سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فضیلتها چهارگونه اند : یکی از آنها حکمت است که قوامش اندیشه است . [امام علی علیه السلام]
 

لقمه حرام عباسعلی کامرانیان

خداوند متعال به اینکه مومنان از لقمه حلال و پاکیزه استفاده کنند توجه خاصی مبذول فرموده است و در آیات متعدد قرآن عظیم به مومنان سفارش فرموده اند که از لقمه های پاکیزه استفاده کنند .

مثلا" در آیه 57 سوره بقره آمده است : … از نعمتهای پاکیزه ای که به شما روزی داده ایم بخورید . یا در آیه 172 همین سوره آمده است : ای مومنان : از نعمتهای پاکیزه ای که به شما روزی داده ایم بخورید … و یا در آیه 160 سوره اعراف فرموده اند : … و به آنها گفتیم : از روزیهای پاکیزه ای که به شما داده ایم بخورید … همچنین در آیه 81 سوره طه چنین آمده است : از روزی های پاکیزه ای که به شما داده ایم بخورید و …

با توجه به موارد فوق یکی دیگر از اموری که می تواند موجب سالمسازی جوانان شود ، لقمه حلال است . اسلام به والدین سفارش کرده است که کسب و کار خویش را پاک گردانند و از کسب حرام و حتی آلوده به حرام و مشتبه هم بپرهیزند این امر موجب می شود که فرزندان آنها با لقمه های پاک و حلال پرورش یابند و به همین جهت نیکوکار و پاک شوند .

از طرف دیگر اثرات لقمه های حرام نیز مخرب و خانمانسوز است . وقتی پدر یا مادری به حلال بودن لقمه ای که تهیه می کنند توجه نکنند و هر لقمه ای را از هر راهی در سفره خود و فزندانشان بگذارند ، آتش آن دامنگیر همه افراد خانواده و خصوصا" نسل آنها می شود . فرزندانی که با لقمه های حرام پرورش یابند دیگر رعایت حرمت و تقوا را نخواهند کرد و اصولا" لقمه حرام ، زمینه های کارهای نیکو را در وجود آنان از بین خواهند برد . شهید دستغیب در آثار خود به این نکته اشاره جالبی کرده است : سالها قبل فرزند یکی از علما با سوزن مشک آب سقای آب فروشی را سوراخ کرد . با اعتراض سقا ، آن عالم ربانی به فکر فرو رفت که من که در تهیه لقمه حلال دقت لازم را داشته ام ، چرا فرزندم مرتکب چنین عملی شده است . او از همسرش علت را جویا شد که آیا شما در این باره نظری دارید یا کاری کرده اید و … همسر ایشان می گوید : وقتی من به این پسر باردار بودم میوه فروش دوره گردی انار می فروخت . من دلم خیلی انار می خواست اما به دلیل اینکه پولی برای خرید نداشتم سوزنی در یک انار فرو کردم و آن را مکیدم !

آن عالم می گوید : این کار فرزندمان نتیجه همان عمل شماست .

در همین دوران خودمان شاهد بوده و هستیم که فرزندان بعضی از انسانهای خوب منحرف شده اند . کسانی که چه بسا موعظه های آنها هزاران نفر را هدایت کرده است اما غفلت آنها از لقمه های آلوده ای که بر سر سفره های آنان می آمد و توسط فرزندانشان خورده می شد اسباب انحراف و دین ستیزی را در خانواده های آن بزرگان فراهم ساخت . بوده اند فرزندان کسانی که ، به کمونیسم و التقاط و نفاق و حتی مبارزه با نظام اسلامی را در پیش گرفتند و البته به عواقب کار خویش نیز گرفتار شدند .

از سوی دیگر ، خوردن لقمه حرام ، درهای اجابت دعا را بر روی انسان می بندد و رابطه انسان با ملکوت را قطع می کند . حضرت علی (ع) در دعای کمیل از خداوند می خواهد که : خداوندا ! گناهانی را بر ما ببخش و بیامرز که موجب حبس دعا در سینه ما می شود !

همچنین لقمه حرام گوش انسان حرامخوار را بر حق شنوی و اطاعت از راه حق می بندد .

در واقعه عاشورا ، حضرت امام حسین علیه السلام چندین بار با لشکریان یزید صحبت کرد . خود را معرفی کرد و حسب و نسب خویش و پدر و مادر و نسبت آنها با پیامبر را بر ایشان روشن ساخت . حتی از همه راه های منطقی و احساسی برای روشن ساختن حقایق برای آنها استفاده کرد اما اثری نداشت …

امام سرانجام در پاسخ دخترش که عرضه داشت : پدر ! مگر شما خودتان را معرفی نکردید و حقلیق را برایشان بیان نکردید فرمود : اینها آنقدر از مال حرام خورده اند که قلبها و دلهایشان را قساوت فراگرفته است . شکم اینها از حرام پر شده است به همین جهت قابل هدایت نیستند !

وقتی کسی بتواند منبع کسب و درآمد خویش را پاک نماید و حقوقی که بر اموال او واجب شده است را بپردازد و لقمه حلال و پاک بر سفره خانواده خود بگذارد در زندگی او نورانیتی پدیدار می شود که سراسر وجود خانواده را فراخواهد گرفت و تربیت یافتگان چنین خانواده ای به دلیل آنکه گوشت و پوست و خون آنها از حلال درست شده است نوعا" انسانهای پاک و حلال خور و معنوی خواهند شد . متاسفانه بی توجهی به کسب حلال ، سراسر زندگی بسیاری از افراد را آلوده ساخته است . کم فروشی ها ، گران فروشی ها ، غش در معاملات ، کم کاری ها ، حق کشی ها ، ندادن حقوق واجب نظیر خمس و زکات و … همه موید این مطلب است که متاسفانه بی توجهی به لقمه حلال در زندگی بسیاری از ما جاری است و همین عامل موجب انحراف جوانان و زمینه ساز مشکلات فردی و اجتماعی در جامعه است . می گویند روزی بحلول از کوچه های بغداد می گذشت . هارون با خدم و حشم خود به او رسید . به اطرافیان خویش گفت با او مطایبه ای ( شوخی) کنیم . سپس رو به بحلول کرد و گفت : شیخ ! ما را نصیحتی کن ! بحلول گفت : آیا غذا خوردن بلدی ؟!

هارون گفت : معلوم است … بحلول گفت : بگو چگونه باید غذا خورد ؟!

هارون گفت : دستها را می شوییم ، سر سفره با ادب می نشینیم ، از غذای جلو خویش استفاده می کنیم ، لقمه های کوچک را برمی داریم ، بسم الله می گوییم و … بحلول گفت : کسی که آداب غذا خوردن را نمی داند چگونه بر مسلمانان حکومت می راند ؟!

هارون گفت : تو بگو که آداب غذا خوردن چیست ؟!

بحلول گفت : ای خلیفه بدان که اصل آداب غذا خوردن ، خوردن لقمه حلال است ! اگر لقمه ات حرام باشد همه آن کارهایی را هم که گفتی اگر انجام دهی فایده ای ندارد !

هارون و اطرافیان از این جواب نغز بحلول – عارف اندیشمندی که بنا به سفارش ائمه و مصلحت خود را به جنون زده بود – متحیر شدند و متفکرانه از کنار او گذشتند .

 


  
  

حب على (ع) در قرآن

نویسنده: شهید مرتضى مطهرى

قرآن سخن پیامبران گذشته را که نقل مى‏کند مى‏گوید همگان گفتند: «ما از مردم مزدى نمى‏خواهیم، تنها اجر ما بر خداست‏» .اما به پیغمبر خاتم خطاب مى‏کند:

قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (1) .

