر علم و عرفان و سلوک الى الله را طى کرد به گونه‏اى که برخى از دقیق‏ترین و متعالى‏ترین تالیفات علمى امام در قبل سى سالگى به رشته تحریرشان درآمد و طبق آنچه از منابع متعدد به دست آمده است، امام طى آن چهل سال هرگز نماز شب و تهجد و مناجات سحرگاهى شان ترک نشد و در حالى که با طى مدارج عبودیت‏حق به مقامى بس والا دست‏یافته بود، هزاران شاگرد را نیز در صحنه اخلاق، عرفان و فقه و اصول و... پرورش داده بود و در حقیقت‏سال 1341 بهار شکوفایى دوران چهل ساله خودسازى و کادرسازى امام است و معلوم نیست اگر امام نبود یا امام با این خصوصیات نبود، یا آن چه از ناحیه شاه و امریکا در آن سال اتفاق افتاد مثلا در ده سال قبل اتفاق مى‏افتاد در حالى که امام در این نقطه شکوفایى نبود، سرنوشت اسلام وکشور به کجا مى‏انجامید! اگرچه شروع اجراى برنامه‏هاى شاه در سال 41 نیز دلائل خاص خود را داشت ولى به هر حال آنچه اتفاق افتاد نشان از لطف و عنایت الهى به مردم ایران و حفظ اسلام وقرآن در این کشور اسلامى داشت مردم و کشورى که قرآن نوید داده: «فسوف یاتی الله بقوم یحبهم ویحبونه اذلة على المؤمنین اعزة على الکافرین یجاهدون فی سبیل الله ولا یخافون لومة لآئم‏» (مائده / 54)

اما نکته شگفت انگیزى که نشان از امداد غیبى و شخصیت والاى امام دارد این است که امام در طول این چهل سال همانند همگنان خود شخصیتى مى‏نمود که صد در صد مستغرق در فقه و اصول و فلسفه وسایر علوم متداول در حوزه‏ها بود و از طرفى بستر شکل‏گیرى و رشد شخصیت امام دقیقا همان بسترى بود که شخصیت‏سایرین در آن شکل گرفت، بنابراین اگر حضرت امام همچون حضرات آیات عظامى که اصلا از مسائل اجتماعى و سیاسى و داخلى و خارجى بى‏اطلاع بودند و هیچ دوست و دشمنى را در سطح کلان براى اسلام و مسلمین نمى‏شناختند از آب درمى‏آمد، کاملا طبیعى بود و هیچ تعجبى را برنمى‏انگیخت. اما عجیب اینجا است که امام ناگهان وارد صحنه مبارزه و سیاست مى‏شود و با آن که طرف مقابل امام یعنى شاه و رژیم او و پشتیبانان خارجى اش از وسیعترین و عمیق‏ترین تجربه و امکانات و ابزار و دانش سیاسى برخوردار است ابراهیم گونه نبردى بى‏امان را یکه و تنها و بر حسب ظاهر با دست‏خالى آغاز مى‏کند!

تجربه دهها ساله رژیم شاه با حمایت مباشر و حضور هزاران مستشار امریکایى و غربى و برخوردارى از هزاران نیروى تحصیل‏کرده در سطوح عالى دانشگاه‏هاى غرب در مدیریت کشور و هیمنه دستگاه‏هاى اطلاعاتى، امنیتى، نظامى و انتظامى که ایران را به جزیره ثبات و در عین حال ژاندارم بى‏رقیب غرب در منطقه ترسیم مى‏کرد سیستم تبلیغاتى قوى و روانشناسانه که حتى به هنگام نیاز وعاظ السلاطین را نیز به کار مى‏گرفت و افکار عمومى و حتى اقشار مذهبى را براى پذیرش و مقبولیت‏شاه و حاکمیت اش افسون مى‏کرد. پشتیبانى بى‏دریغ امریکا و اسرائیل و سیستم‏هاى جاسوسى، اطلاعاتى، تبلیغاتى و... از رژیم دست نشانده‏اى که نقش حیاتى براى تامین منافع نامشروع آنان در منطقه و چپاول و غارت کشورمان ایفاء و در یک کلام رژیمى که زمین و زمان و همه چیز در داخل و خارج بر وفق مرادش مى‏چرخید در یک سو قرار داشت و در سوى دیگر امام بدون آن که خود همانند سایر سیاستمداران عمرى را در گود سیاست‏سپرى کرده باشد، یا آنکه از مطالعات گسترده و طى مدارج تحصیلى در رشته‏هاى مربوط به سیاست‏برخوردار باشد و بدون آن که حزبى را تشکیل داده و مدیریت کرده باشد و مشاوران سیاسى و تشکیلات و سیستم‏ها و ابزار اطلاعاتى، خبرى، سیاسى، امنیتى و... را دارا باشد و در یک جمله با دست‏خالى از همه چیز اما با دلى آکنده از ایمان و عشق خالص به خدا و پیوندى مستحکم با مبدا هستى و سرچشمه عزت، قدرت، آگاهى، ... و با الهام از قرآن و عترت، یکه و تنها وارد کارزارى شد که براساس هیچ منطق مادى براى آن جز شکست قطعى قابل تصور نبود.

اما آنچه اتفاق افتاد ثابت کرد که حاکم قاهر مهیمن قادر مدبر این جهان امریکا و اسرائیل و غرب نیست‏بل: «هو القاهر فوق عباده‏» و «یدالله فوق ایدیهم‏» امام با خدا بود و علم، آگاهى و تدبیر الهى بر تمام علم‏ها و آگاهى‏ها و تدبیرات دیگران متوفق و برتر است و نتیجه این بود که در طول 27 سال نبرد بى‏امان، امام همواره دست دشمنانش را خواند، ولى دشمنانش نتوانستند دست او را بخوانند و همیشه امام روى دست آنها زد اما آنها نتوانستند روى دست امام بزنند! در این نبرد همواره امام فعال و دشمنانش منفعل بودند و همواره مکر آنان به خودشان برمى‏گشت «و لایحیق المکر السى‏ء الا باهله‏» . هرگاه آتشى برافروختند که امام را در آن بسوزانند خود در آن سوختند و بر امام گلستان شد; بعد از دستگیرى امام و گیر افتادن شاه در بن بست تصمیم‏گیرى با «سید ضیاء» مشورت کرده بود و او گفته بود که دستگیرى خمینى، اشتباه، نگهداشتن‏اش اشتباه و آزاد کردنش اشتباه!

نگاه به زندگى امام از این زاویه، خود بحث مستقلى را به وسعت تاریخ زندگى بیست و هفت‏ساله از سال 41 تا 68 را مى‏طلبد تا بخشهایى مانند دستگیرى اول امام، آزادى ایشان، دستگیرى مجدد، تبعید به ترکیه، و سپس به عراق و اقامت در نجف، مهاجرت به طرف کویت و ممانعت دولت کویت و حرکت‏به پاریس، بازگشت‏به ایران، تشکیل حکومت اسلامى، قضایاى جنگ و دفاع مقدس، مساله سلمان رشدى و... از این منظر تجزیه و تحلیل شود تا کتابى از توحید و تفسیرى از صفات و اسماء حسناى الهى و آیات الهى همچون: «تؤتی الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بیدک الخیر انک على کل شى‏ء قدیر» به رشته تحریر درآید.

براین اساس، شناخت امام و رمز موفقیت‏شگفت‏انگیز حضرتش را قبل از هر چیز باید در ویژه‏گى و عنصر عبودیت امام در پیشگاه الهى جستجو کرد و بدون این ویژگى شناخت و تحلیل تمام ویژگیهاى امام بى‏ریشه و ابتر است. وسعت و عمق نفوذ امام در دلها در کمترین زمان، سطح دلباختگى و عشق آتشین مردم به امام و جانفشانى شجاعانه آنان براى امام که نمونه آن به هنگام دستگیرى آن حضرت در 15 خرداد 42 از سوى مردمى که عموما شناخت آنها نسبت‏به امام به نیم سال نرسیده بود رخ داد با کدام تحلیل غیر الهى امکان‏پذیر است؟ !

آیا به راستى «روح الله‏» مصداقى از «الاسماء تنزل من السماء» نامها از آسمان فرود مى‏آیند، نیست؟ ! روح اللهى که مسیحا صفت دلهاى مرده را زنده و خفتگان را بیدار و ترسوها را شجاع کرد و...

آیا «موسوى‏» (منسوب به موسى) اشاره به آن نیست که همچون جدش حضرت موسى بن جعفر (ع) زندانى شد و در عین حال موسى صفت‏بر فرعون و فرعونیان تاخت و آنها را از صحنه خارج کرد؟ و بر این افسون و افسانه این که جز در سایه شاه و زیر چتر ابرقدرت‏ها امکان ادامه حیات نیست، را با تمسک به قرآن خط بطلان‏کشید! و اگر حضرت موسى (ع) هنگام مشاهده سحر ساحران، احساس ترس مى‏کند (1) و آنگاه که عصایش را مى‏اندازد و تبدیل به اژدها مى‏شود به او خطاب مى‏شود، نترس (2) و در مواردى دیگر سخن از «فاخاف‏» (3) «نخاف‏» (4) مى‏گوید، ولى امام با صراحت مى‏گوید: «والله تا حالا نترسیده‏ام آن روز هم که مى‏بردندم آن روز هم آنها مى‏ترسیدند، من آنها را تسلیت مى‏دادم که نترسید!» (5)

آیا وجود امام، تفسیر دیگر از حدیث معروف «علماء امتی افضل من انبیاء بنى‏اسرائیل‏» نیست؟

این قرآن است که مى‏فرماید: یوسف - در زندان - به یکى از آن دو نفر زندانى که - خوابش را تعبیر کرده بود، که ساقى ملک خواهد شد و - مى‏دانست که رهایى مى‏یابد، گفت: «مرا نزد صاحبت (ملک مصر) یادآورى کن‏» ولى شیطان یادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى به فراموشى سپرد و بدینسان، یوسف چند سال دیگر در زندان باقى ماند! (6)

ولى امام آنگاه که در زندان مطلع مى‏شود که علماء براى حمایت از ایشان از سراسر کشور به تهران مهاجرت کرده‏اند پیام مى‏دهد که من راضى نیستم براى آزادى من، علماء از دستگاه جبار تقاضا کنند و از آنها مى‏خواهد که به جاى این کار، نهضت را ادامه دهند و مرحوم آیة الله مرعشى نجفى هنگامى که در جلسه، پیام امام را مى‏شنود، قریب به این مضمون مى‏فرماید: به امام باید گفت: این کار، فقط از شما ساخته است ما باید کارى کنیم که شما بمانید و بیایید و خودتان این راه را ادامه دهید!