بگو از شما مزدى را درخواست نمى‏کنم مگر دوستى خویشاوندان نزدیکم.

اینجا جاى سؤال است که چرا سایر پیامبران هیچ اجرى را مطالبه نکردند و نبى اکرم براى رسالتش مطالبه مزد کرد، دوستى خویشاوندان نزدیکش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟

قرآن خود به این سؤال جواب مى‏دهد:

قل ما سالتکم من اجر فهو لکم ان اجرى الا على الله (2) .بگو مزدى را که درخواست کردم چیزى است که سودش عاید خود شماست.مزد من جز بر خدا نیست.

یعنى آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما مى‏گردد نه عاید من.این دوستى کمندى است‏براى تکامل و اصلاح خودتان.این اسمش مزد است و الا در حقیقت‏خیر دیگرى است که به شما پیشنهاد مى‏کنم، از این نظر که اهل البیت و خویشان پیغمبر مردمى هستند که گرد آلودگى نروند و دامنى پاک و پاکیزه دارند (حجور طابت و طهرت)، محبت و شیفتگى آنان جز اطاعت از حق و پیروى از فضایل نتیجه‏اى نبخشد و دوستى آنان است که همچون اکسیر، قلب ماهیت مى‏کند و کامل ساز است.

مراد از «قربى‏» هر که باشد مسلما از برجسته‏ترین مصادیق آن على علیه السلام است.فخر رازى مى‏گوید:

«زمخشرى در کشاف روایت کرده: «چون این آیه نازل گشت، گفتند: یا رسول الله! خویشاوندانى که بر ما محبتشان واجب است کیانند؟ فرمود: على و فاطمه و پسران آنان‏» .

از این روایت ثابت مى‏گردد که این چهار نفر «قرباى‏» پیغمبرند و بایست از احترام و دوستى مردم برخوردار باشند، و بر این مطلب از چند جهت مى‏توان استدلال کرد:

1.آیه الا المودة فى القربى .

2.بدون شک پیغمبر فاطمه را بسیار دوست مى‏داشت و مى‏فرمود: «فاطمه پاره تن من است.بیازارد مرا هر چه او را بیازارد» و نیز على و حسنین را دوست مى‏داشت، همچنانکه روایات بسیار و متواتر در این باب رسیده است.پس دوستى آنان بر همه امت واجب است (3) زیرا قرآن مى‏فرماید:

«و اتبعوه لعلکم تهتدون‏» (4) از پیغمبر پیروى کنید، شاید راه یابید و هدایت‏شوید. و باز مى‏فرماید: «لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (5) از براى شماست در فرستاده خدا سرمشقى نیکو. و اینها دلالت مى‏کند که دوستى آل‏محمد - که على و فاطمه و حسنین هستند - بر همه مسلمین واجب است‏» . (6)

پى‏نوشت‏ها:

1- شورى/23.

2- سبا/47.

3- محبت پیغمبر نسبت‏به آنان جنبه شخصى ندارد، یعنى تنها بدین جهت نیست که مثلا فرزند یا فرزندزاده او هستند، و اگر کسى دیگر هم به جاى آنها مى‏بود پیغمبر آنها را دوست مى‏داشت.پیغمبر از آن جهت آنها را دوست مى‏داشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم دوست مى‏داشت که آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست مى‏داشت و الا پیغمبر اکرم فرزندان دیگرى هم داشت که نه او با آنها به این شکل محبت داشت و نه امت چنین وظیفه‏اى داشتند.

4- اعراف/158.

5- احزاب/21.

6- التفسیر الکبیر فخر رازى، ج‏27/ص‏166، چاپ مصر.

 


  
  

احترام به والدین

در کافى به سند خود از عبد الله بن سنان روایت کرده که گفت‏از امام صادق(ع)شنیدم مى‏فرمود: یکى از گناهان کبیره عقوق والدین، و یکى دیگر نومیدى ازرحمت‏خدا،و یکى ایمنى از مکر اوست، و روایت‏شده که از هر گناهى بزرگتر شرک به خدااست (1) .

و در کتاب فقیه درحقوقى که از امام زین العابدین(ع)روایت کرده فرموده: بزرگترین حق خدا بر تو این است که اورا بپرستى، و چیزى شریکش نسازى که اگر اینکار رابه اخلاص کردى خداوند حقى براى تو برخود واجب مى‏کند، و آن این است که امور دنیا وآخرتت را کفایت مى‏کند.

و نیز فرمود: و اما حق مادرت این است که بدانى او تورا طورى حمل کرد که احدى، احدى را آن طور حمل نمى‏کند، آرى او تو را در داخل شکم خود حمل کرد، واز میوه قلبش‏چیزى به تو داد، که احدى به احدى نمى‏دهد، و او با تمامى اعضاى بدنش تو را محافظت‏نمود، و باک نداشت ازاینکه گرسنه و تشنه بماند، بلکه پروایش همه از گرسنگى و تشنگى توبود، او باک نداشت ازاینکه برهنه بماند، همه پروایش از برهنگى تو بود، او هیچ پروایى

 (1)اصول کافى، ج 2، ص 278، ح 4.

صفحه : 328

نداشت از گرما، ولى سعیش این بود که بر سر تو سایه بیفکند،او به خاطر تو از خواب خوش‏صرفنظر کرد، و تو را از گرما و سرما حفظ نمود، همه این تلاشها براى این است که‏تو مال اوباشى، و تو نمى‏توانى از عهده شکر او برآیى، مگر با یارى و توفیق خدا.

و اما حق پدرت این است که بدانى او ریشه تو است، چون‏اگر او نبود تو نبودى، پس هروقت از خودت چیزى دیدى که خوشت آمد، بدان که اصل آن نعمت پدرتو است، پس حمدخدا گوى، و شکر پدر بجاى آر، آن قدر که با این نعمت برابرى کند، و هیچ نیرویى نیست جزبه وسیله خدا (1) .

و در کافى به سند خود از هشام بن سالم، از امام صادق(ع)روایت‏کرده که‏فرمود: مردى نزد رسول اکرم(ص)رفت و گفت: یا رسول الله به چه‏کس نیکى کنم؟فرمودبه مادرت، عرضه داشت: سپس به چه کس؟فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه‏کس؟فرمود: به مادرت، عرضه داشت: سپس به چه کس؟فرمودبه پدرت (2) .

و در مناقب آمده که روزى حسین بن على(ع)به عبدالرحمان بن عمرو بن‏عاص گذشت، پس عبد الرحمان گفت: هر که مى‏خواهد به مردى نظر کند که محبوبترین‏اهل‏زمین است نزد اهل آسمان، به این شخص نظر کند، که دارد مى‏گذرد، هر چند که من بعد ازجنگ صفین تاکنون با او همکلام نشده‏ام.

پس ابو سعید خدرى او را نزد آن جناب آورد، حسین(ع)به‏او فرمود: آیامى‏دانستى که من محبوبترین اهل زمین نزد اهل آسمانم، و با این حال در صفین شمشیربه‏روى من و پدرم کشیدى؟به خدا سوگند پدر من بهتر از من بود، پس عبد الرحمان عذر خواهى‏کرد و گفت:آخر چه کنم رسول خدا(ص)به خود من سفارش فرمودکه پدرت را اطاعت کن، حضرت فرمود: مگر کلام خداى را نشنیدى که فرمود: و ان‏جاهداک‏على ان تشرک بى ما لیس لک به علم فلا تطعهماو نیز مگر از رسول خدا(ص)نشنیده‏اى که فرمود:اطاعت(پدر و مادر و یا هر کس که اطاعتش واجب‏است)باید که معروف باشد، و اطاعتى که نافرمانى خدا است معروف و پسندیده‏نیست، و نیزمگر نشنیده‏اى که هیچ مخلوقى در نافرمانى خدا نباید اطاعت‏شود (3) .

 (1)من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 376. (2)کافى، ج 2، ص 159، ح 9. (3)مناقب، ج 4، ص 73 - طبع قم.

علامه سید محمد حسین طباطبایى قدس سره ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 327

 


  
  

اهمیت ازدواج بحث علمى(در باره انتقال نسب و قرابت از طریق زنان، در اسلام) رابطه نسب و خویشاوندى - یعنى همان رابطهاى که یک فرد از انسان را از جهت ولادت و اشتراک در رحم به فرد دیگر مرتبط مىسازد، - اصل و ریشه رابطه طبیعى و تکوینى در پیدایش شعوب و قبائل است، و همین است که صفات و خصال نوشته شده در خونها را با

خون به هر جا که او برود مىبرد، مبدا آداب و رسوم و سنن قومى هم همین است، این رابطه است که وقتى با سایر عوامل و اسباب مؤثر مخلوط مىشود، آن آداب و رسوم را پدید مىآورد.

و مجتمعات بشرى چه مترقیش و چه عقب ماندهاش یک نوع اعتنا به این رابطه دارند، که این اعتنا در بررسى سنن و قوانین اجتماعى فى الجمله مشهود است، نظیر قوانین نکاح وارث و امثال آن، و این جوامع در عین اینکه این اعتنا را دارند، با این همه همواره در این رابطه یعنى رابطه خویشاوندى دخل و تصرف نموده، زمانى آن را توسعه مىدهند، و زمانى دیگر تنگ مىکنند، تا ببینى مصلحتش که خاص مجتمع او است چه اقتضا کند، همچنان که در مباحث گذشته از نظر شما گذشت، و گفتیم غالب امتهاى سابق از یکسو اصلا براى زن قرابت رسمى قائل نبودند، و از سوى دیگر براى پسر خوانده قرابت قائل مىشدند، و فرزندى را که از دیگرى متولد شده به خود ملحق مىکردند، همچنانکه در اسلام نیز این دخل و تصرفها را مىبینیم، قرابتبین مسلمان و کافر محارب را از بین برده، شخص را که کافر است فرزند پدرش نمىداند که ارث پدر را به او نمىدهد، و نیز پسر فرزندى را منحصر در بستر زناشوئى کرده، فرزندى را که از نطفه مردى از راه زنا متولد شده فرزند آن مرد نمىداند، و از این قبیل تصرفات دیگر.

و از آنجایى که اسلام بر خلاف جوامعى که بدان اشاره شد براى زنان قرابت قائل است، و بدان جهت که آنانرا شرکت تمام در اموال و حریت کامل در اراده و عمل داده که توضیح آن را در مباحث گذشته شنیدى، در نتیجه پسر و دختر خانواده در یک درجه از قرابت و رحم رسمى قرار گرفتند، و نیز پدر و مادر و برادر و خواهر و جد و جده و عمو و عمه و دائى و خاله به یک جور و به یک درجه خویشاوند شدند، و خود به خود رشته خویشاوندى و عمود نسب از ناحیه دختران و پسران نیز به درجهاى مساوى، پائین آمد یعنى همانطور که پسر پسر، پسر انسان بود پسر دختر نیز پسر انسان شد و همچنین هر چه پائینتر رود، یعنى نوه پسر انسان، با نوه دختر انسان به یک درجه با انسان مرتبط شدند، و همچنین در دختران یعنى دختر پسر و دختر دختر آدمى به طور مساوى دو دختر آدمى شدند، و احکام نکاح و ارث نیز به همین منوال جارى شد، (یعنى همانطور که فرزندان طبقه اول آدمى دختر و پسرش ارث مىبرند، فرزندان طبقه دومش نیز ارث مىبرند، و همانطور که ازدواج با دختر حرام شد، ازدواج با دختر دختر نیز حرام شد).

و ما در سابق گفتیم که آیه تحریم که مىفرماید:

"حرمت علیکم امهاتکم و بناتکم"

بر این معنا دلالت دارد، و لیکن متاسفانه دانشمندان اسلامى گذشته ما، در این مساله و نظایر

آن که مسائلى اجتماعى و حقوقى است کوتاهى کردهاند، و خیال کردهاند صرفا مسالهاى لغوى است، به مراجعه و ارجاع به لغتخود را راحت مىکردند، و گاهى بر سر معناى لغوى نزاعشان شدید مىشد، عدهاى معناى مثلا کلمه(ابن)را توسعه مىدادند، و بعضى دیگر آنرا تنگ مىگرفتند، در حالى که همه آن حرفها از اصل خطا بود.

و لذا مىبینیم بعضى از آن علما گفتهاند: آنچه ما از لغت در معناى بنوت(پسر بودن) مىفهمیم، این است که باید از نسل پسر ما متولد شده باشد، اگر پسرى از دختر ما و یا از دختر زاده ما متولد شده باشد، از نظر لغت پسر ما نیست، و از ناحیه دختر ما هر چه متولد شود(چه پسر و چه دختر)ملحق به پدر خودشان - یعنى داماد ما - مىشوند، نه به ما که جد آنها هستیم، عرب جد امى را پدر و جد نمىداند، و دختر زادگان را فرزندان آن جد نمىشمارد، و اما اینکه رسول خدا(ص)در باره حسن و حسین(علیهما السلام) فرمود: این دو فرزند من امام امتند، چه قیام کنند و چه قیام نکنند، و نیز در مواردى دیگر آن دو جناب را پسران خود خوانده، از باب احترام و تشریف بوده، نه اینکه به راستى دختر زادگان آن جناب فرزندان او باشند، آنگاه همین آقا براى اثبات نظریه خود شعر شاعر را آورده که گفت:

(بنونا بنوا ابنائنا و بناتنا

بنوهن ابناء الرجال الاباعد)

(یعنى پسران ما تنها پسرزادگان مایند و اما دختران ما پسرهاشان پسران مردم غریبه و بیگانهاند)نظیر این شعر بیت دیگر است که گفته:

(و انما امهات الناس اوعیة

مستودعات و للانساب آباء)

(یعنى مادران براى نسل بشر جنبه تخمدان و محفظه را دارند، و نسل بشر تنها به پدران منسوبند).

و این شخص طریق بحث را گم کرده، خیال کرده، بحث در مورد پدر فرزندى صرفا بحثى لغوى است، تا اگر عرب لفظ(ابن)را براى معنایى وضع کرد که شامل پسر دختر هم بشود آنوقت نتیجه بحث طورى دیگر شود، غفلت کرده از اینکه آثار و احکامى که در مجتمعات مختلف بشرى - نه تنها در عرب - بر مساله پدرى و فرزندى و امثال آن مترتب مىشود، تابع لغات نیستبلکه تابع نوعى بنیه مجتمع و سننى دایر در آن است که چه بسا این احکام در اثر دگرگونى سنن و آداب دگرگون شود، در حالیکه اصل لغتبه حال خود باقى بماند، و این خود کاشف آن است که بحثیک بحث اجتماعى است و یا به یک بحث اجتماعى منتهى مىشود، و صرفا بحثى لفظى و لغوى نیست.