برادر عزیزمان مرحوم حجة‏الاسلام والمسلمین آقاى شیخ محمد حسین بهجتى، امام جمعه محترم اردکان که از فضلاى حوزه علمیه قم و از اولین سرایندگان شعر درباره امام و نهضت‏بودند، در همان سالها از ایشان مجموعه شعرى در همین باب منتشر شد که در بخشى از آن مضامین فوق آمده بود و در اینجا چند بیت آن ارائه مى‏گردد:

ز شور نهضت‏خود زنده کرد ایران را

بر او درود که کار دم مسیحا کرد

کسى شنید، که از انبیاء اسرائیل

به است عالم اسلام و سخت، حاشا کرد

بگفتمش که چه حاشا کنى مدار عجب

وجود رهبر ما حل این معما کرد

مگر نکرد چو موسى به ضد ظلم قیام؟!

مگر نه اهل ستم را ذلیل و رسوا کرد؟!

مگر نرفت‏به زندان تیره یوسف وار؟!

مگر نه جان، سپر عدل و دین و تقوى کرد؟!

نه باک داشت ز سر دادن و فشاندن جان

نه از شکنجه و زندان و زجر، پروا کرد

اگر چه هست‏به یوسف بسى شبیه ولى

میان یوسف و خود فرقى آشکارا کرد

بخواست‏یوسف کنعان، کمک زساقى شاه

نجات خویش، بدین ره ز شه تمنا کرد

ولیک یوسف ما از پى رهایى خویش

کسى شنید که کوچکترین تقاضا کرد؟

نه او نکرد تقاضا فقط، که گفت‏بلند:

در این زمینه کس اردم زند، نیم خرسند

لازم به ذکر است که آنچه مورد اشاره قرار گرفت، از زاویه محدود نگاه ما است و با توجه به مجموع ابعاد و خصوصیات انبیاء الهى و مقام عصمت و ارتباط آنها با عالم وحى باید بگوئیم: والله‏العالم.

به هر حال نهضتى که حدود دو ماه در برابر ماجراى اعلام تصویب لایحه انتخابات ایالتى و ولایتى در تاریخ نیمه مهرماه 41 و لغو آن در تاریخ دهم آذر ماه همان سال به طول انجامید به ظاهر پایان یافت، اما معلوم بود که در واقع نه شاه از اهداف ضد اسلامى منصرف شده بود و نه امام و پیروان امام از نهضتى که براى دفاع از اسلام آغاز کرده بودند کمترین تردیدى را در ادامه راه به خود راه مى‏دادند.

پى‏نوشت‏ها:

1. فاوجس فی نفسه خیفة موسى‏» (طه / 67) .

2. خذها ولا تخف سنعیدها سیرتها الاولى‏» (طه / 21)

3. ولهم على ذنب فاخاف ان یقتلون‏» (شعراء/14)

4. قالا ربنا اننا نخاف ان یفرط علینا او ان یطغى‏» (طه/45)

5. صحیفه نور، ج‏1، ص‏72، سخنرانى امام در مسجد اعظم بعد از آزادى از زندان در تاریخ 25 / 2 / 43.

6. قال للذی ظن انه ناج منهما اذکرنی عند ربک فانساه الشیطان ذکر ربه فلبث فی السجن بضع سنین. (یوسف / 42)

انسان قدم به قدم طاغوتى مى‏شود!
در جماران بعد از این که اتاقى در مجاورت اتاق کار امام براى حاج احمد آقا ساخته شد با توجه به این که در دو ضلع آن ، ایوان باریکى به ارتفاع حدود 5/1 متر از کف حیاط بود ، نرده اى فلزى را روى لب ایوان نصب کردند . حاج احمد آقا برایم نقل کرد - نقل به مضمون - که یک روز امام سر زده به این طرف آمدند وآنگاه که دیدند بعد از اتمام اتاق باز هم کار جدیدى روى ایوان انجام شده است ، با تلخى به این کار و هزینه جدید اعتراض کردند .

حاج احمد آقا در ادامه گفت: در ذهنم خطور کرد که آلان جواب قاطعى به امام مى‏دهم که به خوبى قانع شوند على فرزند حاج احمد آقا در آن زمان دو سه ساله بود وبسیار مورد علاقه امام - خدمت امام عرض کردم: على نوپا است ومدام اینجا مى‏آید . اگر از این ایوان به پائین بیفتد ، ضربه مغزى مى‏شود به همین جهت نرده را درست کردیم امام درنگى کردند وفرمودند: «انسان قدم به قدم طاغوتى مى‏شود ! در هر قدم هم براى خود دلائلى پیدا مى‏کند !» .

حضرت امام (قدس سره) نارضایتى خود از این کار با بیان یک قاعده کلى ویک درس مهم ابراز کردند . این درست است که حفظ جان ، تغذیه ، مسکن ، لباس ، وسیله نقلیه و ... براى انسان واجب است اما چگونه ؟ وبا چه قیمتى ؟ اگر انسان راه زیاده روى وزیاده خواهى را در امور مادى در پیش گرفت ، در چه نقطه اى متوقف مى‏شود ؟ مخصوصا براى مسئولان که از یک سو دسترسى آنها به امکانات بیشتر است واز سوى دیگر رفتار و کردار آنان روى جامعه تاثیر صد چندان دارد .

طاغوتها معمولا از قدم اول طاغوتى نبوده اند . با غفلت وگم کردن راه درست در خط طاغوتى شدن قرار مى‏گیرند وآرام آرام پیش مى‏روند ودر هر مرحله اى قرار مى‏گیرند به پشت‏سر خود وکسانى که سطح زندگى آنان پائین تر است نگاه نمى‏کنند تا احساس طاغوتى شدن به آنها دست دهد . بلکه با نگاه به بالا دست‏خود در امور مادى باز هم خود را مستضعف وساده زیست ! مى‏پندارند وبا توجیهات وتسویلات گوناگون وتحت عنوان رفع نیازها ، وتامین ضرورتها جلوتر مى‏روند وبه مراحل بالاتر طاغوتى شدن دست مى‏یازند !

اما انسانهاى الهى همواره با فقرا همنشینى ومعاشرت مى‏کنند وزندگى مادى خود را تهیدست تر از خود مى‏سنجند وبه این ترتیب از پوسته خود بینى به فضاى نوعدوستى مى‏رهند ودر برابر فقرا از آنچه دارند خود را شرمگین ودر پیشگاه خداوند خود را شاکر وصابر مى‏یابند واز سوى دیگر در عرصه امور معنوى ، بالاتر از خود را مى‏جویند و خویشتن را با فراتر از خود مقایسه مى‏کنند. دچار عجب و خودبینى و رکود نمى‏شوند و همواره براى صعود وعروج به مراتب بالاتر مى‏کوشند .

امام اینگونه بود وفرزندان وشاگردان راستینش را این گونه تربیت کرد . وچنین بود که مرحوم احمد آقا با همه وجود در خدمت امام وانقلاب ونظام بود وبا آن که همواره چه قبل یا بعد از انقلاب در سایه امام ومنزلتى که در نظام داشت . هر نوع امکاناتى براى او قابل دسترسى بود ، لیکن هرگز دست‏به دنیا ومظاهر دنیا نیالود وحتى از انبوه اموالى که به عنوان هدیه ونذر تقدیم امام مى‏شد ، همچون امام هیچ ذخیره اى را براى خود نیندوخت وهمچون امام از حداقل امکانات مادى بهره گرفت ودر خانه استیجارى زندگى کرد ودر همان خانه از دنیا رفت . رحمة الله علیه وعلى والده الکریم .

حضرت امام خمینى ، تا جایى که خبر دارم اولین مرجع تقلیدى بود که دستور دادند دریافت وپرداخت وجوه شرعیه ، در قالب یک سیستم حسابدارى دقیق انجام گیرد . یک روز حضرت امام حقیر را به همراه آقایان صانعى ورسولى احضار واین دستور را ابلاغ فرمودند . با تقسیم کارها دریافت‏به عهده آقاى رسولى وپرداخت‏به عهده آقاى صانعى وثبت وضبط حساب دریافت ها وپرداخت ها به عهده حقیر گذاشته شد . یک شماره حساب به نام سه نفر در بانک افتتاح کردیم وبر حسب دستور حضرت امام طى یک نامه رسمى که ذیل آن به تایید امام رسیده بود بانک اعلام کردیم که وجوه واریزى به این حساب «مربوط است‏به مرجع معظم تقلید شیعیان رهبر انقلاب وبنیان گذار جمهورى اسلامى حضرت آیة‏الله العظمى امام آقاى حاج سید روح الله مصطفوى خمینى (مدظله العالى) واین مطلب نیز در متن گنجانده شد که «شخص امام بر تذکر این نکته تاکید فرمودند که دینارى از این وجوه ، مربوط به شخص ایشان نیست وبه ورثه معظم له به ارث نمى‏رسد وبه همین ترتیب دینارى از وجوه مزبور به شخص ، یا به ورثه اینجانبان تعلق ندارد» .

یکى از ویژگیهاى برجسته امام این بود که نسبت‏به مقررات وضوابط به شدت پایبند بودند ودر این پایبندى پیشقدم از دیگران بودند ، درست‏بر خلاف مغرضین یا ناآگاهانى که براى تضعیف امامت وولایت فقیه القاء مى‏کنند که ولى فقیه فوق قانون است ، ولى فقیه ورهبرى جامعه اسلامى ، کسى است که بیش از همه پیش از دیگران به رعایت ضوابط مقید وعامل است . امام وهر ولى فقیه دیگر در نظام اسلامى ومشخصا در شرایط حاضر حضرت آیة‏الله خامنه اى به این دلیل در این جایگاه قرار مى‏گیرند که در صحنه عمل والتزام به معیارهاى شرعى ، پیشتاز مى‏باشند وهمچنین نسبت‏به قوانین ومقرراتى که در امتداد معیارها واحکام شرعى وضع مى‏شود کاملا مقید وملتزم بوده وهرگز خود را تافته جدا بافته نمى‏بینند .

حقیر در دفتر امام بر اساس معیارى که ایشان مشخص کرده بودند ، هیچ پرداختى را بدون دستور پرداخت وگرفتن امضاء از دریافت کننده انجام نمى‏دادم . در مواردى اتفاق مى‏افتاد که امام تصمیم مى‏گرفتند به خاطر رعایت جنبه هاى اخلاقى ، شخصا مبلغى را به برخى افراد بدهند وبا توجه به این که وجوه شرعیه تماما در اختیار اینجانب بود وحتى اگر اشخاصى مستقیما وجوهات را به امام مى‏دادند بلافاصله آن را به ما تحویل مى‏دادند وهیچگاه وجوه شرعیه را نزد خودشان نگاه نمى‏داشتند ، بنابراین در موارد معدودى که مى‏خواستند شخصا مبلغى را پرداخت کنند ، از حقیر مى‏خواستند که آن مبلغ را به ایشان تقدیم کنم . بعضى افراد تصور مى‏کردند وقتى که قرار است از صدها ملیون تومان پولى که متعلق به امام بود وما صرفا صندوقدار وامانتدار ایشان بودیم ، اگر مثلا مبلغ پنجاه هزار تومان از آن پول کلان را قرار بود به معظم له مسترد کنیم دیگر نیازى به دستور پرداخت وگرفتن امضاء وجود ندارد واصولا چنین کارى ناپسند وتوهین به امام است . اما از نظر ما روش امام این گونه نبود وعملا این طور بود که حقیر براى هر یک از ارقام مورد بحث که معمولا کمتر از یکصدهزار تومان بود ، مثل تمام موارد دیگر وسایر افراد غریبه ، همان فرم همیشگى را مى‏نوشتم با این تفاوت که در سایر موارد نام صادر کننده حواله ونام تحویل گیرنده حواله ونام متفاوت بود ولى در این چند مورد استثنائى در مقابل صادر کننده وتحویل گیرنده فقط یک نام بود وآن هم امام ! در اولین بار خدمت امام عرض کردم اگر اجازه فرمایید در این فرم ، مثل پرداخت‏به افراد دیگر اعلام وصول شود که با گشاده روئى استقبال کردند واز آن به بعد دیگر نیاز به گفتن نبود . وجه را همراه با فرم خدمت امام تقدیم مى‏کردم وایشان همزمان مهرشان را از جیب در مى‏آوردند ورسید وجه مهر مى‏شد .

شیوه برخورد امام در این مورد ما را تشجیع کرده بود که در برابر هرکس دیگرى همین روش را بدون اغماض اعمال کنم لذا یک بار که مرحوم حاج احمد آقا از آیفون به حقیر گفت: حضرت امام دستور داده‏اند مبلغ یکصد هزار از شما بگیرم وشخصا براى کسى ببرم ، حاج عیسى را فرستادم تا تحویل بگیرد وبه من برساند . به ایشان گفتم لطفا رسید آن را امضاء کنید تا بفرستم . حاج عیسى نزد من آمد ولى به او گفتم برو رسید را بگیر بیاور من هم پول را آماده مى‏کنم . حاجى عیسى رفت وبرگشت وگفت: حاج احمد آقا فرمودند بعدا رسید را مى‏دهم دوباره او را برگرداندم وگفتم به ایشان بگویید اول رسید را بدهید چون ممکن است‏بعدا در کارها گم شود وفراموش کنیم ! این بار حاج احمد آقا با عصبانیت رسید را امضاء کرده بود وفرستاد وبنده هم پول را تحویل دادم . این ماجرا در دفتر پیچید وبرخى از دوستان به شدت من را سرزنش کردند ویکى از افراد گفته بود که رحیمیان موقعیت‏خود را در دفتر خراب کرد ، واى به حال او ! جواب دادم براى بنده ، امام وامانتدارى براى امام ارزش دارد نه بودن یا نبودن در دفتر حقیر کیسه اى براى کار کردن در دفتر براى خود ندوخته ام که از پاره شدن آن خائف باشم وعشقم را به امام هم هیچ عاملى نمى‏تواند از دلم خارج کند . در حالى که برخى منتظر برخورد سلبى حاج احمد آقا با حقیر بودند عکس آن رقم خورد وآن دوستان ناآگاه از درایت وعلو طبع حاج احمد آقا به اشتباه خود پى بردند چند روزى از آن قضیه نگذشته بود که مرحوم حاج احمد آقا به حقیر اطلاع داد که امام موافقت کرده اند که یک حساب ارزى براى وجوهات شرعیه به نام معظم له افتتاح شود شما با اقاى کفاش زاده بروید حساب را افتتاح کنید وحق امضاى ثابت هم براى شما باشد ! که این کار انجام پذیرفت ومعلوم شد هر چند حاج احمد آقا در قضیه سابق الذکر به خاطر عجله خود در انجام دستور امام وسخت گیرى بنده ، عصبانى شده بود ، اما او فرزند امام بود با آن روح بلند ، دلسوز امام بود با همه وجود وبه دلیل همان سخت گیرى وانعطاف ناپذیرى در حساب وحفظ امانت‏بود که به جاى کنار گذاردن حقیر از حسابهاى ریالى ، حساب ارزى را هم که تازه افتتاح مى‏شد بر حسب نظر امام به عهده حقیر گذاشت !

پاسدارى از مرزها!
حضرت امام در نجف اشرف معمولا براى شهادت ائمه در منزل روضه وذکر مصیبت داشتند که توسط آقاى کشمیرى انجام مى‏شد اما براى شهادت حضرت زهرا (س) سه روز آن هم دوبار . در فاطمیه اول ودوم در ولادت معصومین: نیز جلوس داشتند وگاهى هم مداحان اهل بیت ، شعر مى‏خواندند ظاهرا در 20 جمادى الثانیه 1388 قمرى که سالروز ولادت حضرت زهرا (س) بود. طبق معمول حضرت امام در حیاط منزلشان که حدود چهل متر مربع مساحت داشت وآکنده از جمعیت‏بود جلوس کرده بودند . در آن روز یکى از مداحان ایرانى که بسیار خوش صدا بود تازه به عراق آمده بود اجازه گرفت وشروع کرد به خواندن قصیده اى درباره حضرت زهرا (س) تا رسید به یک بیت که براى بالا بردن مقام حضرت زهرا (س) تحقیر برخى از انبیاء عظام از آن استشمام مى‏شد ، در حالى که جمعیت‏سراپا گوش بودند حضرت امام قبل از آن که جمله تمام شود ناگهان با لحنى تند فریاد زدند: آقا این چه حرفهائى است مى‏خوانید آقا این مطالب را نخوان (نقل به مضمون) وبه این ترتیب علیرغم علاقه وارادت فوق العاده اى که به حضرت زهرا (س) داشتند ودر ذکر مصائب ایشان حتى یک لحظه از گریه وریختن اشک نمى‏توانستند خوددارى کنند ولى براى یک لحظه هم نتوانستند شکستن مرزهاى الهى را با کوچک شمردن انبیاء به خاطر حضرت زهرا (س) تحمل کنند وبدون رودر بایستى با این که میزبان جلسه بودند ومداح مهمان بود بى درنگ ودر میان جمع ودر وسط جمله با قاطعیت او را نهى کردند !

هر کارى سر جاى خود
مرحوم آقاى فرقانى که در طول اقامت امام در نجف از خدمتگزاران مخلص امام بود ، برایم نقل کرد که شب قبل از شهادت آیة‏الله حاج آقا مصطفى خمینى ، امام به من فرمودند فردا ساعت 9 صبح یادآورى کن که شما را نزد کسى بفرستم هیچگاه امکان نداشت دستور امام را فراموش کنم ولى هنگامى که فردا صبح به طرف منزل امام مى‏آمدم مشاهده کردم سرکوچه امام در شارع الرسول (ص) ازدحام است متعجب شدم نزدیکتر شدم احساس کردم مردم ناراحت وگریانند از این که تراکم جمعیت‏به طرف خانه امام بود ، مضطرب شدم شتابان خود را به جمعیت رساندم واز این که فهمیدم اماما به سلامت هستند آرامش یافتم اما خبر مصیبت‏بزرگ وجانکاه شهادت حاج آقا مصطفى دلم را از جا کند . سراسیمه وارد خانه امام شدم . مراجع ، علماء وطلاب ومردم در محضر امام مشغول گریه بودند ، اما امام مانند کوهى استوار بدون آن که گریه کنند نشسته بودند وبه تسلیت واردین پاسخ مى‏گفتند ، براى همه ، لحظات سنگین وغیر قابل تحملى بود . من هوش وحواس از سرم پریده بود . نمى‏دانستم چه بگویم وچکار کنم ! نزدیک امام ایستاده بودم ، ناگهان امام با اشاره مرا فراخواندند در حالى که در فشار روحى شدیدى بودم به ط‏رف امام رفتم . امام فرمودند: دیشب به شما گفتم ساعت 9 آن مطلب را به من یادآورى کن ! ولى من هر چه به مغزم فشار آوردم گوئى اصلا شب گذشته را به یاد نمى‏آوردم تا چه رسد جمله امام را با لکنت زبان عرض کردم آقا ببخشید ... حضرت امام فرمودند فلان مبلغ را براى آقاى ... - پیرمردى فراموش شده ، بیمار ، زمین گیر وفقیر - ببر وبه ایشان تقدیم کن وسلام وعذر تقصیر مرا به او برسان !

بعد از یادآورى امام ، تازه مطلب دیشب با دشوارى به ذهنم آمد اما از این که امام در این شرایط سخت وساعات اولیه شهادت حاج آقا مصطفى ودر میان ازدحام جمعیت ، آنچه را در شب قبل تصمیم گرفته بودند انجام شود به جاى این که من یادآورى کنم ، ایشان به یاد من آوردند . متحیر وشگفت زده شدم ! پول را برداشتم وبه در خانه آن پیرمرد بردم . در را زدم از پشت در خود را معرفى کردم که از طرف امام آمده ام اما صاحب خانه باور نمى‏کرد . در را باز کرد ماموریت‏خود را انجام دادم اما پیرمرد از شدت گریه وتاثر نزدیک بود قالب تهى کند . به خاطر اصل موضوع وتوجه وعنایت امام به شخصى که از یاد همه رفته است وبه خاطر شهادت حاج آقا مصطفى ومصیبت وارده بر امام وبالاتر از همه این که امام در چنین شرایطى یاد او وارسال کمک براى او را فراموش نکرده است .
 


  
  


 احیای مساجد

امام در یکی از سفرهایشان که مصادف با ماه رمضان بود، در مسجدی دور افتاده، متروک و بسیار کوچک- که بیش از یک اتاق گلی نداشت- به اقامه نماز جماعت می پرداختند. این در حالی بود که عده ای از علماء به ایشان پیشنهاد کردند که در مسجد جامع شهر اقامه جماعت کنند. اما آن بزرگوار قبول نکردند و فرمودند : «در مسجد جامع کسی هست که اقامه جماعت کند، ولی در این مسجد کسی نیست که اقامه جماعیت کند از این رو مسجد را باید احیا کرد.»

 

نماز شب در نوجوانی

در خاطرات مربوط به نماز امام خمینی رحمه الله علیه می خوانیم: خویشاوندان ایشان می گفتند: از پانزده سالگی ایشان که ما در خمین بودیم، آقا یک چراغ موشی کوچک می گرفتند و می رفتند به یک قسمت دیگر که هیچ کسی بیدار نشود و نماز شب می خواندند. همسر امام رحمه الله علیه می گویند: «تا حالا نشده که من از نماز شب ایشان بیدار شوم.» چون چراغ را مطلقا روشن نمی کردند. نه چراغ اتاق را روشن می کردند، نه چراغ راهرو را و نه حتی چراغ دستشویی را و از یک چراغ قوه کوچک  که تنها جلوی پایشان را روشن می کرد، استفاده می کردند. و برای این که کسی بیدار نشود، هنگام وضوی نماز شب، یک ابر زیر شیر می گذاشتند که آب چکه نکند و صدای آن کسی را بیدار نکند.