آن شعرى هم که سروده تنها شعر است، و شعر در بازار حقایق به یک پشیز نمىارزد

چون شعر چیزى به جز یک آرایش خیالى و مشاطهگرى و همى نیست - تا بشود به هر چه شاعر گفته و هر یاوهسرایى که به هم بافته تکیه نمود، آن هم در مسالهاى که قرآن که"قول فصل و ما هو بالهزل"است، در آن مداخله کرده.

و اما اینکه گفت پسران به پدران خود ملحقند، و به پدر مادرشان ملحق نمىشوند، بنا بر اینکه آن هم مسالهاى لفظى و لغوى نباشد از فروع نسب نیست، تا نتیجهاش این باشد که رابطه نسبى بین پسر و دختر با مادر قطع شود، بلکه از فروع قیمومت مردان بر خانه و خانواده است، چون هزینه زندگى و تربیت فرزندان با مرد است(از این رو دختر مادام که در خانه پدر است تحت قیمومت پدر است، و وقتى به خانه شوهر رفت تحت قیمومت او قرار مىگیرد، و وقتى خود او تحت قیمومتشوهر است فرزندانى هم که مىآورد تحت قیمومتشوهر او خواهند بود، پس ملحق شدن فرزند به پدر از این بابت است، نه اینکه با مادرش هیچ خویشاوندى و رابطه نسبى نداشته باشد).

و سخن کوتاه اینکه همانطور که پدر رابطه نسبى را به پسر و دختر خود منتقل مىکند مادر نیز منتقل مىکند، و یکى از آثار روشن این انتقال در قانون اسلام مساله ارث و حرمت نکاح است، (یعنى اگر من به جز یک نبیره دخترى اولادى و وارثى نداشته باشم او ارث مرا مىبرد و اگر او دختر باشد به من که جد مادرى او هستم محرم است)، بله در این بین احکام و مسائل دیگرى هست که البته ملاکهاى خاصى دارد، مانند ملحق شدن فرزند، و مساله نفقه و مساله سهم خویشاوندان رسول خدا(ص)از خمس، که هر یک از اینها تابع ملاک و معیار خاص به خودش است.

بحث علمى دیگر(پیرامون حکمت ممنوعیت ازدواجهاى محرم در شرع مقدس اسلا
م) نکاح و ازدواج از سنتهاى اجتماعى است که همواره و تا آنجا که تاریخ بشر حکایت مىکند در مجتمعات بشرى هر قسم مجتمعى که بوده دایر بوده، و این خود به تنهایى دلیل بر این است که ازدواج امرى است فطرى، (نه تحمیلى از ناحیه عادت و یا ضروریات زندگى و یا عوامل دیگر).

علاوه بر این یکى از محکمترین دلیلها بر فطرى بودن ازدواج مجهز بودن ساختمان جسم(دو جنس نر و ماده)بشر به جهاز تناسل و توالد است، که توضیحش در این تفسیر مکرر داده شد و علاقه هر یک از این دو جنس به جذب جنس دیگر به سوى خود یکسان است، هر

چند که زنان جهاز دیگرى اضافه بر مردان در جسم و در روحشان دارند، در جسمشان جهاز شیر دادن، و در روحشان عواطف فطرى ملایم و این بدان جهت است که تحمل مشقت اداره و تربیت فرزند برایشان شیرین شود.

علاوه بر آنچه گفته شد چیز دیگرى در نهاد بشر نهفته شده که او را به سوى محبت و علاقمندى به اولاد مىکشاند، و این حکم تکوینى را به وى مىقبولاند که انسان با بقاى نسلش باقى است، و باورش مىدهد که زن براى مرد، و مرد براى زن مایه سکونت و آرامش است، و وادارش مىسازد که بعد از احترام نهادن به اصل مالکیت و اختصاص، اصل وراثت را محترم بشمارد، و مساله تاسیس خانه و خانواده را امرى مقدس بشمارد.

و مجتمعاتى که این اصول و این احکام فطرى را تا حدودى محترم مىشمارند، چارهاى جز این ندارند، که سنت نکاح و ازدواج اختصاصى را به وجهى از وجوه بپذیرد، به این معنا که پذیرفتهاند که نباید مردان و زنان طورى با هم آمیزش کنند که انساب و شجره دودمان آنها در هم و بر هم شود، و خلاصه باید طورى به هم درآمیزند که هر کس معلوم شود پدرش کیست، هر چند که فرض کنیم بشر بتواند - به وسائل طبى از مضرات زنا یعنى فساد بهداشت عمومى و تباهى نیروى توالد جلوگیرى کند، و خلاصه کلام اینکه اگر جوامع بشرى ملتزم به ازدواج شدهاند به خاطر حفظ انساب است هر چند که زنا، هم انساب را در هم و بر هم مىکند، و هم انسانها را به بیمارىهاى مقاربتى مبتلا مىسازد و گاهى نسل آدمى را قطع مىکند، و در اثر زنا مردان و زنانى عقیم مىگردند.

اینها اصول معتبرهاى است که همه امتها آن را محترم شمرده و کم و بیش در بین خود اجرا مىکردند، حال یا یک زن را به یک مرد اختصاص مىدادند، و یا بیشتر از یکى را هم تجویز مىکردند، و یا به عکس یک مرد را به یک زن و یا چند مرد را به یک زن و یا چند مرد را به چند زن، بر حسب اختلافى که در سنن امتها بوده، چون به هر تقدیر خاصیت نکاح را که همانا نوعى همزیستى و ملازمتبین زن و شوهر است محترم مىشمردند.

بنا بر این پس فحشا و سفاح که باعث قطع نسل و فساد انساب است از اولین امورى است که فطرت بشر که حکم به نکاح مىکند با آن مخالف است و لذا آثار تنفر از آن همواره در بین امتهاى مختلف و مجتمعات گوناگون دیده مىشود، حتى امتهایى که در آمیزش زن و مردش آزادى کامل دارد، و ارتباطهاى عاشقانه و شهوانى را زشت نمىداند، از این عمل خود وحشت دارد، و مىبینید که براى خود قوانینى درست کردهاند، که در سایه آن، احکام انساب را به وجهى حفظ نمایند.

و انسان با اینکه به سنت نکاح اذعان و اعتقاد دارد، و با اینکه فطرتش او را به داشتن حد و مرزى در شهوترانى محکوم مىکند، در عین حال طبع و شهوت او نمىگذارد نسبتبه نکاح پاى بند باشد، و مثلا به خواهر و مادر خود و یا به زن اجنبى و غیره دست درازى نکند، و یا زن به پدر و برادر و فرزند خود طمع نبندد، به شهادت اینکه تاریخ ازدواج مردان با مادران و خواهران و دختران و از این قبیل را در امتهاى بسیار بزرگ و مترقى(و البته منحط از نظر اخلاقى)ثبت کرده اخبار امروز نیز از تحقق زنا و گسترش آن در ملل متمدن امروز خبر مىدهد، آن هم زناى با خواهر و برادر و پدر و دختر و از این قبیل.

آرى طغیان شهوت، سرکشتر از آن است که حکم فطرت و عقل و یا رسوم و سنن اجتماعى بتواند آن را مهار کند، و آنهائى هم که با مادران و خواهران و دختران خود ازدواج نمىکنند، نه از این بابت است که حکم فطرت به تنهائى مانعشان شده، بلکه از این جهت است که سنت قومى، سنتى که از نیاکان به ارث بردهاند چنین اجازهاى به آنان نمىدهد.

و خواننده عزیز اگر بین قوانینى که در اسلام براى تنظیم امر ازدواج تشریع شده و سایر قوانین و سننى که در دنیا دایر و مطرح است مقایسه کند، و با دید انصاف در آنها دقت نماید، خواهد دید که قانون اسلام دقیقترین قانون است، و نسبتبه تمامى شؤون احتیاط در حفظ انساب و سایر مصالح بشرى و فطرى، ضمانتبیشترى دارد، و نیز خواهد دید که آنچه قانون در امر نکاح و ملحقات آن تشریع کرده، برگشت همهاش به دو چیز است: حفظ انساب، یا بستن باب زنا.

پس از میان همه زنانى که ازدواج با آنان حرام شده، یک طایفه به خاطر حفظ انساب به طور مستقیم تحریم شده، و آن ازدواج(یا همخوابگى و یا زناى)زنان شوهردار است، که به همین ملاحظه فلسفه حرمت ازدواج یک زن با چند مرد نیز روشن مىشود، چون اگر زنى در یک زمان چند شوهر داشته باشد نطفه آنها در رحم وى مخلوط گشته، فرزندى که به دنیا مىآید معلوم نمىشود فرزند کدام شوهر است، همچنان که فلسفه عده طلاق و اینکه زن مطلقه باید قبل از اختیار همسر جدید سه حیض عده نگه دارد، روشن مىشود، که به خاطر در هم و بر هم نشدن نطفهها است.

و اما بقیه طوایفى که ازدواج با آنها حرام شده یعنى همان چهارده صنفى که در آیات تحریم آمده ملاک در حرمت ازدواجشان تنها سد باب زنا است، زیرا انسان از این نظر که فردى از مجتمع خانواده استبیشتر تماس و سر و کارش با همین چهارده صنف است، و اگر ازدواج با اینها تحریم نشده بود، کدام پهلوانى بود که بتواند خود را از زناى با آنها نگه بدارد، با اینکه

مىدانیم مصاحبت همیشگى و تماس بى پرده باعث مىشود نفس سرکش در وراندازى فلان زن کمال توجه را داشته باشد، و فکرش در اینکه چه مىشد من با او جمع مىشدم تمرکز پیدا مىکند، و همین تمرکز فکر میل و عواطف شهوانى را بیدار و شهوت را به هیجان در مىآورد، و انسان را وادار مىکند تا آنچه را که طبعش از آن لذت مىبرد به دست آورد، و نفسش تاب و توان را در برابر آن از دست مىدهد، و معلوم است که وقتى انسان در اطراف قرقگاه، گوسفند بچراند، خطر داخل شدن در آن برایش زیاد است.

لذا واجب مىنمود که شارع اسلام تنها به نهى از زناى با این طوایف اکتفا نکند، چون همان طور که گفتیم مصاحبت دائمى و تکرار همه روزه هجوم وسوسههاى نفسانى و حملهور شدن هم بعد از هم نمىگذارد انسان با یک نهى خود را حفظ کند، بلکه واجب بود این چهارده طایفه تا ابد تحریم شوند، و افراد جامعه بر اساس این تربیت دینى بار بیایند، تا نفرت از چنین ازدواجى در دلها مستقر شود، و تا بطور کلى از این آرزو که روزى فلان خواهر یا دختر به سن بلوغ برسد، تا با او ازدواج کنم مایوس گردند، و علقه شهوتشان از این طوائف مرده، و ریشه کن گردد، و اصلا در دلى پیدا نشود، و همین باعثشد که مىبینیم بسیارى از مسلمانان شهوتران و بى بند و بار با همه بى بند و بارى که در کارهاى زشت دارند هرگز به فکرشان نمىافتد که با محارم خود زنا کنند، مثلا پرده عفت مادر و دختر خود را بدرند، آرى اگر آن منع ابدى نبود هیچ خانهاى از خانهها از زنا و فواحشى امثال آن خالى نمىماند.

و باز به خاطر همین معنا است که اسلام با ایجاب حجاب بر زنان باب زناى در غیر محارم را نیز سد نمود، و از اختلاط زنان با مردان اجنبى جلوگیرى کرد، و اگر این دو حکم نبود، صرف نهى از زنا هیچ سودى نمىبخشید، و نمىتوانستبین مردان و زنان و بین عمل شنیع زنا حائل شود.بنا بر آنچه گفته شد در این جا یکى از دو امر حاکم است، زیرا آن زنى که ممکن است چشم مرد به او طمع ببندد یا شوهر دار است، که اسلام به کلى ازدواج با او را تحریم نموده است، و یا یکى از آن چهارده طایفه است که یک فرد مسلمان براى همیشه به یکبار، از کام گرفتن با یکى از آنها نومید است، و اسلام پیروان خود را بر این دو قسم حرمت تربیت کرده، و به چنین اعتقادى معتقد ساخته، به طورى که هرگز هوس آن را نمىکنند، و تصورش را هم به خاطر نمىآورند.

مصدق این جریان وضعى است که ما امروز از امم غربى مشاهده مىکنیم، که به دین مسیحیت هستند و معتقدند به اینکه زنا حرام و تعدد زوجات جرمى نزدیک به زنا است، و در عین حال اختلاط زن و مرد را امرى مباح و پیش پا افتاده مىدانند، و کار ایشان به جایى رسیده

که آنچنان فحشا در بین آنان گسترش یافته که حتى در بین هزار نفر یک نفر از این درد خانمانسوز سالم یافت نمىشود، و در هزار نفر از مردان آنان یک نفر پیدا نمىشود که یقین داشته باشد فلان پسرش از نطفه خودش است، و چیزى نمىگذرد که مىبینیم این بیمارى شدت مىیابد و مردان با محارم خود یعنى خواهران و دختران و مادران و سپس به پسران تجاوز مىکنند، سپس به جوانان و مردان سرایت مىکند، و...و سپس، کار به جایى مىرسد که طایفه زنان که خداى سبحان آنان را آفرید تا آرامش بخش بشر باشند و نعمتى باشند تا نسل بشر به وسیله آنها حفظ و زندگى او لذت بخش گردد، به صورت دامى در آید که سیاستمداران با این دام به اغراض سیاسى و اقتصادى و اجتماعى خود نائل گردند، و وسیلهاى شوند که با آن به هر هدف نامشروع برسند هدفهایى که هم زندگى اجتماعى را تباه مىکند، و هم زندگى فردى را تا آنجا که امروز مىبینیم زندگى بشر به صورت مشتى آرزوهاى خیالى در آمده و لهو و لعب به تمام معناى کلمه شده است، و وصله جامه پاره از خود جامه بیشتر گشته است.

این بود آن پایه و اساسى که اسلام تحریم محرمات مطلق و مشروط از نکاح را بر آن پى نهاده، و از زنان تنها ازدواج با محصنات را اجازه داده است.

و به طورى که توجه فرمودید تاثیر این حکم در جلوگیرى از گسترش زنا و راه یافتن آن در مجتمع خانوادگى کمتر از تاثیر حکم حجاب در منع از پیدایش زنا و گسترش فساد در مجتمع مدنى نیست.