 

معنای سبک شمردن نماز

داماد حضرت امام خمینی رحمه الله علیه می گوید: مساله دیگر، نماز اول وقت بود که ایشان خیلی به آن اهمیت می دادند. روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام نقل می کردند که «اگر کسی نمازش را سبک بشمارد، از شفاعتشان محروم می شود.» من یک بار به ایشان عرض کردم: «سبک شمردن نماز شاید به این معنی باشد که شخص، نمازش را یک وقت بخواند و یک وقت نخواند.» گفتند: نه، این که خلاف شرع است. منظور امام صادق علیه السلام این بوده است که وقتی ظهر می شود و فرد در اول وقت نماز نمی خواند، در واقع به چیز دیگری رجحان داده است.

 

دو رکعت عشق

دختر امام خمینی رحمه الله علیه درباره یکی از خاطرات زمان دستگیری ایشان می گوید: امام برای من تعریف کردند: توی راه من گفتم که نماز نخوانده ام، یک جایی نگه دارید که من وضو بگیرم. گفتند:«ما اجازه نداریم.» گفتم : شما که مسلح هستید و من که اسلحه ای ندارم. به علاوه شما همه با هم هستید و من یک نفرم، کاری که نمی توانم بکنم. گفتند:« ما اجازه نداریم .» فهمیدم که فایده ای ندارد و اینها نگه نمی دارند. گفتم: خوب ، اقلا ً نگه دارید تا من تیمم کنم. این را گوش کردند و ماشین را نگه داشتند، اما اجازه پیاده شدن به من ندادند. من همین طور که توی ماشین نشسته بودم، از توی ماشین خم شدم و دست خود را به زمین زدم و تیمم کردم. نمازی که خواندم، پشت به قبله بود. چرا که از قم به تهران می رفتیم و قبله در جنوب بود. نماز با تیمم و پشت به قبله و ماشین در حال حرکت! این طور نماز صبح خود را خواندم. شاید همین دو رکعت نماز من مورد رضای خدا واقع شود.

 

 

نمازهای معطر

امام خمینی رحمه الله علیه همیشه هنگام نماز از عطر و بوی خوش استفاده می کردند و شاید بدون بوی خوش به نماز نایستاده باشند، حتی در نجف هم که نماز شب را در پشت بام منزل می خواندند شیشه عطری همراه خود می بردند.

یکی از پزشکان می گوید: در ایامی که امام خمینی رحمه الله علیه در بیمارستان تحت معالجه و عمل جراحی بودند، لوله تنفس در تراشه ایشان بود وقتی این لوله در مجرای تنفسی قرار می گیرد، شخصی نمی تواند صحبت کند اما امام با این که لوله به ایشان وصل بود نماز ظهر و عصر آن روز را به همان وضع ادا نمودند و حتی نماز شب خود را ترک نکردند.

 

اهمیت به نماز جماعت

امام خمینی رحمه الله علیه حتی در روزی که فرزند عزیزش آقا مصطفی خمینی رحمه الله علیه به شهادت رسیده بود و منزل ایشان در نجف پر از جمعیتی بود که برای عرض تسلیت آمده بودند، هنگام ظهر به مسجد رفت و نماز جماعیت را ترک نکرد.

 

نماز شب

حجت الاسلام علی انصاری کرمانی می گوید: مدت پنجاه سال است که به هیچ وجه نماز شب امام خمینی رحمه الله علیه ترک نشده است. حضرت امام در بیماری، در صحت، در زندان ، در خلاصی، و در تبعید و حتی بر روی تخت بیمارستان قلب هم نماز شب می خواندند.

یک روز در قم، حضرت امام بیمار شدند. به دستور اطبا می بایست به تهران منتقل شوند. هوا بسیار سرد بود و برف می بارید. یخبندان عجیبی در جاده ها وجود داشت. حضرت امام با این که چندین ساعت در آمبولانس بودند اما به مجرد این که به بیمارستان قلب منتقل شدند، باز هم نماز شب خواندند.

 

 

اخلاص در نماز

یکی از علمای معاصر درباره نماز های امام خمینی رحمه الله علیه می گوید:

نمازی که امام در بیابانهای بین کویت و عراق با چند تن از یاران خود خواند، با نمازی که در جماران همراه چند رئیس جمهوری و سران کشورهای اسلامی خواند و آخرین نمازهایی که ایشان در بیمارستان خواند، از لحاظ توجه و اخلاص،‌ یکسان بود.

 

شکستن یخ ها و...

مرحوم آیت الله سید مصطفی خوانساری، از استادان حوزه علمیه قم و یکی از  دوستان امام خمینی رحمه الله علیه می گویند: « در اینجا صحنه ای از عبادت ایشان (امام) را که مشهود خودم بوده است، نقل می کنم: یک سال در قم خیلی برف آمده بود قریب پنج – شش ذرع که سیل نصف قم را برد. در همان موقع و در همان وضعیت، ایشان نصف شب از دارالشفاء می آمد مدرسه فیضیه و به هر زحمتی بود یخ حوض را می شکست و وضو می گرفت و می رفت زیر مدرس مدرسه و در تاریکی مشغول تهجد می شد. حالا چه حالی داشت؟ نمی توانم بازگو کنم. با حالت خوشی تا اذان صبح مشغول تهجد می شد. هنگام اذان می آمد مسجد بالاسر آقای حاج میرزا جواد ملکی به نماز می ایستاد و بعد برمی گشت و مشغول مباحثاتش می شد. می توانم بگویم که ایشان در امر عبادت و تهجد، اگر در بین علما بی نظیر نبود، یقینا کم نظیر بود.

 

چرا صدایم نزدی؟

حجت الاسلام علی انصاری می گوید: امام خمینی رحمه الله علیه در یکی از روزهای آخر عمرشان می خواستند بخوابند به من گفتند: اگر خوابیدم، اول وقت نماز بیدار کن. گفتم: چشم. دیدم اول وقت شد و امام خوابیده اند و حیفم آمد که صدایشان بزنم، عمل جراحی، سرم به دست، گفتم صدایشان نزنم. چند دقیقه ای از اذان گذشت و امام چشمهایشان را باز کردند و گفتند. وقت نماز شده است؟ گفتم بله امام فرمودند: چرا صدایم نزدی؟ گفتم: ده دقیقه بیشتر از وقت نگذشته است فرمودند مگر به شما نگفتم؟ ایشان سپس فرزندشان را صدا زدند که: احمد بیا و فرمودند: ناراحتم، از اول عمر تا حال، نمازم را اول وقت خواندم چرا الان که پایم لب گور است ده دقیقه تاخیر افتاد؟

 

 

تهجد و ناله

یکی از استادان قم نقل می کرد: شبی مهمان حاج آقا مصطفی بودم ایشان خانه جداگانه ای نداشتند و در منزل امام بودند نصف شب از خواب بیدار شدم و صدای آه و ناله ای شنیدم، نگران شدم که در خانه چه اتفاقی افتاده است؛ حاج آقا مصطفی را بیدار کردم و گفتم: ببین در خانه تان چه خبر است؟ ایشان نشست و گوش فرا داد و گفت: صدای آقا امام خمینی رحمه الله علیه است که مشغول تهجد و عبادت است.

 

 

صدای گریه

یکی از استادان حوزه علمیه قمی می گویند: از مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی (قدس سره شنیدم که فرمودند: دیدم آقا امام خمینی رحمه الله علیه در اتاق خود هستند و صدای گریه ایشان بلند است. از مادرم پرسیدم: چه شده که آقای گریه می کنند؟ مادرم فرمودند: ایشان در شبی که موفق به نماز شب و راز و نیاز به خدا نشود روز آن، چنین حالی را دارد.
 


  
  


 خاطرات حاج احمد آقا از امام (ره)

شما روحیه امام را در نظر بگیرید چه روحیه عزیزی است، وقتی در معادلات به این نتیجه رسیدند که باید (قطعنامه ) را قبول کنند گفتند: من جام زهر قطعنامه را می نوشم. من کنار امام بودم، امام مرتب مشتشان را می زدند روی پایشان، می گفتند: آ، آ. برای اینکه تلویزیون ما داشت رزمندگان را نشان می داد، صحنه های جنگ را نشان می داد؛ اما امام با آن روحیه آمده بودند (قطعنامه ) را قبول کرده بودند.

و در آن نامه ای که امام (قطعنامه ) را نوشته بودند فرمودند:

خانواده شهدا، خانواده اسراء، من تا به حال جنگیدم و در جنگ عقیده ام این بود که به نفع شماست؛ امروز این عقیده را ندارم و قطعنامه 598 را قبول می کنم.

خدا می داند بر خانه امام چه گذشت هیچکس جرئت نمی کرد خانه امام برود پیش امام برود. بعد از پذیرش قطعنامه 598 چند روز امام درست نمی توانستند راه بروند. همه اش می گفتند: خدایا شکرت ما راضی هستیم به رضای تو. شما فرزندان امام روحیه امام را بهتر از هر کس دیگر می دانید. بعد از (قطعنامه ) امام دیگر سخنرانی نکردند. دیگر برای سخنرانی به حسینیه جماران نیامدند، تا مریض شدند و به بیمارستان رفتند. یک پسر بچه ای من دارم، کوچک است نامش علی است؛ با او خیلی مانوس بودند. آن روزهای آخر، این بچه ای که بیش از سه سالش نبود می خواست خدمت امام برود. امام از اینکه ساعات آخر را می خواست با خدای خودش راز و نیاز کند، به مادر این بچه گفت:ما اصلا نخوابیده و همه اش نماز خوانده و بعد پیغام داد برای مردم، که مردم شما شهید دادید، شما اسیر دادید، شما مجروح و معلول دادید از خدا بخواهید که مرا قبول کند.

----------------------------------------------------------------

 

امام نه تنها موسیقی ، بلکه برنامه های خبری رادیو- تلویزیون را در زمان حکومت شاه حرام می دانستند؛ و می فرمودند: اگر این موسیقی که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش می شود از رادیو- تلویزیون (آل سعود) پخش شود آن را حرام می دانم.

----------------------------------------------------------------

من حضرت امام را خواب دیدم؛ به من فرمودند که به دوستان بگویید، که من از صراط رد شدم، اما کار خیلی مشکل است ، قصه شوخی نیست.