در سابق نیز به این حکمت اشاره کردیم و گفتیم: آیه شریفه"و ربائبکم اللاتى فى حجورکم"از اشاره به این حکمتخالى نیست، و ممکن هم هست اشاره به این حکمت را از جملهاى که در آخر آیات آمده است و فرموده"یرید الله ان یخفف عنکم، و خلق الانسان ضعیفا"استفاده کرد، چون تحریم این اصناف چهاردهگانه از ناحیه خداى سبحان از آنجا که تحریمى است قطعى، و بدون شرط، و مسلمانان براى همیشه مایوس از کام گیرى از آنان شدهاند، در حقیقتبار سنگین خویشتن دارى در برابر عشق و میل شهوانى و کام گیرى از آنان از دوششان افتاده، چون همه این خواهشهاى تند و ملایم در صورت امکان تحقق آن است وقتى امکانش به وسیله شارع از بین رفته دیگر خواهشش نیز در دل نمىآید.

آرى انسان به حکم اینکه ضعیف خلق شده نمىتواند در برابر خواهشهاى نفسى و دواعى شهوانى آن طاقتبیاورد، خداى تعالى هم فرموده: که"ان کید کن عظیم" (1) و این از

ناگوارترین و دشوارترین صبرها است، که انسان یک عمر در خلوت و جلوت با یک زن یا دو زن و یا بیشتر نشست و برخاست داشته باشد و شب و روز با او باشد، و چشم و گوشش پر از اشارات لطیف و شیرینى حرکات او باشد، و آنگاه بخواهد در برابر وسوسههاى درونى خود و هوسى که به آن زنان دارد صبر کند، و دعوت شهوانى نفس خود را اجابت نکند، با اینکه گفتهاند حاجت انسان در زندگى دو چیز است: غذا و نکاح، و بقیه حوایجش همه براى تامین این دو حاجت است، و گویا به همین نکته اشاره فرموده است

رسول خدا(ص) که فرمود:

(هر کس ازدواج کند نصف دین خود را حفظ کرده، از خدا بترسد در نصف دیگرش) (2) . کتاب: ترجمه المیزان ج 4 ص 493

نویسنده: علامه طباطبایى

پىنوشتها:

1)همانا کید شما زنان عظیم است"سوره یوسف آیه 28".

2)وسائل الشیعه کتاب نکاح.

 


  
  

عشق  یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار


عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر


عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی از فراقش سوختن


عشق یعنی سر به در آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن


عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحظه های ناب ناب


عشق یعنی بنده فرمان شدن عشق یعنی تا ابد رسوا شدن


عشق یعنی گم شدن در کوی دوست عشق یعنی هر چه در دل آرزوست


عشق یعنی یک تیمم یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز


عشق یعنی یک تبسم یک نگاه عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه


عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن


عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن


عشق یعنی سوز نی، آه شبان عشق یعنی معنی رنگین کمان


عشق یعنی با گلی گفتن سخن عشق یعنی خون لاله بر چمن


عشق یعنی چون محمد پا به راه عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه


عشق یعنی بیستون کندن به دست عشق یعنی زاهد اما بت پرست


عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و دریا شدن


عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی


عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن


عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و در یا شدن


عشق یعنی پیش محبوبت بمیر عشق یعنی از رضایش عمر گیر


عشق یعنی زندگی را بندگی عشق یعنی بندگی آزادگی


  
  

بدون تردید می توان گفت که بازی بهترین شکل فعالیت طبیعی هر کودک محسوب می شود و در زندگی کودک اهمیتی ویژه دارد. بازی برای هر کودک در حال رشد، از ارزش های مختلفی برخوردار است.

همه نظریه پردازان، صرفنظر از گرایش های گوناگونی که دارند، بر این عقیده اند که بازی در رشد و تکامل کودک نقش مهمی ایفا می کند. روانکاوان معتقدند که بازی برای غلبه بر آسیب ها یا ناراحتی های عاطفی ضروری است. روان شناسان اجتماعی اعتقاد دارند که بازی برای تسلط بر خود و یادگیری شیوه های زندگی کردن با تجربه های معمول روزانه ضرورت دارد. ساخت گراها بر این باورند که بازی برای رشد و نمو شناخت لازم است. و تکوین گراها می گویند بازی در همه فرهنگ های دنیا برای ارتقای کفایت ها و اجتماعی کردن کارکردها امری ضروری است.

فعالیت هایی که کودک به عنوان بازی انجام می دهد، در پرورش نیروی بدنی و حواس او تأثیر فراوان دارند. کودک می پرد، می دود، از پله ها بالا و پایین می رود، لی لی می کند، خم و راست می شود، می نشیند و برمی خیزد، دوچرخه سواری می کند، توپ بازی و طناب بازی می کند و ... در همه این فعالیت ها عضلات و اندام های مختلف خود را به کار می گیرد و موجبات تقویت آنها را فراهم می سازد.

همه نظریه پردازان، صرفنظر از گرایش های گوناگونی که دارند، بر این عقیده اند که بازی در رشد و تکامل کودک نقش مهمی ایفا می کند. روانکاوان معتقدند که بازی برای غلبه بر آسیب ها یا ناراحتی های عاطفی ضروری است. همچنین روان شناسان اجتماعی اعتقاد دارند که بازی برای تسلط بر خود و یادگیری شیوه های زندگی کردن با تجربه های معمول روزانه ضرورت دارد. ساخت گراها می گویند بازی در همه فرهنگ های دنیا برای ارتقای کفایت ها و اجتماعی کردن کارکردها امری ضروری است.

ارزش جسمانی بازی

از آنجا که بازی اغلب با فعالیت بدنی همراه است، با رشد و تربیت اندام بچه ها و مهارت های جنبشی مناسب و آمادگی بدنی آنان ارتباطی نزدیک دارد. بچه ها بدنشان را با علاقه و لذت به کارهای جسمی وا می دارند و همزمان با آن، به مهارت هایی می رسند که آنان را قادر می سازد تا از نظر بدنی احساس اطمینان، ایمنی و اتکا به نفس پیدا کنند.

فعالیت هایی که کودک به عنوان بازی انجام می دهد، در پرورش نیروی بدنی و حواس او تأثیر فراوان دارند. کودک می پرد، می دود، از پله ها بالا و پایین می رود، لی لی می کند، خم و راست می شود، می نشیند و برمی خیزد، دوچرخه سواری می کند، توپ بازی و طناب بازی می کند و ... در همه این فعالیت ها عضلات و اندام های مختلف خود را به کار می گیرد و موجبات تقویت آنها را فراهم می سازد.

از نظر حسی و حرکتی می توان گفت، به وسیله بازی حس بینایی، شنوایی و بساوایی کودک پرورش می یابند. چشم و دست او از هماهنگی بیشتر و بهتری برخوردار می گردند و عضلات انگشتان و دست و پایش ورزیده می شوند.

معمولاً کودکان سالم از انرژی زیادی برخوردار هستند که به وسیله بازی آن را مصرف می کنند. اگر انرژی های اضافی کودک از طریق صحیح (بازی) به مصرف نرسد و به حالت سرکوب شده در جسم کودک ذخیره شود، موجب ناآرامی، عصبانیت ،او میشود. ارزش اجتماعی بازی

انسان، به عنوان موجودی اجتماعی، نیاز دارد که به گروهی تعلق داشته باشد و خود را بخشی از آن بداند. او با بازی کردن نخستین گام ها را برای اجتماعی شدن بر می دارد.

معمولاً کودکان سالم از انرژی زیادی برخوردار هستند که به وسیله بازی آن را مصرف می کنند. اگر انرژی های اضافی کودک از طریق صحیح (بازی) به مصرف نرسد و به حالت سرکوب شده در جسم کودک ذخیره شود، موجب ناآرامی، عصبانیت، بدخلقی و پرخاشگری او می شود.