----------------------------------------------------------------

به طور کلی وقتی جریانات انقلاب اسلامی ایران در پیش بود، یعنی همان زمانی که امام در پاریس تشریف داشتند، یکی از مسائلی که پیش بینی می شد این بود که اگر انقلاب پیروز شود چه نوع خطراتی آن را تهدید می کند. ما معتقد بودیم که منافقین و چپی ها در داخل مسائلی بوجود می آورند؛ چون از اینجا (ایران) هم فردی که نامش را دقیقاً به خاطر ندارم به آنجا (فرانسه ) آمد. وی از ایادی شاه بود که بعد هم معلوم شد که عضو سازمان (سیا) می باشد و مدتی هم رئیس دفتر شاهپور بختیار بود. وی یک شماره تلفن به ما داد و گفت: اگر با من کاری داشتید تماس بگیرید. و آن شماره، متعلق به تلفنی بود که در اتاقی پهلوی اتاق (بختیار) بود. مسئله ای که مطرح شد این بود که امام حاضر نشدند با فرد مذکور ملاقات کنند. وی این مسئله را با یک سری از مسائل داخلی به بنده گفت: که ما خودمان هم همان طور حدس می زنیم کایشان گفت: در ترکمن صحرا درگیری هست و در بلوچستان به نوعی دیگر، و در قسمتهایی از کردستان، و حتی در جنوب جریاناتی با نام خلق عرب پدید آمده. و ما علاوه بر اینکه این مسائله را حدس می زدیم، احتمال می دادیم که جنگی علیه انقلاب راه بیفتد.

----------------------------------------------------------------

تلخترین خاطره ای که به یاد دارم پذیرش (قطعنامه)، و شیرین ترین خاطره مربوط به فتح خرمشهر است. فتح زمانی اعلام شد که ساعت حدوداً 4 بعد ازظهر بود و امام در حال قدم زدن بودند- و رادیو هم در دستشان بود؛ چون ما از قبل می دانستیم که رزمندگان اسلام در حال انجام این کار هستند، و درگیری هم از شب قبل شروع شده بود که خیلی هم شدید بود. امام در حال قدم زدن بودند که گوینده رادیو خبر آزاد سازی خرمشهر را اعلام کرد. با شنیدن صدای گوینده، من به امام نگاه کردم و متوجه شدم که احساس خوبی به ایشان دست داد. البته در مجموع امام از مسائلی که خیلی تلخ بود اوقاتش زیاد تلخ نمی شد: و از مسائلی هم که شیرین بود خیلی خوشحال نمی شدند. در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود اما بالاخره مسئولین جنگ گفتند که ما باید تا کنار شطا العرب (اروند رود) برویم تا بتوانیم غرامت خودمان را از عراق بگیریم. امام اصلا با این مکار موافق نبودند و می گفتند: اگر بناست که شما جنگ را ادامه بدهید بدانید که اگر این جنگ با این موضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید، دیگر این جنگ تمام شدنی نیست. و ما باید این جنگ را تا نقطه ای خاص ادامه بدهیم؛ و الان هم که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده بهترین موقع برای پایان جنگ است.

وقتی جنگ از (ستاد مشترک) کسی آمد که مربوط به تیم مهندسی بود و یک ضد بمب و مستحکم برای امام درست کرد. اما حضرت امام فرمودند: من به ایشان فرمودند: اینجا نمی روم. و هر چه هم که من گفتم: حداقل شما بیایید و اتاق مذکور را ببینید، من از همین بیرون آنجا را دیده ام و به آنجا نخواهم آمد و تا وقتی که تهران زیر موشکباران دشمن قرار گرفت در اتاق معمولی خودشان بودند و خیلی معمولی برخورد می کردند. وقتی هم که من خیلی اصرار کردم ایشان قسم خوردند که من این کار را نخواهم کرد، و بین من و بقیه افراد هیچ تفاوتی نیست. ایشان می گفت: بمبی به خانه من بخورد و پاسدارهای اطراف منزل کشته شوند و من در اتاق ضد بمب زنده بمانم دیگر من به درد رهبری نمی خورم. من زمانی می توانم مردم را رهبری کنم که زندگی من مثل آنها باشد، و همه در کنار همدیگر باشیم. از نظر خانوادگی هم من به شما بگویم که سالها پیش وقتی ما مورین (ساواک به خانه ما ریختند که امام را بگیرند، مادر من در حیاط ایستاده بود و من از خانه بیرون دویدم، و ایشان به من گفت: پدرت را بردند اگر می خواهی او را ببینی زودتر برو. کلاً مادر و خواهرانم اهل این حرفها نیستند؛ و ترسو نیستند و فقط نگرانیشان در مورد حال امام بود. یک نکته ای به خاطرم آمد که برایتان نقل کنم. یک روز که تهران شدیدا زیر بمباران و موشکباران بود مادرم وارد اتاق شدند و دیدند که یک پتویی کج افتاده است؛ با نهایت خونسردی مرا صدا زدند که بیا و سر پتو را بگیر تا آن را درست کنیم! و امام از این حرف خنده اش گرفت.

----------------------------------------------------------------

بعد از اشغال لانه جاسوسی قرار بود هیاتی به سرپرستی آقای (رمزی کلارک ) به ایران بیاید؛ و درخواست داشتند که با حضرت امام (س) ملاقات کنند حضرت امام به محض اصلاع  ،اعلامیه ای صادر فرمودند و در آن اعلامیه هیات آمریکایی را نپذیرفتند و به همه ی اعضای شورای انقلاب، هیات دولت موقت و سایر مسئولین تذکر دادند که هیچ کس حق ندارد، با این هیات آمریکایی ملاقات بکند. نکته قابل توجه در این اعلامیه، آن است که تنها اعلامیه جضرت امام (س) است که بدون (بسم الله الرحمن الرحیم) است؛ همانند سوره برائت در قرآن کریم. یعنی حضرت امام در این اعلامیه، به پیروی از سوره برائت آن را بدون (بسم الله الرحمن الرحیم) شروع کرده اند.

---------------------------------------------------------------

در فراز و نشیب های انقلاب اسلامی مردم افغانستان، برای تعیین سرنوشتشان، جمهوری اسلامی ایران همواره خواستار تحقق اراده مردم این کشور بوده است. و برای اثبات این گفته، زمانی را به خاطر می آورم که رهبران روسیه  متجاوز در اوج جنگ تحمیلی، به رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (س)  پیغام دادند که اگر می خواهید ما اسلحه شما را تامین کنیم، باید در قضیه افغانستان کوتاه بیائید. اما امام در پاسخ فرمودند که ما سلاح را برای حفظ اسلام  می خواهیم نه برای نابودی آن.

----------------------------------------------------------------

این روزها برای همه کسانی که عاشق امام بودند و هستند روزهای سختی است. در چنین روزهایی که در سه سال پیش یاران امام در التهاب سختی فرو رفته بودند، دو مسئله برای ما مهم بود: یکی رفتن امام- که بعد از امام وضع کشور به چه صورتی درخواهد آمد. از طرف دیگر بعدا از امام، خلا وجودی ایشان را چه کسی پر خواهد کرد. آیا (شورای رهبری) بناست کار رهبری نظام را به عهده بگیرد؟ و چه کسی رهبر خواهد شد؟ هنوز امام از دنیا نرفته بود که دوستان ما در بیمارستان جماران جمع شده بودند، و در یک حالت ملتهب دقیقه شماری می کردند که چه موقع امام حالشان خوب می شود که ناگاه دکتر مرا صدا زد و گفت : واقعه اتفاق افتاد. در همان لحظات، اولین تصمیمی که گرفته شد آوردن اعضای خبرگان از شهرهای مختلف به تهران بود. بلافاصله یکی از دوستان مامور چنین کاری شد، و شبانه همه اعضای مجلس خبرگان را به تهران دعوت کرد، و آنها هم از دور و نزدیک خود را به تهران رساندند. حضور میلیونی مردم بعد از رحلت حضرت امام در خیابانها، در تمام شهرها، تهران، مراکز استانها و حتی قصبات و بخشها بصورت فشرده، به گونه ای بود  که آب سردی بر سر تمام دشمنان این انقلاب ریخت. اگر نبود حضور شما مردم در صحنه های انقلاب مسلما تحلیها و نظرات  فرق می کرد، و زمینه ای درست می شد برای تحلیل رسانه های بیگانه و دشمنان انقلاب در خارج و شرارت ایادی آنها در داخل.

اما از یک طرف حضور میلیونی مردم، که بیش از 9 میلیون نفر از شهرهای مختلف و تهران در خیابانها حضور پیدا کردند، و از طرف دیگر تصمیم بسیار جدی و فوری و سرنوشت ساز مجلس خبرگان، به گونه ای با هم تلفیق شد  که گویی خداوند متعال تمام درهای رحمت خودش را بر مردم ما باز کرده است. چرا اینکه واقعه به این مهمی اتفاق افتاد، اما کوچکترین مسئله ای که به نظام جمهوری اسلامی خدشه وارد کند اتفاق نیفتاد.

----------------------------------------------------------------

در زمانی که حزب (جمهوری اسلامی) منفجر شده بود، شخصیتهای بزرگواری ترور شده بودند و جاهای مختلفی منفجر شده بود، آن شخص جنبشی که با منافقین کار می کرد، یعنی (کشمیری) بنا بود که چمدان مواد منفجره را بیاورد و در کنار حضرت امام بگذارد، در زمانی که ریاست جمهور، رئیس مجلس و نخست وزیر و وزراء خدمت حضرت امام می آمدند. می دانید که نفوذ یکی از کارهای بسیار پیچیده دستگاههای اطلاعاتی و کسانی است که می خواهند به طرف مقابلشان ضربه بزنند.(کشمیری) در دبیرخانه شورای امنیت آن موقع کار می کرد، یعنی دبیر شورای امنیت بود؛ و در جریان کلیه مسائلی که در آنجا می گذشت بود؛ و معاونت آقای رجائی را که آن موقع ریاست جمهور بودند به عهده داشت. در جلسه معارفه رئیس جمهور، نخست وزیر  و کابینه و رئیس مجلس و بعضی از شخصیتهای دیگر با امام، در سر راه بیت حضرت امام آمدند، گفتند: آقای کشمیری با یک ساک هست، که در آن ساک وسایل و چیزهایی هست، که بناست یادداشت کنند گفتگوهایی که بین ریاست جمهور و نخست وزیر و کابینه با امام است کاغذ و قلم و این جور چیزهاست.

ما قرار گذاشته بودیم که هیچکس را- در هر مقامی که باشد- اجازه ندهیم که با وسیله ای که در دستش هست بیاید. برای اینکه به این نتیجه رسیده بودیم احتمال تعویض ساکها، چمدانها و یا کیفهایی که دست وزراء و یا رئیس جمهور و غیره است، ممکن است. کما اینکه چنین کاری در سایر کشورها نسبت به آزادیخواهان فلسطینی، توسط صهیونیستها صورت گرفته بود.