کودک به وسیله بازی، مفاهیم همکاری، پیروزی، شکست، همچشمی ، برتری طلبی، رقابت و ایجاد رابطه انسانی و دوستانه را یاد می گیرد، همچنین می آموزد که چگونه در استفاده از وسایل بازی با دیگران سهیم شود و از این طریق حس تعاون و احترام به دیگران را در خود رشد می دهد. مثلاً کودکی که برای نخستین بار سوار تاب می شود بسیار خودخواهانه برخورد می کند. ولی به مرور یاد می گیرد که دیگر کودکان نیز مشتاقانه انتظار می کشند.کودک با بزرگتر شدن، این اصل را می پذیرد که شرط اساسی بازی با دیگران همکاری است. در حدود سه سالگی به کودکان دیگر و بازی با آنان علاقه مند می شود و به تدریج آمادگی پیدا می کند که حقوق دیگران را درک کند. وقتی کودک به این مرحله رسید، زمان آشنایی و سپس آموختن بازی های گروهی فرا می رسد.

روح فرمانبرداری از مقررات وضع شده در بازی ها، کودک را به فرمانبرداری از مقررات اجتماعی عادت می دهد و قدرت سازماندهی، مدیریت و سلسله مراتب را به او می آموزد. بررسی های بسیاری نشان می دهد که بازی با دیگران به بچه ها فرصت می دهد تا رفتار خودشان را با رفتار دیگران هماهنگ کنند و دیدگاه هایی را که با نقطه نظرهای خودشان تفاوت دارد، به حساب بیاورند.

بنابراین بازی تجربه هایی غنی در اختیار بچه ها می گذارد؛ تجربه هایی که بچه ها به آنها نیاز دارند تا مهارت های اجتماعی را فرا گیرند، تحریم و سلطه گری را به کار برند و در قدرت، مکان زیست و عقیده با دیگران شریک شوند.

کودک به وسیله بازی، مفاهیم همکاری، پیروزی، شکست، همچشمی ، برتری طلبی، رقابت و ایجاد رابطه انسانی و دوستانه را یاد می گیرد. همچنین می آموزد که چگونه در استفاده از وسایل بازی با دیگران سهیم شود و از این طریق حس تعاون و احترام به دیگران را در خود رشد می دهد.

ارزش اخلاقی بازی

بازی یکی از مهمترین عوامل در تربیت اخلاقی کودک به شمار می آید. کودک در خانه و مدرسه یاد می گیرد که چه چیز خوب و چه چیز بد است، ولی تثبیت معیارهای اخلاقی در این دو محل هرگز به اندازه بازی قوی نیست.

کودک درمی یابد که اگر بخواهد در بازی پذیرفته شود، باید درستکار، حقیقت طلب، مسلط به خود، عادل، صادق، وفادار، مسئولیت پذیر و دارای رفتاری پذیرفتنی باشد. اگر خواسته باشد در گروه حاشا کند، جـِر بزند، و به حساب خودش، کلاه سر دیگران بگذارد، همبازی ها خیلی زود او را طرد خواهند کرد و جایگاهی در گروه نخواهد داشت. او در بازی کم کم درک می کند که همبازی هایش در مورد خطاهای وی در بازی، نسبت به اعضای خانواده اش (پدر و مادر، برادران، خواهران) چندان شکیبا و صبور نیستند. بنابراین او یاد می گیرد که اصول اخلاقی را به هنگام بازی نسبت به محیط خانه و مدرسه به طور کامل تر رعایت کند.

ارزش عقلانی بازی

بخشی از آشنایی کودکان با جهان بیرونی، به وسیله بازی ها انجام می شود. کودک، از راه عمل و تجربه، در محیط به ابداع می پردازد و با پدیده ها و مسائل جدید آشنا می شود. به هنگام مشاهده دقت به خرج می دهد و با استفاده از این زمینه ها (یعنی مشاهده، تجربه، دقت و ابداع) قدرت انتخاب بهترین راه حل را به دست می آورد و قادر می شود که از پدیده های محیط خود شناخت صحیح تری کسب کند. کودک به هنگام بازی، به استدلال می پردازد، قضاوت می کند، مسائل را حل و در نهایت از فعالیت های خود نتیجه گیری می کند و این فعالیت ها به او یاری می دهد تا در آینده بتواند متکی به نفس، مستقل و در حل مشکلات توانمند باشد.

برای درک بیشتر دنیای کودکان، می توان آنها را در هنگام بازی مورد مشاهده قرار داد. کودکان، به وسیله بازی، احساسات، ناکامی ها و اضطراب ها و ترس های خود را بیان می دارند. از این رو، بازی برای درمانگران وسیله ای مناسب است تا به دنیای کودکان راه یابند و آنان را بیشتر و بهتر بشناسند و به مشکلات پی ببرند.

شواهد نشان می دهد که میان بازی و رشد شناختی رابطه ای تنگاتنگ وجود دارد. بررسی های انجام شده نشان دهنده رابطه ای مثبت بین بازی و نمره آزمون های هوشی میزان شده است. این بررسی ها به نکات زیر اشاره دارد: افزایش مهارت ها در برنامه ریزی، توانایی حل مشکل، مهارت در وضعیت تحصیلی، آفرینندگی و تفکر واگرا، دست یافتن به دوراندیشی، حافظه و رشد زبان.

بنابراین ارتباط بازی با رشد شناختی موضوعی مهم است، زیرا در جایی بازی ممکن است به رفتارهایی پیچیده تر بیانجامد.

از این روست که انجمن جهانی تعلیم و تربیت دوران کودکی (ACEI) عقیده دارد بازی، رفتاری طبیعی و توانمند است که در رشد کودک نقش ایفا می کند و تأکید دارد که هیچ یک از برنامه های آموزش بزرگسالان نمی تواند جایگزین مشاهده، فعالیت و دانش مستقیم خود کودک شود.


  
  

rمحاسبه ثواب صلوات

رسول خدا (ص) فرمودند : در معراج ، ملکی را دیدم که هزار هزار دست دارد ( یعنی یک میلیون ) و هر دستی هزار هزار انگشت دارد و هر انگشتی هزار هزار بند دارد . آن ملک گفت : من حساب دانه های قطرات باران را می دانم که چند تا در صحرا و چند دانه در دریا می بارد. تعداد قطرات باران را از ابتدای خلقت تا حال را می دانم ، ولی حسابی است که من از محاسبه آن عاجزم . رسول خدا (ص) فرمودند: چیست؟ عرض کرد: هرگاه جماعتی از امت تو با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند ، من از محاسبه ثواب صلوات عاجزم

منبع : آثار و برکات صلوات – ص 30

نوشتن صلوات

رسول خدا (ص) فرموند: هر کس در کتابی یا نوشته ای بر من صلوات بنویسد ، تا زمانی که نام من در کتاب هست فرشتگان پیوسته برای او از درگاه حق طلب آمرزش می کنند

منبع : داستانهای صلوات – ص8 – سفینه البحار – ج 2 – ص 50

صلوات جهت حاجت

حضرت محمد (ص) فرمودند : صلوات فرستادن شما بر من باعث روا شدن حاجت های شماست و خدا را از شما راضی می گرداند و اعمال شما را پاک و پاکیزه می کند.

منبع : داستانهای صلوات – ص 10 – جمال الاسبوع – ص 242

آمرزش گناهان با صلوات

حضرت محمد (ص) فرمودند : هر کس هر روز از روی شوق و محبت به من سه مرتبه صلوات بفرستد ، بر خدا لازم می شود که گناهان او را بیامرزد ، در همان روز یا همان شب

منبع : بحار الانوار- ج 94 – ص 69 – داستان های صوات – ص 12

میزان صلوات در قیامت

حضرت محمد (ص) فرمودند : روز قیامت ، من پیش میزان اعمال هستم ، یعنی که هر کس کفه سیئاتش (گناهانش) سنگین تر از کفه حسناتش (ثواب هایش) باشد ، من صلوات هایی را که برایم فرستاده می آورم و در کفه حسناتش می گذارم تا آن که کفه حسناتش سنگین تر گردد.

منبع : ثواب الاعمال و عقاب الاعمال باب ثواب الصلاه النبی ، داستان های صلوات – ص 13

دیدن بهشت با صلوات

حضرت محمد (ص) فرمودند : هر کس هر روز هزار صلوات بر من بفرستد از دنیا نخواهد رفت تا جای خود را در بهشت ببیند

منبع : فضیلت صلوات- ص 14 ، داستان های صلوات ص14

شرکت ملائکه ها در مجالس صلوات

حضرت محمد (ص) فرمودند : کاروانی از فرشتگان به امر پروردگار در جهان حرکت می کنند و هنگامی که به جلسه ذکر و صلوات می رسند ، به یکدیگر می گویند : فرود آییم . زمانی که پیاده می شوند ، اهل جلسه را هنگام دعا با ذکر آمین ، یاری کرده و نیز اهل جلسه را هنگام صلوات کمک و همراهی می کنند و در پایان به یکدیگر می گویند : خوشا به حال افراد این جلسه که خدا آنان را آمرزید

منبع : آثار و برکات صلوات ص 37

خشنودی پیامبر (ص) از صلوات های زیاد

شخصی بسیار زاهد و عابد که گوشه گیر بود و در مجالس و محافل حاضر نمی شد ، روزی در مجلس سخنرانی شرکت کرد و موجب تعجب همه شد . علت حضورش را پرسیدند ، گفت : رسول خدا (ص) را در خواب دیدم و به من فرمود: برو به مجلس سخنرانی فلان واعظ که زیاد بر من صلوات می فرستد و من از او خشنودم

منبع : شرح فضایل صلوات ص92 – آثار و برکات صلوات ص 87

گم کردن راه بهشت

رسول خدا (ص) فرمودند : مَن نَسَی الصَلاة عَلیَ اخطَا طَریقَ الجنَةِ

کسی که صلوات بر من را فراموش کند راه بهشت را گم کرده است

منبع : آثار و برکات صلوات ص97

صلوات ناقص ، چرا؟

رسول خدا (ص) فرمودند : بر من صلوات ناقص نفرستید ، پرسیدند : صلوات ناقص کدام است ؟ رسول خدا (ص) فرمودند : این که بگویید «اللهم صل علی محمد » این نوع صلوات را صلوات ناقص گویند. صلوات کامل چنین است : « اللهم صل علی محمد و آل محمد»

منبع : آثار و برکات صلوات ص100

فوائد صلوات

رسول خدا (ص) فرمودند : در مقابل صد صلوات ، خدا صد حاجت را بر آورده کند

منبع : هدیه خدا ص 20

با صدای بلند صلوات فرستادن ، نفاق را بر طرف می کند

منبع : ثواب الاعمال ص 190 – هدیه خدا ص 20

صلوات فرستادن موجب پاکیزه شدن عمل هاست

منبع : امالی طوسی ج 1 - هدیه خدا ص20

هر کس یک مرتبه صلوات بفرستد ، خدا درِ عافیت را بر او می گشاید

منبع : جامع الاخبار ص 67 - هدیه خدا ص 20

صلوات فرستادن فقر را بر طرف می نماید

منبع : جلاء الافهام ص 252 - هدیه خدا ص20

هرگاه چیزی از یاد انسان برود و آدمی آن را فراموش کند ، صلوات موجب می شود آن را به خاطر آید

منبع : جلاء الافهام ص 252 - هدیه خدا ص20

صلوات ، دشمن دیرین و همیشه در کمین یعنی ابلیس را ذلیل و خوار می نماید

منبع : هدیه خدا ص20- شرح فضایل صلوات ص 114

هر که بر رسول خدا (ص) صلوات بفرستد ، خدا و ملائکه بر او صلوات می فرستند

منبع : اصول کافی ج 4 ص 249 – جامع الاخبار ص 69 - هدیه خدا ص17

انسان با رتبه و مقام صلوات به مقام خلیلی می رسد ، چنان که ابراهیم (ع)به برکت صلوات به مقام خلیلی نائل آمد

منبع : هدیه خدا ص17 – علل الشرایع ص 34

سزاوارترین و نزدیک ترین مردم در روز قیامت به رسول خدا (ص) کسی است که در دنیا بر آن حضرت بیشتر صلوات فرستاده باشد

منبع : هدیه خدا ص22 – جامع الاخبار ص 68 – مکارم الاخلاق ص 312

رسول خدا (ص) به حضرت علی (ع) فرمود : هر کس بر من صلوات بفرستد شفاعت من بر او واجب می شود

منبع : هدیه خدا ص20 – جامع الاخبار ص 67

حضرت رضا (ع) فرمودند : هر کس قادر بر کفاره گناهان خود نباشد صلوات بسیار بفرستد که صلوات بر محمد و آل محمد گناهان را می ریزاند

منبع : هدیه خدا ص22 – جامع الاخبار ص 28

امیر المومنین (ع) فرمودند : صلوات فرستادن در محو کردن گناهان شدیدتر است از فرو نشانیدن آتش توسط آب

منبع : هدیه خدا ص23 – ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص 184

رسول خدا (ص) فرمودند : هر کس بعد از نماز ظهر ، صد بار صلوات بفرستد خداوند سه پاداش به او می دهد

اول: مدیون نشود و اگر مدیون شود خداوند ادا کند

دوم:ایمان او را حفظ کند که این بزرگ ترین بخشش است

سوم : روز قیامت از نعمتی که به او داده نپرسد

منبع : ختوم و اذکار شفا و درمان ص 60 – هدیه خدا ص 142 – آثار و برکات صلوات ص 119

صلوات ، هنگام مصاحفه با مسلمانان

رسول خدا (ص) فرمودند : دو بنده که دوست یکدیگر باشند و برای خدا با هم مسافحه نمایند و بر من صلوات فرستند ، پیش از آنکه از هم جدا شوند ، خدا گناهان هر دو را می آمرزد

منبع : فضایل صلوات ص 112

صلوات با دل و زبان

یکی از آداب فرستادن صلوات این است که دل با زبان موافقت نماید ، به این معنا که از روی غفلت زبان را به گفتن صلوات حرکت ندهد

منبع : شرح صلوات ج 116


  
  

راه بهشت درقلب تواست اگرخوب فکرکنی وبه خوبیها باورداشته باشی.

راه بهشت درپیش روی توست اگردرمسیرسعادت وخوشبختی دیگران حرکت کنی.

راه بهشت درمحیط کارتوست اگرمشکلات دیگران رابرطرف نمائی.

راه بهشت درمنزل توست اگرفضای محبت وعشق درمحیط خانه توحاکم باشد.

راه بهشت درتحصیل توست اگرخوبیهارابیاموزی.

هرکوچه وخیابانی که قدم میزنی راه بهشت است اگرخودراباویژگیهای بهشتیان منطبق نمایید.


  
  
<   <<   11   12