آمدند گفتند که آقای رجایی می گوید: آقای کشمیری که دبیر شوراست ! ایشان بیاید و ایشان همه چیزهای ما را می نویسد. اگر به ایشان هم ما بخواهیم اعتماد نکنیم پس دیگر به کی اعتماد کنیم . از همین سه راه بیت آمدند و به من چنین حرفی را زدند. گفتم : ما یک مجموعه هستیم و با هم نشستیم یک تصمیمی گرفتیم. نمی توانیم که هنوز جوهر قلممان خشک نشده آنرا نقض کنیم. نه، ما چنین کاری را نمی کنیم و اجازه نمی دهیم. آمدند دوباره گفتند: آقای باهنر و رجایی پیغام می دهند به ما و بالا نمی آیند، و می گویند: باید آقای کشمیری باشد و این ساکش را بیاورد. سماجت کردیم و گفتیم: نه چنین اجازه ای را نمی دهیم کشمیری از ترس اینکه نکند آن چمدان را در سه راه بیت بگذارد و خودش بیاید خدمت امام، در آنجا بچه های حفاظت بیت به آن ساک مشکوک شدند و مسئله روشن شود، بعنوان اعتراض همراه کیفش برگشت. همان کیف در نخست وزیری جلوی مرحوم رجایی و باهنر گذاشته شد و آنجا را منفجر کرد؛ و این دو شهید بزرگوار را از دست ما گرفتند.

--------------------------------------------------------------

برخورد هوشمندانه حضرت امام خمینی (ره) با عملکرد رهبران خائن (ساف) نمونه ای کم نظیر از مواضع روشن ایشان در قبال سرنوشت ملت فلسطین است. در چند سال پیش اینجانب، یکی از خاطرات خود را درباره سفر دوم عرفات به جمهوری اسلامی ایران و نحوه برخورد حضرت امام (ره) با وی در حضور رهبر معظم انقلاب و ریاست محترم جمهوری، بیان کردم که موجب تعجب گردید. زیرا حضرت امام (س)در این سفر وی را نپذیرفتند و به صراحت فرمودند که اگر عرفات از(بگین) بدتر نباشد دست کمی هم از او ندارد، به واسطه اصرار بعضی از مسئولین و تاکید بر مصالح جنبش مردم فلسطین، امام (ره) چند دقیقه او را پذیرفت، اما حتی یک کلمه هم بر زبان نیاوردند. و بعد از آن هم او را هیچگاه نپذیرفتند. امام انسانی روشن ضمیر بودند و آنچه را که در آیینه نمی دیدیم ایشان در خشت می دیدند.

-------------------------------------------------------------

در سال 58 وقتی رفراندوم جمهوری اسلامی برگزار شد، یکی – دو روز مطبوعات مشغول چاپ آگهی تبریک شدند. امام فرمودند: به روزنامه ها بگویید از این کار جلوگیری کنند. ثناگویی مبتذل از آثار طاغوت است که باید با کوششی همه جانبه از بین برود.

-------------------------------------------------------------

در شرایط دشوار تصمیم گیری آنچه که موجب آرامش و اطمینان قلبی حضرت امام می شد، اتکای به خدا، ذکر، دعا و نیایش بود. ایشان تحت هیچ شرایطی زمان دعا و نیایش خود را تغییر نمی دادند، و به همه مستحبات عمل می کردند همانگونه که در مبارزات سیاسی خود به پیروی از حضرت رسول (ص) و ائمه معصومین (ع) به تکلیف اسلامی توجه داشتند.

حضرت امام (ره) در مسائل عبادی هرگز از خود نظری نداشتند و مانند یک فرد عادی هر آنچه را که در این زمینه وارد شده است، دقیقا به همان صورتی که وارد است انجام می دادند. تمام دعاهای (مفاتیح الجنان) را با همان صورتی که نوشته شده است، بجا می آوردند. به خاطر دارم که در یک روز این پیرمرد نود ساله برای هر زیارت یک غسل کردند، و در کمتر از دو ساعت سه بار غسل زیارت انجام دادند، و به همین یک غسل اکتفا نکردند.

ایشان متعبد به معنی واقعی بودند.

در ماه مبارک رمضان وقتی نجف بودند، هر سه روز یک دور قرآن را ختم می کردند. در ایام سال ماهی یکبار قرآن را ختم می کردند. ایشان همواره با قرآن مانوس بودند؛ یک جز قرآن را هشت قسمت کرده و هر قسمت را در زمان خاصی قرائت می کردند. گاهی ، مدتها روی یک جمله قرآن مکث می کردند. ایشان به قدری با کتاب مفاتیح الجنان مانوس بودند که هر چند ماه ،مفاتیح ایشان پاره می شد و ما ناچارا مفاتیح را یا صحافی می کردیم و یا مجدداً برای ایشان تهیه می کردیم.

امام عظیم الشان با آن حال رنجوری که داشتند، متوجه می شدم که در سرمای زمستان راه نسبتاً‌ طولانی را در برف طی کرده اند، و برای اینکه به ما کاری را نگفته باشند، خود برای خاموش کردن چراغ اقدام کرده اند. با خاموش شدن چراغ حیاط متوجه می شدیم که ایشان در حیاط هستند. فوراً خودم را به ایشان می رساندم و می گفتم: خوب آیفون که بود، از طریق آیفون می گفتید: من می رفتم، خاموش می کردم. ولی ایشان می گفتند: بالاخره یک کسی باید این کارها را می کرد. ایشان هنگامی که از پاریس عازم وطن بودند به دوستان پیغام دادند که منزل مرا در پایین شهر تهیه کنید. بعد از رفتن به قم و بروز بیماری قلبی ایشان، به اصرار پزشکان معالج، ایشان در جماران ساکن شدند.

در جماران ابتدائاً در منزل یک بنا که مساحت آن کمتر از صد متر بود، زندگی می کردند و محل کارشان نیز همانجا بود. بعداً آقای امام جمارانی منزل خود را در اختیارایشان گذاشتند.

روزی که شاه فرار کرد تمام نمایندگان رسانه های گروهی دنیا در نوفل لوشاتو با حضرت امام برنامه مصاحبه داشتند .شاید 15 شبکه تلویزیونی در سراسر دنیا به طور مستقیم این برنامه را پخش می کردند: زیرا یکی از بزرگترین رویدادها در سراسر دنیا به طور مستقیم این برنامه را پخش می کردند؛ زیرا یکی از بزرگترین رویدادهای تاریخ انقلاب به وقوع پیوست.

همه می خواستند نظر امام را بدانند. ایشان چند دقیقه صحبت کردند، بعد از من سئوال کردند: ظهر شده است؟ گفتم : همین الان ظهر شد. امام گفتند: والسلام علیکم و رحمه الله. در آن لحظه، ایشان موضوع به آن  اهمیت را به خاطر اقامه نماز در اول وقت رها کردند. در شرایطی که رسانه های بیگانه برای میلیونها بیننده خود در حال ارسال خبر مصاحبه امام بودند، امام اقامه نماز در اول وقت را بر ادامه مصاحبه ترجیح دادند.
 


  
  


 عدم تشریفات
کتاب: برداشتهایى از سیره امام خمینى (س)، ج 2، ص 123
نویسنده: غلامعلى رجائى
از تکلفات دورى مى‏کردند
امام از بسیارى از تکلفاتى که سایر مراجع داشتند، از قبیل رفت و آمد کردن دستبوسى، تعظیم و تکریم و در خانه را باز کردن دورى مى‏کردند. (1)

من ماشین نمى‏خواهم
امام در نجف که بودند یکى از ایرانیان ماشینى را از آلمان خاص ایشان خریده بود که آقا با آن به حرم مشرف شوند و یا در ایام زیارتى به کربلا بروند آقا مى‏فرمودند: «من ماشین نمى‏خواهم.» وقتى او اصرار مى‏کرد که من این ماشین را به اسم شما و براى شما از آلمان آورده‏ام ولى امام به او فرمودند: «اگر مال من است من آن رامى‏فروشم و پولش را به طلبه‏ها مى‏دهم‏» او هم مى‏گفت که نه شرط ما این است که شما این را نفروشید.ما به او گفتیم آقا مى‏فروشد به هر حال امام آن را نپذیرفتند. (2)

با دار و دسته راه نمى‏رفتند
امام در رفت و آمدها و دید و بازدیدها همیشه تنها حرکت مى‏کردند.ایشان با دار و دسته‏اى نمى‏رفتند و از راه انداختن اصحاب و عساکر و اطرافى متنفر بودند.آقاى شیخ حسن صانعى نقل مى‏کرد، روزى در قم امام مى‏خواستند به دیدن یکى از علما بروند، لکن آدرس او را نداشتند و از من آدرس خواستند، من هر چه اصرار کردم که به عنوان راهنمایى تا در آن منزل ایشان را همراهى کنم، نپذیرفتند. (3)

اجازه نمى‏دادند پشت‏سرشان راه برویم
در سالهاى 1327 و 1328 وقتى که امام در مسجد «سلماسى‏» قم تدریس مى‏کردند، مسیر حرکت ایشان از خانه به طرف محل درس‏شان با بنده یکى بود.چون منزل ما هم در نزدیکى منزل امام بود.لذا بیشتر روزها میان راه، با هم برخورد مى‏کردیم.امام وقتى صداى پاى ما را مى‏شنیدند با ما احوالپرسى مى‏کردند و به ما تکلیف مى‏کردند که پیشاپیش ایشان حرکت کنیم و اجازه نمى‏دادند پشت‏سرشان حرکت کنیم‏و همیشه هم به تنهایى از منزل به طرف مسجد سلماسى حرکت مى‏کردند. (4)

حتى بعضى از مغازه‏دارها امام را نمى‏شناختند
امام از حالتهایى که براى ایشان تعین درست مى‏کرد بى اندازه متنفر بودند و جلوى آنها را هم مى‏گرفتند.اگر کسى به دنبال یا همراه ایشان راه مى‏رفت.بر مى‏گشتند و او را از این کار منع مى‏کردند....امام اینقدر در این جهت جدیت کرده بودند که برخى از صاحبان مغازه‏هاى اطراف منزلشان سیماى ایشان را به درستى نمى‏شناختند. (5)

آقایان بفرمایند بروند
از خصایص امام این بود که هرگز دوست نداشتند در معابر عمومى طورى ظاهر شوند که عده‏اى دور و بر ایشان را بگیرند.تا آنجا که ممکن بود سؤالات طلبه‏ها را در خانه‏شان جواب مى‏دادند.وقتى که از کلاس درس خارج مى‏شدند، مسیر خلوتى را که عمدتا کوچه‏هاى منتهى به منزل بود، انتخاب مى‏کردند و به منزل مى‏آمدند.بارها دیده مى‏شد که بعد از درس عده‏اى از آقایان که دوست داشتند همراه امام حرکت کنند، به دنبال ایشان راه مى‏افتادند.اما وقتى امام متوجه حضور آقایان مى‏شدند مى‏ایستادند و مى‏گفتند: «آقایان بفرمایند بروند» . (6)

جرات دخالت نداریم
آقاى سید على شاهرودى پسر مرحوم آیت الله شاهرودى (اعلى الله مقامه) نقل مى‏کرد روزى در حرم مطهر حضرت على (ع) دیدم امام در میان جمعیت انبوه در هم پیچیده مى‏شوند و هر لحظه خطر آن است که زیر دست و پا بیفتند.

اتفاقا در همان لحظه‏ها دو نفر نیز به عنوان همراه در پشت‏سر امام بودند.آقاى شاهرودى به آن دو نفر اعتراض کرد که چرا ایستاده‏اید؟ منتظرید امام براى شما راه باز کند؟ پاسخ دادند ما جرات دخالت نداریم.آقا اجازه راه باز کردن به ما نمى‏دهند.سید على شاهرودى عصبانى مى‏شود عبا را به گوشه‏اى مى‏اندازد و جلو مى‏رود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام کنار مى‏زند.اما امام مرتب دست‏به پشت او مى‏زدند و او را از این کار منع مى‏کردند. (7)

به مردم فشار نیاورید
در نجف یک وقت‏خبر رسید که گروهى از ایران به دستور شاه آمده‏اند تا امام را ترور کنند - اواخر سال 46 و اوایل سال 47- ما احساس وظیفه شرعى کردیم که باید امام محافظت‏بشوند و بر این اساس حدود هفت - هشت نفر از برادران تصمیم گرفتیم هر شب همراه امام به حرم برویم، همین طور موقعى که مى‏روند درس حاضر باشیم.شب اول امام که آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حرکت کردیم، چند قدمى که راه رفتیم، سر کوچه رسیدیم.امام برگشتند و فرمودند که برگردید.البته آن شب ما یک مقدار خودمان را عقب کشیدیم، و امام رفتند، اما بعد پیغام دادیم به امام که ما احساس وظیفه شرعى مى‏کنیم، شما چه مایل باشید چه مایل نباشید ما چون واجب مى‏دانیم بر خودمان، دنبال شما خواهیم آمد و این مساله را ادامه دادیم.در شبهایى که حرم بسیار شلوغ مى‏شد، ایرانیهایى که مى‏آمدند براى زیارت هجوم مى‏آوردند دست‏امام را ببوسند و احیانا امام در فشار جمعیت قرار مى‏گرفتند، در آنجا ما مى‏آمدیم که یک مقدارى راه را باز کنیم.بارها شد که امام در همان میان جمعیت مى‏فرمودند: «فشار نیاورید به مردم، و ما را کنار مى‏زدند که مردم آزاد باشند، و به مردم بى احترامى نشود» . (8)

من تنها باید اینجا بروم
روزى قرار بود امام در نجف به منزل یکى از بزرگان بروند.بعضى از طلاب که متوجه موضوع شدند به قصد مشایعت ایشان اطراف منزل ایشان تجمع کردند.وقتى امام از منزل بیرون آمدند طلبه‏ها در خدمت ایشان و همراهشان حرکت کردند.امام متوجه شدند ولى چیزى نگفتند تا وقتى که به در منزل آن آقا رسیدند و در باز شد.بلافاصله وارد شدند و خودشان در را بستند که معناى آن این بود که آقایان بروند من تنها باید اینجا بروم.طلبه‏ها همه مراجعت کردند، در حالى که از این برخورد امام یک درس اخلاقى هم فرا گرفته بودند. (9)

هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید
در سال 1348 که به ده هزار زوار ایرانى پس از زیارت حج، ویزاى عراق داده بودند، جمعیت انبوهى از زوار در نماز جماعت امام در مدرسه بروجردى نجف شرکت کردند و پس از پایان نماز مى‏خواستند در خیابانها با سلام و صلوات امام را همراهى و بدرقه نمایند. اما امام هر شب بعد از نماز وقتى مى‏خواستند از مدرسه بیرون بروند دستور مى‏دادند که به مردم اعلام کنید هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید.لذا زوار در مدرسه مکث مى‏کردند تا وقتى امام دور مى‏شدند بتدریج‏خارج مى‏شدند.ایشان در شرایطى زوار ایرانى را از حرکت پشت‏سر خود بر حذر مى‏داشتند که در عراق سخت تنها و بى یاور بودند. (10)

دوست ندارم شخصیت‏شما کوچک شود
یادم مى‏آید هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در کوچه به امام برخورد کردیم و چون دوست داشتیم که همراه ایشان باشیم، لذا پشت‏سر آقا به طرف حرم مطهر حرکت کردیم.امام وقتى متوجه حضور ما شدند، ایستادند و فرمودند: «آقایان فرمایشى دارند؟» گفتیم: «نه! عرضى نداریم، فقط دوست داریم که همراه شما باشیم و از این کار لذت مى‏بریم.»

ایشان فرمودند: «شکر الله سعیکم.من از این کار شما تشکر مى‏کنم، شما آقا هستید، طلبه هستید، محترم هستید، من دوست ندارم که شخصیت‏شما با حرکت کردن به دنبال من کوچک شود» . (11)

حتى اشاره‏اى هم نمى‏کردند
امام خیلى حسینى بودند در ایام محرم که به کربلا مشرف مى‏شدند هر روز در حرم حضرت سید الشهدا زیارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن مى‏خواندند این کار، گاهى یک ساعت و نیم طول مى‏کشید ولى امام با آن سن زیادى که داشتند و در این اوقات هم حرم خیلى شلوغ بود (بخصوص بالاى سر حضرت که امام مى‏نشستند) میان مردمى که مرتب از روى شانه و اطرافشان رد مى‏شدند مى‏نشستند و اصلا حاضر نبودند حتى ما به اشاره به کسى بگوییم که مواظب ایشان باشند تا متوجه مى‏شدند بر مى‏گشتندو به من مى‏گفتند تو نمى‏خواهى من زیارت کنم! ایشان هیچوقت کنار دیوار نمى‏نشستند که مثل بعضى هم از رفت و آمدها به دور باشند و هم به دلیل سن و خستگى یک و نیم ساعته بخواهند به دیوار تکیه کنند.گاهى مى‏دیدم امام به سجده مى‏رفتند و بعضى از این عربها که رد مى‏شدند درست پایشان را روى دست ایشان مى‏گذاشتند.من نگاه مى‏کردم مى‏دیدم قرمز شده است ولى امام هیچ چیز نمى‏گفتند، حتى اشاره‏اى هم نمى‏کردند. (12)

بیایید جلو، جا مى‏شود
امام در مسجد سلماسى که درس مى‏فرمودند پاى درس ایشان شاگردان زیادى مى‏آمدند و جا نبود.هر چه به آقا عرض مى‏کردیم که اینجا تنگ است، یک جاى دیگر تشریف ببرید قبول نمى‏کردند.نظر آقایان دیگر هم این بود، نه اینکه ما مى‏خواستیم ترویج و تبلیغ ایشان را بکنیم.امام مى‏فرمودند: «بیایید جلو کم کم جا مى‏شود.» جمعیت‏حتى روى سکوهاى مسجد مى‏نشستند و امام هم منبر مى‏رفتند و با آن کثرت جمعیت درس مى‏گفتند، تا اینکه آقاى شیخ نصر الله خلخالى که از یاران امام بود ایشان را با التماس جهت تدریس به مسجد اعظم بردند.

امام حاضر نبودند در جاهایى که مثلا نمایش قدرت ایشان باشد حاضر بشوند. (13)

در مقابل رسول الله چه جوابى داریم؟
در نجف بعضیها خیال داشتند روشى اتخاذ کنند به عنوان ملاحظه سلسله مراتب مراجع عالیقدر شیعه تا به این بهانه موقعیت و حیثیت اجتماعى امام را نادیده بگیرند.این امر به دوستان خیلى گران آمد.بنده با دو نفر مامور شدیم از طرف کلیه دوستان خدمت امام برسیم و عرض کنیم که چنین مطلبى است.من چون در صحبت کردن صریحتر بودم به امام عرض کردم که هر محیطى آداب و رسومى دارد و ظاهرا مراعات رسوم اشکال شرعى نداشته باشد.و موقعیت‏حضرتعالى طورى است که شما براى عامه مسلمین هستید و این موقعیت‏باید براى اسلام حفظ شود و آقایان با آن برنامه‏اى که دارند مى‏خواهند این موقعیت‏شما را نادیده بگیرند.یا خداى نخواسته به خیال خودشان هتک حرمت‏شما کنند، لذا ما از شما خواهش مى‏کنیم بر اساس آداب و رسوم حاکم در این محیط، برنامه آقایان را نپذیرفتند.سخنان ما که تمام شد ایشان یک قصه‏اى نقل کردند که ما در مقابل عظمت روحى ایشان احساس حقارت و شرمسارى کردیم.امام فرمودند: «در گذشته که برق نبود و کوچه‏ها تاریک بود یکى از آقایان به جایى مى‏رفت و طبق مرسوم شخصى هم جلوى ایشان فانوس به دست گرفته بود.او اتفاقا عازم مجلسى بود که یک آقاى دیگرى هم عازم آن مجلس بود.در راه که برخورد کردند، این آقا یک مقدار از آن دیگرى فاصله گرفت تا معلوم شود که ایشان یک تشکیلات جدا و یک فانوس کش مخصوصى دارد و مى‏خواست که موقعیتش شناخته شود.» امام پس از نقل این داستان فرمودند: «اگر روز قیامت ما را در محضر رسول الله (ص) به صف وا دارند و از این چیزها از ما سؤال کنند، آیا آقایان براى این سؤال، جوابى در نظر گرفته‏اند که مثلا این جلوتر باشد آن عقب‏تر باشد، این زودتر باشد آن دیرتر باشد؟ این اعتباراتى که آقایان در نظر مى‏گیرند اگر در آن صف، حضرت رسول (ص) از ما سؤال کردند آیا جوابى داریم بگوییم؟» سپس فرمودند: «به آن برنامه‏اى که آنها تهیه کرده‏اند عمل کنید. (14)

مردم از من محافظت مى‏کنند
مشکل بسیار بزرگى روزهاى اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنیت ایشان وجود داشت و آن این بود که امام مانع مى‏شدند پاسداران با اسلحه دنبال ایشان باشند.همیشه مى‏فرمودند: «من مامور مسلح نمى‏خواهم.» امام شبها به منزل فضلا و خانواده‏هاى شهدا مى‏رفتند و مردم قم هم به مجرد اینکه مى‏شنیدند امام از کوچه یا خیابانى عبور مى‏کنند همگى از خانه‏ها بیرون مى‏ریختند و دور ماشین امام جمع مى‏شدند.حتى روى سقف ماشین سوار مى‏شدند تا جایى که راننده نمى‏دانست کجا مى‏رود و در عین حال امام مى‏فرمودند: «کسى دنبال من نیاید، مردم از من محافظت مى‏کنند» . (15)

تشک را کنار زدند
امام در ایام تابستان بعضى از سالها که حوزه علمیه قم تعطیل بود به محلات تشریف مى‏بردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارک رمضان درس اخلاق مى‏گفتند.روزى امام براى درس گفتن وارد مسجد شده و متوجه شده که آن روز تشکى براى ایشان انداخته‏اند.فورا آن را کنار زدند و مثل سایر مردم روى زیلوى مسجد نشستند. (16)

ایشان همینجورى تشریف آورد؟
بعد از انقلاب خانم خبرنگارى از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع که در لندن بودم مى‏شناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبه‏اى با امام براى او ترتیب دهم.من با مرحوم آقاى اشراقى تلفنى صحبت کردم که این خانم سؤالات زیادى دارد و دلش مى‏خواهد مسایلى را از امام بپرسد.ایشان موافقت نفرمودند.شبى امام به منزل من تشریف آوردند و تصادفا آن خبرنگار هم آنجا بود.وقتى امام تشریف آوردند تمام مسایل او حل شد و گفت: عجب ایشان همین جورى تشریف آوردند اینجا؟ ! گفتم بله ایشان به خانه طلبه هم تشریف مى‏برند.گفت: همان شخصى که این همه سر و صدا کرده است، بدون تشریفات برخاست و به اینجا آمد؟ او که قبلا تشریفات سلطنتى را دیده بود، ارادت فراوانى به امام پیدا کرد. (17)

راضى نیستم براى من صلوات بفرستید
امام در بعضى از سالها، تابستان به محلات تشریف مى‏آوردند.تابستان سال 1325 که به محلات آمدند.علماى شهر که به امام اخلاص داشتند از ایشان درخواست کردند که مسجدى در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند.فرمودند مرا به حال خود بگذارید.و به کار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند.پس از چند روزى که از ماه رمضان گذشت، عده‏اى گفتند حالا که شما جماعت را نپذیرفتید حداقل یک جلسه‏اى باشد که بعضیها از محضرتان استفاده بکنند.بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهاى ماه رمضان ساعت پنج‏بعد از ظهر در مسجدى که در مرکز شهر بود بر پا مى‏شد و امام پاى یک ستونى روى زمین مى‏نشستند و جمعیت دور ایشان مى‏نشست.در این جلسه دو نکته قابل توجه دیده‏ام که از خاطرم محو نمى‏شود.یکى اینکه روز اول علما و روحانیون آمدند شرکت کردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند که اگر چنانچه شما بخواهید شرکت‏بکنید من این جلسه را تعطیل مى‏کنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد.نکته دوم این بود که، مرسوم بود اگر کسى از روحانیون داخل مى‏شد به احترامش کسى مى‏گفت صلوات بفرستید.و در اینجا هم شخصى بود که وقتى امام وارد مسجد مى‏شدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت مى‏کرد.روز اول که این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتى را که مى‏فرستید منظورتان ورود من است‏یا آنکه این صلوات براى رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر براى رسول اکرم (ص) صلوات مى‏فرستید، این صلوات را یک وقت دیگرى بفرستید و اگر چنانچه براى من است که وارد مسجد مى‏شوم من راضى نیستم!» از آن جلسه یک نکته‏اى در نظرم هست که امام با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما که یک کت و شلوار فاستونى پیدا کرده‏اید و مى‏پوشید و با یک کت و شلوار حالتان تغییر مى‏کند، یک غرورى پیدا مى‏کنید، فکر نکرده‏اید که این فاستونى پشمى از کجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست که کمر گوسفندى را پوشانده بود؟ قبل از این گوسفند همین پشم را داشت و غرورى هم‏نداشت و حالا که همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد کت و شلوار شد، یک مرتبه حال شما را تغییر داده است.این چه بدبختى است که ما به چنین چیزهاى بى اساس دل خود را خوش بکنیم؟» (18)

هر جایى خالى بود مى‏نشستند
امام در نجف به هر مجلسى که وارد مى‏شدند هر جاى خالى بود همانجا مى‏نشستند.در حالى که معمولا فضلا و آیت الله‏ها در یک صف مى‏نشستند.هر چه هم به ایشان تعارف مى‏کردند اعتنا نمى‏کردند که مثل بعضیها جاى دیگران را به خاطر نشستن خود تنگتر کنند.امام گاهى طول مجلس فاتحه‏اى را در سالن مسجد طى مى‏کردند که بروند و در جایى که خالى است‏بنشینند.تا مى‏نشستند بلافاصله قرآن مى‏خواندند و بعد با اطرافیان احوالپرسى مى‏کردند و سپس بر مى‏خاستند و به منزل مى‏رفتند. (19)

خودشان اتاقشان را تمیز مى‏کردند
امام از وقتى که وارد پاریس شدند خودشان عهده‏دار تمیز کردن اتاق محل مسکونى خود شده بودند و هر چه به ایشان اصرار مى‏شد اجازه بدهند دیگران این کار را بکنند، چنین اجازه‏اى نمى‏دادند.ایشان در روزهاى اقامتشان در نوفل لوشاتو مثل همیشه زندگى ساده و بى پیرایه‏اى داشتند و على رغم این که خبرنگاران پر تیراژترین نشریات جهان براى گفتگو با ایشان رقابت‏سختى با یکدیگر داشتند و تصاویر امام را در صفحات اول نشریاتشان چاپ مى‏کردند، اما ایشان در روش زندگى خودشان هیچ تغییرى ندادند و همچنان به دور از تشریفات بودند. (20)

مگر مى‏خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟
روزى از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند.من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم.تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتى بود که مى‏گفت‏براى ورود امام برنامه‏هایى تنظیم شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش مى‏کنیم، چراغانى مى‏کنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلى کوپتر مى‏رویم و...وقتى خدمت امام مطالب را عرض کردم پس از استماع دقیق که عادت همیشگى ایشان بود که سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحت‏خاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر مى‏خواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابدا این کارها لازم نیست‏یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز مى‏گردد.من مى‏خواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم‏» . (21)

اینها چه مى‏کنند؟
از طرف ارتش به جماران آمدند تا جایى را براى فرود هلى کوپتر فراهم آورند که اگر یک وقتى مساله‏اى و یا حادثه‏اى رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از این مکان به جاى دیگرى انتقال دهند.

تا امام متوجه صداى ماشینهایى که سطح زمینى را در نزدیکى منزل ایشان تسطیح مى‏کردند شدند، بلافاصله پرسیدند: «اینها چه مى‏کنند؟» جواب داده شد، زمینى را صاف مى‏کنند تا هلى کوپتر به راحتى بتواند در آنجا بنشیند.فرمودند: «این کار براى‏چیست و چه کسى گفته است؟» به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را کرده‏ام.گفتم که این کار به من ارتباطى ندارد و مربوط به برادران ارتش است - آن روز هم یادم هست که نماینده امام در ارتش آقاى خامنه‏اى بودند - امام ایشان را خواستند و فرمودند: «من راضى نیستم یک چنین کارى صورت گیرد و بدانید هر شرایطى در اینجا پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و اگر بناى این کار بر این است که من راضى باشم به هیچ وجه راضى نیستم.»

این تذکر امام باعث‏شد که بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند. (22)

براى من تشریفات نگذارید
ملاقاتهاى مسؤولین و شخصیتها با امام در یک اتاق کوچک سه در چهار انجام مى‏شد و کسى از محتواى حرفهاى رد و بدل شده اطلاعى نداشت.بارها مردم تقاضا کرده بودند که ملاقاتهاى خصوصى امام با شخصیتهاى سیاسى و بعضا جهانى را جهت‏حفظ در تاریخ ضبط و فیلمبردارى کنیم اما مى‏دانستیم که امام در این امور مانع ما مى‏شوند و راضى به نصب دوربین فیلمبردارى در اتاقشان نیستند و این کار را تشریفات مى‏دانند.حدود یک سال در مورد این قضیه با ایشان صحبت کردم تا اینکه پذیرفتند این کار صورت بگیرد.در یک فرصت دو، سه روزه که امام ملاقات نداشتند با همکارى برادران صدا و سیما وسایل فیلمبردارى را در اتاق ایشان نصب کردیم.یک‏روز صبح که امام طبق روال قبلى جهت ملاقات وارد این اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسایل فیلمبردارى از جمله چند پروژکتور را که به سقف نصب شده بود دیدند ناراحت‏شده و فرمودند: «همین امروز این وسایل را از اتاق من جمع کنید و براى من در این آخر عمرى تشریفات نگذارید من احتیاج به این کارها ندارم.» و ما مجبور شدیم بلافاصله از برادران سیما بخواهیم که وسایلشان را جمع کرده و ببرند.وقتى وسایل جمع آورى شد آثار کندن و جوشکارى پروژکتورها در سقف باقى مانده بود.مى‏خواستیم سقف را رنگ بزنیم، گفتیم ممکن است امام اشکال بگیرند که به چه مناسبت‏خراب کردید که حالا مى‏خواهید اصلاح بکنید لذا از ایشان سؤال کردم که آیا اجازه مى‏دهید که جاى این جوشکاریها را رنگ بزنیم فرمودند: «احتیاجى نیست‏» آثار این وسایل هنوز هم بر سقف این اتاق قابل مشاهده است. (23)

پى‏نوشت‏ها:

1.حجة الاسلام و المسلمین صادق احسان بخش.

2.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.

3.حجة الاسلام و المسلمین حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.

4.حجة الاسلام و المسلمین غیورى - اطلاعات هفتگى - ش 2442.

5.حجة الاسلام و المسلمین سید محمد موسوى خوئینى‏ها - حوزه - ش 37 و 38.

6.حجة الاسلام و المسلمین عبد العلى قرهى.

7.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى.

8.حجة الاسلام و المسلمین محتشمى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.

9.آیت الله قدیرى - ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى - خرداد 70.

10.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 1.

11.حجة الاسلام و المسلمین سید حمید روحانى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 6.

12.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.

13.حجة الاسلام و المسلمین عبد العلى قرهى - سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى - ج 6.

14.حجة الاسلام و المسلمین کریمى - پاسدار اسلام - ش 8.

15.حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى - ماخذ پیشین - ج 2.

16.حجة الاسلام و المسلمین توسلى - ماخذ پیشین - جلد 2.

17.حجة الاسلام و المسلمین احمد صابرى همدانى - پا به پاى آفتاب - ج 3- ص 276.

18.حجة الاسلام و المسلمین سروش محلاتى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین امام - 7/6/68.

19.حجة الاسلام و المسلمین فرقانى.

20.خبرنگار اعزامى روزنامه اطلاعات به نوفل لوشاتو در سال 57- روزنامه اطلاعات - 14/11/71.

21.حجة الاسلام و المسلمین فردوسى پور - روزنامه کیهان 14/4/68.

22.حجة الاسلام و المسلمین امام جمارانى - روزنامه جمهورى اسلامى - ویژه اربعین 68.

23.حجة الاسلام و المسلمین انصارى کرمانى - روزنامه رسالت - 9/3/72.

 
 


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >